جدول جو
جدول جو

معنی کارمزد - جستجوی لغت در جدول جو

کارمزد
پولی که کسی در ازای کاری که انجام داده می گیرد، مزد کار، اجرت، حق العمل، ویژگی کارمند غیررسمی
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
فرهنگ فارسی عمید
کارمزد(مَ نِ یَ کَ)
از بلوکات ناحیۀ ولوپی در مغرب دوآب
لغت نامه دهخدا
کارمزد(مُ)
مزدی که برای کار دهند. اجرت. حق العمل. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
کارمزد
اجرت، حق العمل
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
فرهنگ لغت هوشیار
کارمزد((مُ))
اجرت، حق العمل
تصویری از کارمزد
تصویر کارمزد
فرهنگ فارسی معین
کارمزد
اجر، اجرت، حق العمل، مزد
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاروند
تصویر کاروند
(پسرانه)
از نامهای ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
(پسرانه)
هرمز، از نامهای خداوند در آیین زرتشت، نام روز اول از هر ماه شمسی در ایران قدیم، نام ستاره مشتری، نام یکی از پادشاهان ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هورمزد
تصویر هورمزد
(پسرانه)
هرمز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
کسی که در اداره یا شرکتی به طور ثابت کار می کند، عضو اداره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یارمند
تصویر یارمند
یاری دهنده، یار و دوست، برای مثال نگهدار تاج است و تخت بلند / تو را بر پرستش بود یارمند (فردوسی - ۷/۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
خاردار، حقیر، خوار، پست مانند خار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربند
تصویر کاربند
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰)، مطیع، فرمان بردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکرد
تصویر کارکرد
اندازه و مقیاس کار انجام شده، کار، کردار، عمل
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
منسوب به کارمزد مقابل روزمزدی. کسی که کارمزد گیرد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خدمتکار. (غیاث) (آنندراج). دارندۀ کار. کاردار دفتری. کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن. (فرهنگستان). خدمت گزار اداری. مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری. ج، کارمندان، کارآمد و قابل و لایق کار و آنکه از وی کار آید. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ مُ)
ارمز. هرمز. هرمزد. اورمزد. اهورمزدا.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
اهور مزدا، مشتری (سیاره)، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره چتریان که دارای برگهای نسبه پهن با بریدگیهای زیاد میباشد گلهایش زرد رنگ و میوه اش بقطر 2 میلیمتر و درازی یک سانتیمتر است اثنان اسنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از با مزد
تصویر با مزد
طبلی که وقت بامداد نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارمند
تصویر بارمند
باردار، دارای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایمزد
تصویر پایمزد
پای موزه پا افزار پای افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارمند
تصویر خارمند
بشکل خار، حقیر، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمزد
تصویر ارمزد
اهورمزدا، ستاره مشتری، روز اول از هر ماه شمسی
فرهنگ لغت هوشیار
مزدی که برای کاری دهند اجرت حق العمل، حق العمل بانک برای وصول و ایصال طلب مشتریان (از قبیل سفته ها بروات و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا مزد
تصویر پا مزد
پای موزه پا افزار پای افزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارمزد
تصویر ارمزد
((اُ مُ))
اهورامزدا، سیاره مشتری، اولین روز از هر ماه خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارمند
تصویر کارمند
((مَ))
آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکرد
تصویر کارکرد
عملکرد، آکتیویته، مصرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاربرد
تصویر کاربرد
استعمال، مصرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارآمد
تصویر کارآمد
مفید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کرامند
تصویر کرامند
مهم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اورمزد
تصویر اورمزد
مشتری
فرهنگ واژه فارسی سره
اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم
فرهنگ واژه مترادف متضاد