شکاف دهنده. (فرهنگ فارسی معین). فاتق. (منتهی الارب). فالق. (یادداشت مؤلف) : زنده ای که هرگز نمیرد شکافندۀ صبحها و بازگیرندۀ روحها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). کسی کو ز چوب اژدها آورد شکافنده دریا عصا آورد نترسد ز دستان گوساله ساز پی مرد جادوگزافه متاز. ادیب پیشاوری. و رجوع به شکافتن شود
شکاف دهنده. (فرهنگ فارسی معین). فاتق. (منتهی الارب). فالق. (یادداشت مؤلف) : زنده ای که هرگز نمیرد شکافندۀ صبحها و بازگیرندۀ روحها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308). کسی کو ز چوب اژدها آورد شکافنده دریا عصا آورد نترسد ز دستان گوساله ساز پی مرد جادوگزافه متاز. ادیب پیشاوری. و رجوع به شکافتن شود