جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کاغه

کاغه

کاغه
ساده دل
اَحمَق، کُودَن، کَم خِرَد، اَبلَه، غُتفَرِه، اَنوَک، کَردَنگ، خُل، خام ریش، دَبَنگ، نابِخرَد، تَپَنکوز، کانا، چِل، فَغاک، سَبُک رای، دَنگ، شیشِه گَردَن، بی عَقل، کَهسَلِه، خَرطَبع، بَدخِرَد، ریش کاو، تاریک مَغز، لادِه، غَمر، کَم عَقل، دَنگِل، گول، گَردَنگَل
کاغه
فرهنگ فارسی عمید

کاغه

کاغه
تن زده ابا کرده: (پس شتابان آمد اینک پیر زن روی یکسو کاغه کرده خویشتن) (رودکی)
کاغه
فرهنگ لغت هوشیار

کاغه

کاغه
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش دورود شهرستان بروجرد است این دهستان در خاور دورود و باختر الیگودرز واقع از شمال به دهستان جاپلق و از جنوب به دهستان زلقی محدود است، موقعیت آن جلگه و هوای آن معتدل است از 21 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 9100 تن و قراء مهم آن عبارتند از بهرام آبادبالا. کنگابه. خایان. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

کاغه

کاغه
تن زده. متجاهل. (فرهنگ اسدی) :
پس شتابان آمد اینک پیرزن
روی یکسو کاغه کرده خویشتن.
رودکی.
، ابله و جاهل و ساده دل. (ناظم الاطباء) :
هر کسی بر قوم ِ خود ایثار کرد
کاغه پندارد که او خود کار کرد.
مولوی (مثنوی ج 1 ص 1229)
لغت نامه دهخدا

کاوه

کاوه
از شخصیتهای شاهنامه، نام آهنگری ایرانی در زمان ضحاک و برپادارنده پرچم ایران (درفش کاویانی) و رهبر قیام علیه ضحاک ماردوش
کاوه
فرهنگ نامهای ایرانی

زاغه

زاغه
سوراخ و گودال در کوه یا تپه یا بیابان که برای گوسفند و گاو درست می کنند
فرهنگ لغت هوشیار

کاشه

کاشه
یخ نازک روی آب
یَخ، آبی که از شدت سردی بسته و سفت شده باشد، هَسَر، هَسیر، هَتشِه برای مثال گرفت آب کاشه ز سرمای سخت / چو زرین ورق گشت برگ درخت (عمعق - ۱۹۵)
کپسول
کاشه
فرهنگ فارسی عمید