جدول جو
جدول جو

معنی کاریزدر - جستجوی لغت در جدول جو

کاریزدر
(دَ رِ)
دهی از دهستان مانۀ بخش صفی آباد شهرستان سبزوار، واقعدر 22هزارگزی شمال باختر صفی آباد سر راه مالرو عمومی مانه. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 253 تن است. قنات دارد محصول آن غلات و پنبه و شغل اهالی زراعت است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاریده
تصویر کاریده
کاشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاریزگر
تصویر کاریزگر
کسی که قنات حفر کند، کاریزکن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارزار
تصویر کارزار
جنگ وجدال، پیکار، نبرد، برای مثال همی تا برآید به تدبیر کار / مدارای دشمن به از کارزار (سعدی۱ - ۷۳)، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
کارگر ماهر، صنعت کار، برای مثال بدانست کاریگر راست گوی / که عیب آورد مرد دانا بر اوی (فردوسی - ۸/۲۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
انجام دهندۀ کار، کسی که از طرف دیگری کاری را اداره می کند
واسطۀ داد و ستد یا انجام یافتن کاری، مامور دولت یا حکومت، نمایندۀ یک مؤسسه یا شرکت در شهر دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
عامل. ج، کارگزاران: و کتبه و کارگزاران را امور متفاوت بود بعضی محظوظ و بهرمند و جمعی محروم و مستمند میماندند. (جهانگشای جوینی). بسیار میفرمودند کارگزار روندۀ این راه نیاز و مسکنت و علو همت است. (انیس الطالبین بخاری ص 124). کارگزاران و قاصدان سلاطین روزگار بسیار بگرمینه میگذرند. (انیس الطالبین بخاری ص 154). فرمودند بزرگ صفتی است محبت، کارگزار راه حق همین است. (انیس الطالبین بخاری ص 156) ، شغلی در وزارت خارجۀ قدیم، کسی که کارهای بانک را در شهر دیگری انجام میدهد. و رجوع به کارگذار شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ)
استعمال کردن. بکار بردن. رجوع به بکار بردن شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رود بابل آنگاه که رود بابل از چهل آب فیروزکوه سرچشمه میگیرد و در بابلسر بنام رود بابل نامیده میشود، نام موضعی بدانجا
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کاریزنو بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد، واقع در 54هزارگزی شمال باختری تربت جام و 15هزارگزی باختر مالرو عمومی تربت جام به فریمان، کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 634 تن است، قنات دارد، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان پایین ولایت بخش فریمان شهرستان مشهد واقع در 107هزارگزی شمال خاوری فریمان یکهزارگزی شمالی اتومبیل رو مشهد به مزدوران کوهستان و سردسیر و سکنۀ آن 404 تن. قنات دارد. محصول آن غلات و بنشن و تریاک. و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی از دهستان احمد آباد بخش فریمان شهرستان مشهد، در 30هزارگزی شمال باختری فریمان. دامنه و معتدل و سکنۀ آن 335 تن است. قنات دارد. محصول آن غلات و پنبه و تریاک و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی از دهستان قصبۀ مرکز دهستان بالاجام بخش تربت جام شهرستان مشهد، در 50هزارگزی شمال باختری تربت جام سر راه شوسۀ عمومی مشهد به تربت جام. جلگه و معتدل و سکنۀ آن 804 تن است. قنات دارد. محصول آن غلات و تریاک و بنشن و پنبه و شغل اهالی زراعت و کسب و مالداری و قالیچه بافی است. راه اتومبیل رو دارد. دارای دبستان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به کارمزد مقابل روزمزدی. کسی که کارمزد گیرد
لغت نامه دهخدا
(گَ)
مقنی. کاریزکن
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
مقنی و کاونده. (ناظم الاطباء). کمانه. کومش. قناء. کاریزگر
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
عامل، انجام دهنده کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریده
تصویر کاریده
کار آزموده مجرب کار کشته: (ز لشکر گزین کرد پس بخردان جهاندیده و کار کرده ردان)، جنگ دیده جنگ آزموده: (بیاورد لشکرده و دو هزار جهاندیده و کار کرده سوار)، مستعمل کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زار
تصویر کار زار
کار (جنگ) زار میدان جنگ، جنگ حرب محاربه مقاتله: (دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ک) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
استعمال کردن بکار بردن بکار زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
اجرت، حق العمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریدن
تصویر کاریدن
کاشتن، زراعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریز گر
تصویر کاریز گر
کاریز کن کاریز کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارزار
تصویر کارزار
میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریگر
تصویر کاریگر
موثر، صنعت کار، کارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارزار
تصویر کارزار
جنگ، جدال، نبرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
((مُ))
اجرت، حق العمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
((گُ))
عامل، مأمور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار زدن
تصویر کار زدن
((زَ دَ))
استعمال کردن، به کار بردن، استفاده کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارزار
تصویر کارزار
صحنه جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاریار
تصویر کاریار
معاون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارگزار
تصویر کارگزار
عامل، آژان، مامور
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشکار، عامل، مامور، مباشر، متولی، ناظر، وکیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چاه کن، کاریزساز، کاریزکن، مقنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوشه ای که تازه دانه بسته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی