جدول جو
جدول جو

معنی کاروانگه - جستجوی لغت در جدول جو

کاروانگه
(کارْ / رِ گَهْ)
کاروانگاه. خان. کاروانسرا:
چرا دل بر این کاروانگه نهیم
که یاران برفتند و ما در رهیم.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارخانه
تصویر کارخانه
ساختمانی که در آن به وسیلۀ ماشین آلات به تولید کالا می پردازند، آشپزخانه، موتور مثلاً کارخانۀ ساعت، کنایه از کارگاه نقاشی یا جای پرنقش، برای مثال آن پری پیکر حصارنشین / بود نقاش کارخانۀ چین (نظامی۴ - ۶۵۹)،
کنایه از دنیا، جهان، گیتی، مجموعۀ آلات و ادوات جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، کنایه از چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
کاروان زدن: کنایه از دزدیدن اموال مسافران کاروان با حمله به آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اروانه
تصویر اروانه
خیری صحرایی، نوعی شتر ماده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاروانک
تصویر کاروانک
مرغی شبیه مرغابی با منقار دراز و پاهای بلند، چفنک، چفتک، جفتک، چکرنه، جگرنه، چوبینه، چوبینک، چوبنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاروانگاه
تصویر کاروانگاه
جای کاروان، محل اقامت کاروان، کاروان سرا، کنایه از دنیا، برای مثال چرا دل بر این کاروانگه نهیم / که یاران برفتند و ما بر رهیم (سعدی۱ - ۱۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
(کارْ / رِ دَ)
یکی از دهستان های بخش خاش شهرستان زاهدان. این دهستان در جنوب باختری خاش واقع است و راه شوسۀ خاش به ایرانشهر از مرکز دهستان میگذرد و حدود آن به شرح زیر است: از طرف شمال به دهستان گوهر کوه. از طرف خاور بدهستان ایراندگان. از طرف جنوب به بخش حومه ایرانشهر از طرف باختر به بخش بزمان از شهرستان ایرانشهر منطقه ای است کوهستانی خاکی، هوای آن گرمسیر است. رود خانه کارواندر از ارتفاعات شمالی دهستان سرچشمه گرفته، قسمتی از آبادی های اطراف خود را مشروب میسازد و سیلاب آن پس از گذشتن از ایرانشهر و بمپور به جازموریان منتهی میشود. محصول عمده دهستان غلات و برنج و خرما و لبنیات و شغل مردان زراعت و گله داری است. از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده، جمعیت آن در حدود 1500 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
نوعی کشتی. (دزی ج 2 ص 434)
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) :
به چه ماند به خوان کاروانگاه
همیشه کاروانی را در او راه.
(ویس و رامین).
و گرچه بود در ره کاروانی
چو سروی بود رسته خسروانی.
(ویس و رامین).
پل است این دهر و تو بر وی روانی
نسازد خانه بر پل کاروانی.
(سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو).
جوانی یکی کاروانیست پورا
مدار انده رفتن کاروانی.
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی.
لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی
کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری.
انوری.
بر بنده نوشتن است و آن را
دادن به الاغ کاروانی.
کمال اسماعیل.
نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان ظالم که سگ پرورید.
سعدی.
خورد کاروانی غم بار خویش
نسوزد دلش بر خر پشت ریش.
سعدی (بوستان).
نه از معرفت باشد و عقل و رای
که بر ره کند کاروانی سرای.
سعدی (بوستان).
دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند
که خانه ساختن آئین کاروانی نیست.
سعدی.
یاران کجاوه غم ندارند
از منقطعان کاروانی.
سعدی (صاحبیه).
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکن دیده بانی.
حافظ.
ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.
حافظ.
ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان، واقع در 32هزارگزی جنوب باختری تویسرکان و 11هزارگزی کنار رود خانه تویسرکان، جنوب راه شوسۀ تویسرکان بکرمانشاه جلگۀسردسیر مالاریائی است. سکنۀ آن 593 تن میباشد. آب از رود خانه قلقل رود است. محصول آنجا غلات، انگور، قلمستان، لبنیات، حبوبات و پنبه است. شغل اهالی زراعت وگله داری است. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه آن مالرو است و از نهاوند و فرسفج اتومبیل میتوان برد. دبستان و مسجد دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام ایستگاه شمارۀ ده راه آهن شمال است که پیشتر ’کار خانه قند’ گفته میشد
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ نَ)
دهی از دهستان منجوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 30500 گزی جنوب باختری خداآفرین و 31هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی و گرمسیر مالاریائی و دارای 68 تن سکنه است. آب آن از چشمه و رود خانه ارس تأمین می شود. محصول آن غلات و پنبه و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رُ زَ)
درختی است شبیه به انبه در بندر میناب و بندر عباس، و آن را لوز هم گویند
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ دَ)
ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه شهرستان اصفهان، واقع در 18هزارگزی جنوب خاور اصفهان و 13هزارگزی شوسۀ اصفهان به یزد. جلگه و معتدل و دارای 35 تن سکنه است. آب از زاینده رود میگیرد و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ سَ)
دهی از مرکز دهستان کارواندر بخش خاش شهرستان زاهدان. 65 هزارگزی جنوب باختری خاش. کنار شوسۀ خاش به ایرانشهر. کوهستانی و گرمسیر مالاریائی و دارای 200 تن سکنه است. آب از رودخانه دارد. محصول آن غلات و برنج و خرما و شغل اهالی زراعت است. راه شوسه و پاسگاه ژاندارمری و دبستان و تلفن امتحان خط تلگراف دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ نَ)
کاردانک. چفتک. چوبینه. (رشیدی). چوبینک. چوبین. چوبنه. جفنک. جفتک. چکرنه. قرلی. چخرق. دلیجه. نام جانوری است پرنده که در کنارهای آب بنشیند. (جهانگیری). پرنده ای است گردن دراز پیوسته در کنارهای آب نشیند و بهمین معنی بجای واو دال هم آمده است و به عربی کروان گویند بر وزن رمضان. (برهان). مرغکی است درازگردن که بر لب آبها نشیند. (انجمن آرا) (آنندراج). بوتیمار و مرغ ماهیخوار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ کُ)
ستارۀ کاروانکش، ستارۀ بحری. شعری. شباهنگ. (برهان قاطع) ، زهره
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ کُ)
درختکی است که در نقاط خشک و کوهستانی میروید و در رودبار در ارتفاع 400 و در کرج در 1400 گزی دیده شده است، و در هرات از آن شیرخشت گیرند، و در ایران از درختی دیگر بنام شیرخشت این ملین گرفته میشود. این گیاه را در خوار و گچ سرو پشند ’تارم کش’ گویند. رجوع به ’تارم کش’ شود
لغت نامه دهخدا
(گَ)
قریه ای است از قرای غار من اعمال طهران این قریه خالصۀ دیوان اعلی میباشد. (مرآت البلدان ج 4 ص 44)
جزو دشتی است. (مرآت البلدان ج 4 حاشیۀ ص 44)
لغت نامه دهخدا
(هََرْ نَ گَهْ)
از هروانه + گه که پساوند مکان است. (حاشیۀ برهان چ معین). بیمارستان. (برهان). اگر این کلمه مرکب از هروان یا هروانه و ’گه’باشد آن وقت بایستی جزء اول بیمار یا پادافراه و کیفر معنی بدهد. در فرهنگ اسدی هروانه به معنی بیمارستان و جای پادافراه است. فردوسی گفته است:
بفرمود کاین را به هروانگه
برید و همانجا کنیدش تبه.
ولی لغت اصلی هروانه است و مثل اینکه ’گه’ زاید و بی معنی است. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به هروانه شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
دهی از دهستان ماهیدشت بالا، بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 22هزارگزی جنوب کرمانشاه و 2هزارگزی سرونو. دشت و سردسیر و دارای 220 تن سکنه است. آب از رود خانه مرگ تأمین می شود. محصول آن غلات و حبوبات و صیفی و لبنیات و شغل اهالی زراعت وگله داری است. راه مالرو دارد. تابستان از سرونو اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
نام ناحیه ای درهفت فرسنگی ’رباط طمغاج’ و نه فرسنگی ’رباط سرهنگ’. (نزهه القلوب چ لیسترانج، المقاله الثالثه ص 177)
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
کاروانگه. کاروانسرا ومحل اقامت کاروان. (ناظم الاطباء). خان:
نگه کردم بگرد کاروانگاه
بجای خیمه و جای رواحل.
منوچهری.
کاروان ظفر و قافلۀ فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
منوچهری.
بچه ماند؟ بخوان کاروانگاه
همیشه کاروانی را در او راه.
(ویس و رامین).
و این جهان گذرنده دار خلود نیست و همه بر کاروانگاهیم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). چون کاروان روان شدی وی بکاروانگاه میگشتی. (مجمل التواریخ و القصص ص 227). مرد چنان کرد و بازگشت به کاروانگاه رسید، کاروان زده بودند همه کالاها برده و مردمان بسته و افکنده. (تذکره الاولیاء عطار).
کاروانگاه حوادث جای خواب امن نیست
در ره سیل خطر مگشا میان خویش را.
صائب (از آنندراج).
چو سرای کاروانگاه است دنیا بر گذر
شب نمی آید که صد مسکین درو رنجور نیست.
ملانظیری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ کَ / کِ)
سرهنگ کاروانیان و کاروان سالار. (ناظم الاطباء) :
ز عطاری نافۀ یاسمن
صبا کاروانکش بملک ختن.
ظهوری (از آنندراج ذیل لغت کاروان و کاریان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
عده ای مسافر که همگی با هم مسافرت کنند، قافله هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاروانگاه
تصویر کاروانگاه
کاروانسرای: (چون کاروان روان شدی وی بکار وانگاه میگشتی)، (مجمل التواریخ و القصص)
فرهنگ لغت هوشیار
آنجائی که عده بسیاری کارگر بیک نوع کار اشتغال ورزند با چرخی و دستگاهی یا بی آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار وانگه
تصویر کار وانگه
کار وانگاه: (چرا دل بر این کار وانگه نهیم که یاران برفتند و مادر رهیم) (بوستان)
فرهنگ لغت هوشیار
((نَ))
مرغی است شبیه به مرغابی دارای منقاری دراز و بیشتر در کنار آب می نشیند، کروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارخانه
تصویر کارخانه
((نِ))
جایی که عده بسیاری کارگر به صنعت یا پیشه ای مشغول هستند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاروانکش
تصویر کاروانکش
((کُ))
ستاره شعری، شباهنگ، زهره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاروان
تصویر کاروان
قافله، قبیله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارانه
تصویر کارانه
حق ماموریت، حقوق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارواژه
تصویر کارواژه
فعل
فرهنگ واژه فارسی سره
کارگاه، ماشین خانه، نگارخانه، نگارستان، آشپزخانه، مطعم، 5، زرادخانه، قورخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
۱ـ دیدن کارخانه در خواب، علامت آن است که وظایف خود را با موفقیت به انجام خواهید رساند. ، ۲ـ دیدن کارخانه متروک و ویران در خواب، علامت بیمار شدن و بداقبالی است. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب