جدول جو
جدول جو

معنی کاسر - جستجوی لغت در جدول جو

کاسر
شکننده، ویژگی آنچه احتمال شکسته شدن دارد، ظریف، آسیب پذیر
تصویری از کاسر
تصویر کاسر
فرهنگ فارسی عمید
کاسر
(سَ)
کاستر. انواع پست ماهوت چون شالکی. (دیوان نظام قاری معروف به شیخ البسه ص 203) :
هر جامه بود لایق چیزی بدوختن
کتان بدرز بخیه و کاسر شلال یافت.
نظام قاری (دیوان ص 51).
نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر
پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد.
نظام قاری (دیوان ص 65).
ارمک امیری صوفک فقیری
اطلس چو شاهی کاسر گدائی.
نظام قاری (دیوان ص 110).
مجوی از آستر رویی به جامه
توخود از کاسر دیبا نیابی.
نظام قاری (دیوان ص 110).
بکامو یقۀ قاقم چنانست
که دوزی وصله بر کاسر ز کتان.
نظام قاری (دیوان ص 120).
گر چو کرباس پاره ام بکنی
روی کاسر بچشم من نه خوش است.
نظام قاری (دیوان ص 125).
وجود پنبه بمخفی چو باد در قفس است
ولی بکاسر و خفری چو آب در غربال.
نظام قاری (دیوان ص 127).
اگر چه هر دو سفیدند کاسر وسالو
ازین کنند بدستار، از آن بپاتاوه.
؟
لغت نامه دهخدا
کاسر
(سِ)
مرد شکننده. (منتهی الارب). شکننده. (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، کسّر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قاطع. رجوع به قاطع شود، دردی است که صاحبش آن عضو را پندارد که میشکند. (شرح نصاب) (غیاث) (آنندراج). یکی از پانزده درد که در عربی نام مخصوص دارند. رجوع به ’مکسر’ شود، عقاب. (منتهی الارب) (فهرست مخزن الادویه). عقاب کاسر، عقابی که وقت فروآمدن پرها را فراهم آورد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کاسر
شکننده یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی: (نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر پادشاهی که بهمسایه گدایی دارد) (نظام قاری) شکننده قاطع، دردی است که صاحبش پندارد که عضو دردناک میشکند. یا عقاب کاسر. عقابی که وقت فرود آمدن پرها را فراهم آورد
تصویری از کاسر
تصویر کاسر
فرهنگ لغت هوشیار
کاسر
((سَ))
یکی از انواع پست ماهوت چون شالکی
تصویری از کاسر
تصویر کاسر
فرهنگ فارسی معین
کاسر
((س))
شکننده
تصویری از کاسر
تصویر کاسر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاسر
تصویر حاسر
دریغ خورده، حسرت خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
دارای کمی، ناقص، کمی، کاهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسج
تصویر کاسج
خارپشت بزرگ تیرانداز، سیخول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیان دیده، زیان رسیده، زیان کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
کسی که دیگری را به زور به کاری وادارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسر
تصویر ساسر
سار، پرنده ای کوچک و سیاه رنگ و حلال گوشت و بزرگ تر از گنجشک، شارک، شارو، شار، ساروک، سارک، سارج، ساری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
موضع شکستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
محفظۀ پلاستیکی مستطیل شکل و کوچک دارای دو قرقره که نوار به دور آن ها پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساسر
تصویر ساسر
نوعی نی باریک که از آن برای نوشتن قلم درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
کسی که مغازه ای دارد و در آن کالایی را خرید و فروش می کند، کنایه از کسی که برای به دست آوردن چیزی می کوشد، کوشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کافر
تصویر کافر
آنکه پیرو دین توحیدی نیست، بی دین، بی ایمان، کنایه از ظالم، بی رحم، ناسپاس، کفران کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جاسر
تصویر جاسر
جسور، دلیر، بی باک، گستاخ
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رَ)
زن شکننده. (منتهی الارب). مؤنث کاسر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاسر شود. ج، کواسر و کسّر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کواسر، شتران که بشکنند چوب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در ده هزارگزی جنوب خاوری سر پل ذهاب. کنار راه فرعی کلاوه. دشت و گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. آب از سراب قلعه شاهین دارد. محصول آن غلات و برنج و توتون و تریاک و لبنیات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ)
اکاسره. جمع واژۀ کسری. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به اکاسره و کسری و خسرو شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سِ)
هم خیمه. ج، مکاسرون. (مهذب الاسماء) ، همسایه ای که چادر او دامن به دامن چادر شخص باشد. گویند جاری مکاسری. (ناظم الاطباء) :الجارالمکاسر، همسایۀ نزدیک چنانکه دیوار خانه یا دامن چادر او به دیوار خانه یا دامن چادر تو پیوسته باشد و گویند: جاری مکاسری. (از اقرب الموارد). و رجوع به مکاسره و مکاسره و مکاشر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سِ)
جمع واژۀ مکسر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جاهای شکستن. مواضع شکست. شکستگیها: وهنی که روزگار جبر مکاسر آن به دست جباران کامگار واکاسرۀ روزگار نتواند کرد، بر ایشان افکندند. (مرزبان نامه). و رجوع به مکسر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاسر
تصویر قاسر
بزور وادارنده بر کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسر
تصویر تاسر
بهانه کردن، درنگ کردن بهانه آوردن، درنگیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاسر
تصویر خاسر
زیانکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسر
تصویر حاسر
برهنه، بی زره بی زره بی خود، برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاسر
تصویر جاسر
دلیر، گستاخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکاسر
تصویر مکاسر
جاهای شکست، مواضع شکست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسره
تصویر کاسره
مونث کاسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کافر
تصویر کافر
بی خدا، خدا نشناس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
سوداگر، پیشه ور
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی نزدیک روستای پی مد نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نی کوتاهی که در لا به لای پارچه ی در حال بافتن گذارند تا نخ
فرهنگ گویش مازندرانی