جدول جو
جدول جو

معنی بافنده

بافنده
کسی چیزی را می بافد، باف کار، بافت کار، پای باف، حائک، نسّاج، جولاه، جولاهه، تننده
کنایه از کسی که سخنان یا اشعار سست و بی معنی می گوید
تصویری از بافنده
تصویر بافنده
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با بافنده

بافنده

بافنده
آنکه بافتن کار دارد. آنکه بافد. (از ناظم الاطباء). نساج. جولاهه. (آنندراج) (شعوری). حائک. جولاه. ناسج. پای باف. گوفشانه. شاتن. (منتهی الارب). واشیه. (منتهی الارب). وَصّاد (منتهی الارب) :
بوریاباف اگر چه بافنده ست
نبرندش بکارگاه حریر.
سعدی (گلستان).
از کمانی سست، سخت انداختن
کار هر بافنده و حلاج نیست.
جامعالتمثیل.
سخنهایت کنی چون در خوشاب
مشو بافندۀ لفاف و کذاب.
(از فرهنگ شعوری).
لغت نامه دهخدا

باغنده

باغنده
پنبه حلاجی کرده که برای رشتن گلوله کرده باشند پنبه زده شده غند غنده
فرهنگ لغت هوشیار

بالنده

بالنده
پرنده ، آنکه یا آنچه در حال رشد یا ترقی و پیشرفت است، (نگارش کردی: بانده)
بالنده
فرهنگ نامهای ایرانی