جدول جو
جدول جو

معنی کارن - جستجوی لغت در جدول جو

کارن
(پسرانه)
نام سردار لشکر مهرداد شاهزاده اشکانی که علیه اشک بیستم گودرز قیام کرد
تصویری از کارن
تصویر کارن
فرهنگ نامهای ایرانی
کارن
(کارْ رِ)
نام سردار قشون مهرداد شاهزادۀ اشکانی که با اشک بیستم (گودرز) جنگید و لشکر طرف مقابل را شکست داده بیش ازآنچه مقتضی بود آن را تعقیب کرده دور رفت و وقتی که برمیگشت راه او را قوای تازه نفسی قطع کرد و خود او اسیر گردید یا کشته شد. (از تاریخ ایران باستان چ 2 ص 2421) باز در همین کتاب آمده: گوت شمید گوید: که کارّن والی صفحه ای بود که در آنجا جنگ روی داد. (تاریخ ایران الخ، ص 128). ولی مدرک این عقیده را ننموده و در نوشته های تاسی توس هم چنین خبری نیافتیم. (ایران باستان چ 2 ص 2422)
لغت نامه دهخدا
کارن
(رِ)
نام شهری در خط سیر لشکر خشایارشا از لیدیه به داردانل
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
(پسرانه)
چرب زبان، زبان آور
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارمن
تصویر کارمن
(دخترانه)
قرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قارن
تصویر قارن
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر کاوه آهنگر و سپهدار فریدون پادشاه پیشدادی، نام یکی از خاندانهای بزرگ در دوره اشکانیان، نام پسر قباد و برادر انوشیروان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
تننده، در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارد
تصویر کارد
وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارتن
تصویر کارتن
جعبۀ مقوایی که برای بسته بندی اجناس مختلف به کار می رود، جلد مقوایی، پوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاهن
تصویر کاهن
روحانی مسیحی یا یهودی، روحانی اقوام باستان مانند بابلیان و مصریان، غیب گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاره
تصویر کاره
صاحب نفوذ و تسلط، آنکه از وی کاری برمی آید
پسوند متصل به واژه به معنای کار مثلاً همه کاره، هیچ کاره، بیکاره، ستمکاره
پشتواره، پشته، پشتۀ علف یا هیزم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاری
تصویر کاری
کسی که زیاد کار می کند یا خوب از عهدۀ کاری برمی آید، کارکن، فعّال
کنایه از مؤثر
اثرگذار مثلاً تیر کاری، زخم کاری
کنایه از جنگ جو، دلیر و جنگاور
کنایه از نیکو، خوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
کار کننده، کارگر، کاری، اهل کار و تلاش، ویژگی داروی مسهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاره
تصویر کاره
کسی که چیزی را ناپسند می شمارد، کراهت دارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
چرب زبان، زبان آور، فصیح، صاحب طرب
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر بخش کهگیلویۀ شهرستان بهبهان واقع در 23هزارگزی شمال باختری لک لک، مرکز دهستان و 12هزارگزی خاور شوسۀ سلطان آباد. کوهستانی و گرمسیر است، دارای 80 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آن غلات و پشم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است و صنایع دستی آن قالی بافی و جاجیم بافی و پارچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صاحب طرب. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) ، چرب زبان. (جهانگیری). چرب زبان و زبان آور. (برهان) (آنندراج). فصیح
لغت نامه دهخدا
(نُ)
لازار. کنوانسیونل فرانسوی، متولد در نوله. وی دانشمندی ریاضی دان و از واضعین علم هندسۀ جدید و عضو کمیتۀ نجات عمومی بود. و هم اوست که چهارده لشکر جمهوری را ایجاد کرد و اسلوب جنگی جدیدی را بوجود آورد که ’ژنرال هش’ و ’ناپلئون بناپارت’ آن را مراعات و مجری میکردند و حاصل آن طبق نوشتۀ ’هش’ چنین بود: ’قلاعی را که نمیتوانیم محافظت کنیم باید با خاک یکسان کرد، شجاعانه خود را بقلب لشکر خصم برسانیم و چون قوای متمرکز ما از لشکرهای پراکندۀ دشمنان قویتر خواهند بود باید آنها را یکان یکان مغلوب کرده و بطرف لشکر دیگر پیش برویم’.
آلبرماله نویسد: شخصی که مبتکر این اسلوب جنگی بود ’کارنو’ نام داشت. وی ابتدا از صاحب منصبان قشون، سپس نمایندۀ ولایت پادوکاله در مجلس مقنن و کنوانسیون و عضو کمیتۀ نجات عمومی بود. مشارالیه به اتفاق ’دوبواکرانسه’ بار دفاع ملی را به دوش گرفت، ارکان حربی از صاحب منصبان دانشمند دورۀ قدیم که به قول یکی از مهاجرین ’صاحب جانهای آهنین و مغزهای پرفکر’ بودند تشکیل داد و نقشۀ جنگها را رسم نمود و همه جا اصل حمله را سرلوحۀ دستورهای نظامی قرار داد و به سرداران نوشت: ’افواج خود را گرد آورید و انبوه شوید و بروی دشمن بیفتید، همیشه حمله ور باشید. ’ کارنو شخصاً در میدان واتیگنی سرمشق به صاحب منصبان داد. چون جناح چپ لشکر ژوردان ضعیف و مغلوب شد کارنو فرمان داد که از دفاع آن صرف نظر کرده و تمام قوا را سمت جناح چپ خصم برند زیرا که علائم فتح و ظفر از آن سمت نمایان بود، کارنو در این واقعه عبارت مشهور خود را گفته وسرداران را بفتح نایل ساخت آن جمله که امروز مثل شده این است ’سردار کمتر احتیاط کن !’ در وقتی مسئلۀ ارتجاع پیش آمد در 1795 یکی از وکلای سلطنت طلب در مجلس کنوانسیون تقاضا کرد که ’کارنو’ را هم توقیف کنند ظاهراً مجلس حاضر برأی دادن هم شد لیکن یکی از نمایندگان برخاسته مجلس را متذکر ساخت که برای حفظ احترام مجلس باید کارنو از توقیف معاف باشد زیرا که کارنو ’موجد فتح و ظفر’ است. تاریخ این قضاوت را تصدیق و تأیید کرده است. (تاریخ قرن هیجدهم و انقلاب کبیر فرانسه، تألیف آلبرماله، ترجمه رشید یاسمی ص 529). مرگ او در ’مارگدبورگ’ اتفاق افتاد. (1753- 1823 میلادی)
لغت نامه دهخدا
ضربه چی، آن زارع که بیش از سایرین زراعت داشته و حاصل آورده
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دفترچه. (فرهنگستان ایران، واژه های نو ص 38). دفتر کوچک
لغت نامه دهخدا
عید کارنی نام عیدی در یونان قدیم که نه روز طول میکشید، (از ایران باستان چ 1 ص 779)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان ابوالفارس بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 25هزارگزی جنوب شوسۀ ماماتین به هفتگل. کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی و دارای 60 تن سکنه است. آب آن از رود خانه ابوالفارس و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی غارن: فرزند کاوه، فرزند ونداد هرمز از شاهزادگان مازندران شمشیر دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارن
تصویر عارن
شیر جانور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاران
تصویر کاران
در حال کاشتن، بذر کاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابن
تصویر کابن
مبلغی که بهنگام عقد نکاح بذمه مرد مقرر شود مهر: (این جهان نو عروس را ماند رطل کابینش گیر و باده بیار) (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد
تصویر کارد
آلت برنده از آهن که دارای تیغه و دسته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکرن
تصویر اکرن
لاتینی استبرک از گیاهان استبرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جارن
تصویر جارن
خوگر، سوده، مارچه مار بچه، کوره راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
چرب زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارنگ
تصویر کارنگ
((رَ))
زبان آور، چرب زبان، صاحب طرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارا
تصویر کارا
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
عامل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکرن
تصویر اکرن
استبرک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاری
تصویر کاری
آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره