جدول جو
جدول جو

معنی کاغ - جستجوی لغت در جدول جو

کاغ
صدای کلاغ، آواز، ناله، فریاد، نشخوار، کاغ کاغ مثلاً بانگ کلاغ، برای مثال ای گرفته کاغ کاغ از خشم ما همچون کلاغ / کوه و بیشه جای کرده چون کلاغ کاغ کاغ (عسجدی - ۴۶)
تصویری از کاغ
تصویر کاغ
فرهنگ فارسی عمید
کاغ
آتش باشد که به عربی نار گویند، (برهان)، اسم است از کاغیدن بمعنی ناله و فریاد، شایداین معنی از بیت ذیل مولوی بغلط استنباط شده باشد ودرین بیت بمعنی ناله و فریاد کردن است:
آنکه آتشهای عالم ز آتش او کاغ کرد
تا فسون میخواند عشق و بر دل او میدمید،
(برهان قاطع چ معین حاشیۀ لغت کاغ)، نشخوار حیوانات نشخوارکننده مانند شتر و گوسپند، (از ناظم الاطباء) :
چندان بریخت می بزمین ساقی ربیع
مستسقیان باغ ازین فیض کرده کاغ،
مولوی (از انجمن آرا)،
، ناله و فریاد، (برهان) :
بتن زو کوس خورده کوه ساکن
بتک زو کاغ کرده باد عاجل،
ابوالفرج رونی در صفت اسب (از انجمن آرا)،
عیسی جان تو گرسنه چو زاغ
خر او میزند ز کنجد کاغ،
سنائی،
، بانگ و صدای کلاغ، (برهان) :
جامی از نطق زبان بسته چو نشناسد کس
نکت طوطی شکرشکن از کاغ کلاغ،
جامی،
، صدای جنبانیدن مهره و گلوله باشد در میان طاس و امثال آن، (برهان)، نام مرغی هم هست سیاه رنگ که بیشتر در آبگیرها میباشد، (برهان)
لغت نامه دهخدا
کاغ
آواز، ناله، صدای کلاغ
تصویری از کاغ
تصویر کاغ
فرهنگ لغت هوشیار
کاغ
فریاد و ناله، آواز کلاغ، نشخوار
تصویری از کاغ
تصویر کاغ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاغذلغ
تصویر کاغذلغ
پنجرۀ چوبی که بر آن به جای شیشه کاغذ چرب شده می چسبانند برای مثال سفلگانی که به کاغذلغشان کاغذ نه / بر در خاتم و زر پردۀ دیباه زدند (بهار - ۳۱۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذبازی
تصویر کاغذبازی
نوشتن نامه های پی در پی و بیهوده در ادارات، زیاده روی در تشریفات اداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذ
تصویر کاغذ
ماده ای که از چوب بعضی گیاهان به صورت ورقه های نازک ساخته می شود و برای نوشتن، نقاشی و مانند آن به کار می رود، قرطاس، رخنه
کنایه از نامه، کنایه از هر نوع سند یا تعهد مکتوب مثلاً کاغذ داده بوده که دیگر در کارهای انجمن شرکت نکند،
هر نوع ورقۀ نازک مثلاً ورقۀ آلومینیم
کاغذ ابری: نوعی کاغذ که بر یک روی آن نقشی شبیه ابرهای بریده چاپ می کنند
کاغذ پرزین: کاغذ پرزدار که قلم روی آن گیر کند
کاغذ خان بالغی: نوعی کاغذ مرغوب که در خان بالغ (نام قدیم پکن) می ساختند، کاغذ چینی، ورق صینی، قرطاس صینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغه
تصویر کاغه
ساده دل
احمق، کودن، کم خرد، ابله، غتفره، انوک، کردنگ، خل، خام ریش، دبنگ، نابخرد، تپنکوز، کانا، چل، فغاک، سبک رای، دنگ، شیشه گردن، بی عقل، کهسله، خرطبع، بدخرد، ریش کاو، تاریک مغز، لاده، غمر، کم عقل، دنگل، گول، گردنگل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذ سازی
تصویر کاغذ سازی
شغل و عمل کاغذساز، کنایه از جعل اسناد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذ پرزین
تصویر کاغذ پرزین
کاغذ پرزدار که قلم روی آن گیر کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذبر
تصویر کاغذبر
وسیله ای برای بریدن کاغذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذی
تصویر کاغذی
از جنس کاغذ، گل گل کاغذی، کنایه از نازک مثلاً بادام کاغذی، کاغذساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذ ابری
تصویر کاغذ ابری
نوعی کاغذ که بر یک روی آن نقشی شبیه ابرهای بریده چاپ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاغذ خان بالغی
تصویر کاغذ خان بالغی
نوعی کاغذ مرغوب که در خان بالغ یا همان نام قدیم پکن می ساختند، کاغذ چینی، ورق صینی، قرطاس صینی، نکته اینکه صین معرّب واژۀ چین است
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
کلمه فارسی است. (فیروزآبادی) (منتهی الارب). قرطاس. (دهار) (ترجمان القرآن). ورق. درج. (منتهی الارب). بیاض. ورقه. طرس.
چنین گفت رستم بایرانیان
که یکسر ببندید کین را میان
که گر نامداری ز ایران زمین
هزیمت پذیرد ز سالار چین
نبیند مگر بند یا دار و چاه
نهاده بسر بر ز کاغذ کلاه.
فردوسی.
هر چه بر کاغذ نبشته آید بهتر از کاغذ باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366).
شاه عراقین طراز کز پی توقیع او
کاغذ شامیست صبح خانه مصری شهاب.
خاقانی.
از آنکه کاغذ در عهد تو دورویی کرد
همیشه باشد چون دشمنت نشانۀ تیر.
کمال اسماعیل.
نه قندی که مردم بظاهرخورند
که ارباب معنی بکاغذ برند.
سعدی (بوستان).
رقعۀ منشآتش که همچو کاغذ زر مییرند. (گلستان).
، توسعاً نامه. رقیمه. مرقومه. نوشته. رقعه. تعلیقه. مراسله. مشروحه. مکتوب. کتاب:
نوشتم سخن چند بر پهلوی
ابر دفتر و کاغذ خسروی.
فردوسی.
کاغذی بدست وی داد بخواند این نقش نبشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). تأکیدی رفت که از راههای شارع احتراز واجب بیند تا آن کاغذ به دست دشمن نیفتد. (کلیله و دمنه).
لغت نامه دهخدا
(غَ)
فعل مضارع از مصدر کاغیدن است. (فرهنگ نظام). رجوع به کاغیدن شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
قرطاس و کاغذ. (ناظم الاطباء). ورق ساخته از خمیرۀ پنبه و غیر آن که برای نوشتن بر آن استعمال میشود. (فرهنگ نظام) :
آن زاغ نگر که بر هوا می کاغد
یک نیمه اش از مداد و نیمی کاغد
مسعود سعد.
رجوع به کاغذ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نشاط. (فرهنگ اسدی) (تحفهالاحباب اوبهی). خوشی و خوشحالی. (برهان) (آنندراج). نشاطو خرمی. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) :
در یکی زاویه به حال و به جست
تا سحرگاه نعره از کاغک.
حقیقی صوفی (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 305).
، کاغنه. کاغنو. کرمی سیاه و سرخ زهردار که نقطه های سیاه دارد و بتازی ذروح گویند و بیشتر در فالیزها باشد و کاونه نیز گویند و در مؤید گوید: آن کرم شب چراغ است. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(غَ /غِ)
تن زده. متجاهل. (فرهنگ اسدی) :
پس شتابان آمد اینک پیرزن
روی یکسو کاغه کرده خویشتن.
رودکی.
، ابله و جاهل و ساده دل. (ناظم الاطباء) :
هر کسی بر قوم خود ایثار کرد
کاغه پندارد که او خود کار کرد.
مولوی (مثنوی ج 1 ص 1229)
لغت نامه دهخدا
منهزم، (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، شکست خورده، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غِ)
نام یکی از دهستانهای سه گانه بخش دورود شهرستان بروجرد است این دهستان در خاور دورود و باختر الیگودرز واقع از شمال به دهستان جاپلق و از جنوب به دهستان زلقی محدود است، موقعیت آن جلگه و هوای آن معتدل است از 21 آبادی تشکیل گردیده و جمعیت آن در حدود 9100 تن و قراء مهم آن عبارتند از بهرام آبادبالا. کنگابه. خایان. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاغنه
تصویر کاغنه
کرمی است سیاه و سرخ و زهر دار ذروح، کرم شب تاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغنو
تصویر کاغنو
کرمی است سیاه و سرخ و زهر دار ذروح، کرم شب تاب
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است یکساله یا دوساله از تیره مرکبان که دارای ساقه ای بارتفاع 50 سانتیمتراست. منشااولیه این گیاه را عربستان ذکر کرده اند ولی امروزه در نقاط دیگر نیز کشت میشود. برگهای این گیاه نرم و دندانه دار و پوشیده از تیغهای ظریف و نازک است. در سطح پهنک آن (مخصوصا سطح تحتانی پهنک) رگبرگهای بر جسته مشاهده میشود. گلهایش منفرد و شامل برگه های خاردار در پایین کاسه و گلهای لوله یی برنگ زرد یا ارغوانی بر روی نهنج است. میوه اش فندقه و دارای دسته تار نازک در قسمت انتهایی است. از گلبرگهای این گیاه ماده ای برنگ زرد زیبا و محلول در آب و ماده دیگری برنگ قرمز بنام کارتامین که آن نیز در آب محلول است بدست آورده اند. دانه این گیاه که به کافشه موسوم است شامل تا 30 تا 37 درصد از مواد پروتیدی و 45 تا 46 درصد از مواد چربی است که پس از تصفیه میتواند مورد مصرف قرار گیرد. گل و مخصوصا دانه های کاجی دارای اثر مسهلی است که بصورت جوشانده 12 تا 24 در هزار مصرف میشود. از دانه های این گیاه روغنی استخراج میکنند که دارای اثر مسهلی است و سابقا بصورت مالیدن بر روی عضو در روماتیسم و فلج مورد استفاده قرار میگرفت. این گیاه در اکثر نقاط جنوبی اروپا و مناطق بحرالرومی و آسیای صغیر و شمال افریقا و ایران میروید (در خراسان و تبریز و تفرش فراوان است) قرطم عصفر احریض بهرام بهرم بهرمان بهرامه سکری خریع مریق کازیره کاژیره کاجره اصبور اصفور زعفران کاذب پالان زعفران فنیفس خسک دانه کافشه کافیشه قنطادوس کابیج گل زردک گل رنگ تاقالا اطرقطوس بهرامن خسک. توضیح دانه این گیاه را خسک دانه و حب العصفر نیز نامند و آن بعنوان مسهل در طب قدیم مصرف میشده است و در بازار بنام تخم کاجیره نیز عرضه میشود. توضیح، ماده رنگی که از گلبرگهای این گیاه استخراج میشود بنام زردج و ما العصفر مشهوراست. یا تخم کاجیره. دانه کاجیره. یا کاجیره صحرایی. یکی از گونه های کاژیره که بطور خود رو در مزارع میروید و برگهایش دارای کرک میباشند زعفران بیابانی قرطم بری
فرهنگ لغت هوشیار
جامه ای بوده از کاغذ که متظلم میپوشید و نزد حاکم میرفت و او در مییافت که وی داد خواه است و بدادش میرسید: (کاغذین جامه بخوناب بشویم که فلک رهنمونیم بپای علم داد نکرد) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذین پیرهن
تصویر کاغذین پیرهن
کاغذین پیراهن: (تا که دست قدر از دست تو بر بود قلم کاغذین پیرهن از دست قدر باد بدر) (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذین پیراهن
تصویر کاغذین پیراهن
کاغذین جامه: (ز خوبان داد میخواهم فغانی مهربانی کو ک که سازد کاغذین پیراهن از طومار افسون هم ک) (بابا فغانی)
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای که بر آن چیزی نویسند و ساخته شده از چوب و کاه و لته می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
کاغذ چینی نفج رخنه ورقه نازکی که از خمیر مواد مختلف نباتی و لته و کهنه و کاه برنگهای گوناگون تهیه کنند و غالبا بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغه
تصویر کاغه
تن زده ابا کرده: (پس شتابان آمد اینک پیر زن روی یکسو کاغه کرده خویشتن) (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذین باغ
تصویر کاغذین باغ
تختهای گل که در جشنها و عروسیها سازند: (کاغذین با غم سرا پا چون نباشم زخمدار جز بریدن نیست کردار چمن پیرای من) (ملا طغرا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاغذ
تصویر کاغذ
((غَ))
ورقه نازک، خم پذیر و مسطحی که معمولاً از خمیر الیاف گیاهی ساخته می شود و غالباً بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند
کاغذ سیاه کردن: کنایه از نویسندگی کردن، نوشتن (حالت تحقیر)
کاغذ پاره: کاغذی که محتوی آن فاقد ارزش است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاغه
تصویر کاغه
((غِ))
تن زده، اباکرده
فرهنگ فارسی معین
قرطاس، منشور، عریضه، مراسله، مرقومه، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در خواب دید کاغذ بسیار داشت، دلیل که در علم و فضل شهرت کند.
- جابر مغربی
اگر کسی بیند کاغذ سفید و پاکیزه داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر بیند کاغذ او در آب افتاد یا بسوخت، دلیل نقصان مال است.
- محمد بن سیرین
دیدن کاغذ در خواب بر سه وجه است. ، اول: مال حلال. ، دوم: کسب و معیشت (کسب معاش). ، سوم: کام یافتن (کامیابی).
فرهنگ جامع تعبیر خواب