جدول جو
جدول جو

معنی کاغک - جستجوی لغت در جدول جو

کاغک(غَ)
نشاط. (فرهنگ اسدی) (تحفهالاحباب اوبهی). خوشی و خوشحالی. (برهان) (آنندراج). نشاطو خرمی. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) :
در یکی زاویه به حال و به جست
تا سحرگاه نعره از کاغک.
حقیقی صوفی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 305).
، کاغنه. کاغنو. کرمی سیاه و سرخ زهردار که نقطه های سیاه دارد و بتازی ذروح گویند و بیشتر در فالیزها باشد و کاونه نیز گویند و در مؤید گوید: آن کرم شب چراغ است. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاوک
تصویر کاوک
(پسرانه)
کاوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زاغک
تصویر زاغک
زاغچه، پرنده ای از خانوادۀ کلاغ با پاها و منقار زرد که کمی از زاغ کوچک تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذ
تصویر کاغذ
ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، قرطاس، رخنه
کنایه از نامه، کنایه از هر نوع سند یا تعهد مکتوب مثلاً کاغذ داده بوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند،
هر نوع ورقۀ نازک مثلاً ورقۀ آلومینیم
کاغذ ابری: نوعی کاغذ که بر یک روی آن نقشی شبیه ابرهای بریده چاپ می کنند
کاغذ پرزین: کاغذ پرزدار که قلم روی آن گیر کند
کاغذ خان بالغی: نوعی کاغذ مرغوب که در خان بالغ (نام قدیم پکن) می ساختند، کاغذ چینی، ورق صینی، قرطاس صینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغه
تصویر کاغه
ساده دل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، غتفره، انوک، کردنگ، خل، خام ریش، دبنگ، نابخرد، تپنکوز، کانا، چل، فغاک، سبک رای، دنگ، شیشه گردن، بی عقل، کهسله، خرطبع، بدخرد، ریش کاو، تاریک مغز، لاده، غمر، کم عقل، دنگل، گول، گردنگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابک
تصویر کابک
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، آشیان، آشانه، پدواز، کابوک، پیواز، بتواز، تکند، وکر، وکنت، آشیانه، پتواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
فرق سر، تارک، برای مثال زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوش تر از طعنۀ عدو صد بار (عزیز مشتملی - لغتنامه - کاچک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارک
تصویر کارک
کار کوچک، برای مثال چون کارک او نظام گیرد روزی / ناگه اجل از کمین درآید که منم (خیام - ۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
کلاغک. کلاغ خرد
لغت نامه دهخدا
(غَ)
داغ خرد. داغ کوچک. مصغر داغ به معنی نشان. نقطۀ کوچک. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام یکی از دهستانهای پنجگانه بخش اهرم شهرستان بوشهر که شمال باختری و مرکز بخش را فراگرفته حد باختری آن ارتفاعات مند وحد خاوری دهستان حومه اهرم و حد شمالی دهستان حومه و چاه کوتاه و حد جنوبی بخش خورموج است. هوای دهستان گرم و بالنسبه مرطوب و آب مشروب آن از چاه و آب باران تأمین میشود اما زراعت آن بطور کلی دیمی است. محصولات عمده آن عبارتند از: غلات و خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت و باغداری و صنعت دستی آنان حصیربافی است. این دهستان از 13 آبادی تشکیل شده و نفوس آن در حدود 5800 نفر است و قراء مهم آن عبارتند از کلکی، شورکی، خیاری، قباکلکی، بنه گز، چغادک. مرکز دهستان قریۀ باغک است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
باغ خرد. باغچه. باغ کوچک
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کابوک. آشیان مرغان را گویند عموماً و آشیان کبوتر و مرغ خانگی و گنجشکی که در خانه آشیان داشته باشد خصوصاً. (برهان قاطع) : شریجه، کابک کبوتران که از نی ساخته باشند. (منتهی الارب) :
چو کبتر تبسی خانه کرده هر کابک
چو مارسغدی ره یافته به هر کاواک.
سوزنی.
آنکه طبعش در کبوتر خانه روحانیان
از بروج رفرف افلاک کابک میکند.
سیف اسفرنگی.
بقصر جاهش ار پرد پرستک
کند از شهپرسیمرغ کابک.
سراج الدین راجی.
، زنبیل مانندی را نیز گویند که در خانه ها آویزند تا کبوتر در آن تخم کند و بچه برآرد. (برهان) : جدیله، کابک کبوتران. (منتهی الارب) ، رفیده را نیز گفته اند و آن لته ای چند باشدکه بر روی هم دوزند مانند گرد بالشی و خمیر نان را تنک ساخته بر روی آن گسترانن-د و ب-ر تن-ور چسبانن-د. (ب-رهان)
لغت نامه دهخدا
هر میوه کال نارس، خربزه نا رسیده کوچک، کدوی حجام که بوسیله آن حجامت کنند: (بد آن کس که مثل پیشه او حجامی است ساز او استره و کالک نشتر باشد) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای که بر آن چیزی نویسند و ساخته شده از چوب و کاه و لته می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغک
تصویر زاغک
زاغ خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجک
تصویر کاجک
تارک سر فرق سر میان سر: (زخم خوردن بکاچک اندر رزم خوشتر از طعنه عدو صد بار) (عزیز مشتملی فرنظام)
فرهنگ لغت هوشیار
کابوک} چو کبتر تبسی خانه کرده نهر کابک چو مار سغدی ره یافته بهر کاواک) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
ادات تمنی است و دال بر تاسف و افسوس و آرزو و حسرت، کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارک
تصویر کارک
کار کوچک کار بی اهمیت: (من فرود آمدم و او را بنهادم و گفتم تا کارک خویش ساخته کنم) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغه
تصویر کاغه
تن زده ابا کرده: (پس شتابان آمد اینک پیر زن روی یکسو کاغه کرده خویشتن) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذ چینی نفج رخنه ورقه نازکی که از خمیر مواد مختلف نباتی و لته و کهنه و کاه برنگهای گوناگون تهیه کنند و غالبا بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنی ها که علفی است و دارای ریشه پیازی شکل میباشد. گلها یش خوشه یی شکلند و در انتهای ساقه قرار دارند و دارای رنگ آبی مایل به بنفش با تلالو قرمز میباشند. در حدود 40 گونه از این گیاه شناخته شده که در اماکن بحر الرومی میرویند و در ایران نیز فراوان اندو کنار نهرها بسیار دیده میشوند. برخی از گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی در باغچه ها کشت میشوند. از انساج آن ماده ای بنام موسکارین استخراج میکنند که بمقدار کم برای رفع اختلاج عضلات دستگاه گوارش و رحم بکار میرود بصل المسک بصل الزیز. یا کلاغک خوشه یی گونه ای کلاغک که بنام کراث الکلب نیز نامیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغک
تصویر باغک
باغ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذ
تصویر کاغذ
((غَ))
ورقه نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند
کاغذ سیاه کردن: کنایه از نویسندگی کردن، نوشتن (حالت تحقیر)
کاغذ پاره: کاغذی که محتوی آن فاقد ارزش است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاغه
تصویر کاغه
((غِ))
تن زده، اباکرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کالک
تصویر کالک
((لَ))
نوعی خربزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوک
تصویر کاوک
لانه مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند، کابوک، کابک، کاواک، کاووک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوک
تصویر کاوک
((وَ))
پوچ، میان خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابک
تصویر کابک
لانه مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند، کابوک، کاوک، کاواک، کاووک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
تارک سر، فرق سر، کاج، کاچ
فرهنگ فارسی معین