جدول جو
جدول جو

معنی کارشکن - جستجوی لغت در جدول جو

کارشکن
آنکه یا آنچه مانع پیشرفت کار می شود
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
فرهنگ فارسی عمید
کارشکن
هر چیز که مانع از پیشرفت کار باشد. (ناظم الاطباء). آنکه کار شکنی کند. ساعی. واشی
لغت نامه دهخدا
کارشکن
شخص کار شکننده را گویند
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
فرهنگ لغت هوشیار
کارشکن
((شِ کَ))
کسی که مانع پیشرفت کار باشد، سخن چین، نمام
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
فرهنگ فارسی معین
کارشکن
اخلالگر، اشکال تراش، جلوگیر، مانع، مخل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارشین
تصویر بارشین
(پسرانه)
در اصطلاح مردم فارس، درختچه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارشکان
تصویر ارشکان
(پسرانه)
لقب چند تن از پادشاهان اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کمرشکن
تصویر کمرشکن
ویژگی آنچه فشار زیادی به کمر وارد کند، کنایه از دشوار، طاقت فرسا مثلاً مشکلات کمرشکن، کنایه از ویژگی وسیله ای که از وسط خم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
کار کننده، کارگر، کاری، اهل کار و تلاش، ویژگی داروی مسهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرشکن
تصویر شکرشکن
خورندۀ شکر، شیرین سخن، شیرین گفتار، برای مثال شکّرشکن شوند همه طوطیان هند / زاین قند پارسی که به بنگاله می رود (حافظ - ۴۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارشکنی
تصویر کارشکنی
ایجاد مانع در پیشرفت کار
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ)
ممانعت از پیشرفت کار، بهتان و افتراء. (ناظم الاطباء). سعایت. اخلال در امر. موانع برای پیشرفت کاری ایجاد کردن و با کردن صرف شود
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
محل داد و ستد و بازارگانی: استرآباد، شهر بارشکن آبادی است. (تحفۀ اهل خراسان)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. 59هزارگزی باختر قاین. دامنه، معتدل، سکنه 559 تن. قنات دارد. محصول آن تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج، کارکنان. (ناظم الاطباء) :
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
کارکن است آنکه جهان ملک اوست
کارکنان را همه او ابتداست.
ناصرخسرو.
کارکنانند عناصر ولیک
کارکنی صعب تر اندر گیاست.
ناصرخسرو.
باد بدریا در ما را مطیع
کارکن و بارکش و بی مراست.
ناصرخسرو.
و کوه را سولاخ میکردند هم او و هم کارکنان تا چنان شد که پاره ای ماند تا سولاخ شود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 138). و زنبیلی عظیم از چرم فرمود کردن و برازه مهندس با کارکنی چند در آنجا نشست. (ایضاً ص 138).
دولت نو است و کار نو و کارکن نو است
مردم قیاس کار نو از کارکن کنند.
خاقانی.
دگری از وی پرسید که پیشۀ تو چیست گفت تو ندانسته ای که کارکنان خدای را به پیشه حاجت نیست. (تذکره الاولیاء عطار).
یک قفیز از عمّال و کارکنان و مسلمانان دیگر. (تاریخ قم ص 305). تا غایت که ضریبۀ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ما کان بن کاکی و... بدویست دیناره برسیده. (تاریخ قم ص 143). کارکن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمّدبن ابراهیم).
تن کارکن می بلرزد بشب
مبادا که نخلش نیارد رطب.
سعدی (بوستان).
- امثال:
کارکن را کارفرما بر سر کار آورد. (از آنندراج).
کارکن کاردان را دشمن دارد. (از قره العیون از امثال و حکم، ص 1179).
کار کن هست کارفرما نیست. (تاریخ سلاجقۀ کرمان محمد بن ابراهیم).
، منضج. مسهل. مقابل جوشانده. داروی مسهل. (ناظم الاطباء) ، کارکنان، کسانی که در وزارتخانه ای بکار مشغولند. کارمندان، دفتردار جمعیتی که درتحت ریاست زمیندار میباشد. (ناظم الاطباء) ، بادوام: قماش کارکن، پارچۀ کارکن
لغت نامه دهخدا
(یِ)
از قرای بخارا است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
از قرای بخاراست. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست کوچک از راسته بر شوندگان که در همه قاره ها (باستثنای استرالیا) زندگی میکند. پرهایش سیاه و سفید و زرد و سبزاست و مانند طوطی با پنجه از ساقه و شاخه های درخت بالا رود و با منقار خود حشرات را از زیر پوست درخت خارج کند و خورد دار توک درخت سنبه داربر دارشکنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمرشکن
تصویر کمرشکن
آنچه که کمر شخص را بشکند، طاقت فرسا بسیار سنگین: مخارج کمر شکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارشکین
تصویر ارشکین
حسود، با غیرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادشکن
تصویر بادشکن
داروئی که نفخ معده را بنشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کا شکن
تصویر کا شکن
نوعی حلوا: (بر افراختند از قفایش چو باد ز کا شکن سنجق عدل و داد) (بسحاق اطعمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
محنت کش، رنجبر و کارگر، موثر
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پوستدیس پوست آهو (سعید نفیسی) پوست حیوانی مخصوصا پوست بز و گوسفند که برای نوشتن و چاپ پیرایند پوست آهو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار شکن
تصویر کار شکن
کسی که مانع پیشرفت کار باشد آنکه کار شکنی کند، سخن چین ساعی نمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار کن
تصویر کار کن
آنکه بکار پردازد کسی که کاری ورزد کارگر مقابل کار فرما: (کار کن هست کار فرما نیست) (تاریخ سلاجقه محمد بن ابراهیم)، عامل کار گزار: (تا غایت که ضریبه خراج در ایام عمال و گماشتگان و کار کنان ماکان بن کاکی... بدویست دینار برسید - 3. {عامل موثر، عضو اداره یا موسسه ای عضو (بدین معنی جمع آن (کارکنان) مستعمل است)، دفتر دار جمعیتی که تحت ریاست زمیندار میباشد، مسهل منضج مقابل جوشانده، بادوام: قماش کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
((کُ))
مسهل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
دارای عادت یا گرایش به کار کردن، کاری، کوشا، فعال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمرشکن
تصویر کمرشکن
((~. ش کَ))
کار سخت و گران، امر دشوار، پهلوان، دلیر، شجاع، بالای کوه، کمر کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارشکنی
تصویر کارشکنی
ممانعت از پیشرفت کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارکن
تصویر کارکن
عامل
فرهنگ واژه فارسی سره
کاری، رنجبر، زحمتکش، کارگر، مسهل، منجز، منضج
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخلال، اخلالگری، اشکال تراشی، جلوگیری، ممانعت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسیارسنگین، تحمل گداز، توان سوز، توان فرسا، طاقت سوز، طاقت فرسا
فرهنگ واژه مترادف متضاد