جدول جو
جدول جو

معنی کارشک - جستجوی لغت در جدول جو

کارشک
دهی از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. 59هزارگزی باختر قاین. دامنه، معتدل، سکنه 559 تن. قنات دارد. محصول آن تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارشک
تصویر ارشک
(پسرانه)
اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
آنکه یا آنچه مانع پیشرفت کار می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خارشک
تصویر خارشک
جرب،
میل شدید جنسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه، حشره ای ریز و بال دار از خانوادۀ مگس که نیشی خرطوم مانند دارد و بدن انسان را نیش می زند، سارخک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شارشک
تصویر شارشک
تیهو، پرنده ای شبیه کبک اما کوچک تر از آن با گوشتی لذیذ و پرهای خاکستری مایل به زرد و خال های سیاه رنگ در زیر سینه
شوشک، شاشنگ، شیشو، شیشیک، شاشک، طیهوج، فرفور، نموسک، نموشک، سرخ بال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردک
تصویر کاردک
کارد کوچک، آلت فلزی دم پهن و دسته دار که در نقاشی برای آستر کشیدن، آمیختن و ساختن رنگ ها به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دارشک
تصویر دارشک
زرشک، درختچه ای خاردار با برگ های دندانه دار و کوچک که ریشه، ساقه، میوه و برگهای آن مصرف دارویی دارد، میوۀ خوشه ای، قرمز رنگ و ترش مزۀ این گیاه که به عنوان چاشنی غذا به کار می رود، سرشک، انبرباریس، زراج، زارج، زراک، زرک، امبرباریس، برباریس، اترار
فرهنگ فارسی عمید
(رُ)
قریه ای است از قرای طوس و محمد بن فضل بن علی مارشکی مکنی به ابوالفتح از آن قریه است. (از معجم البلدان). دهی است از دهستان چولائی خانه در بخش حومه وارداک شهرستان مشهد، کوهستانی و سردسیر است و 3623 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
در سنسکریت کارتیکه، یکی از شهور (ماههای) هندی قدیم. رجوع به تحقیق ماللهند بیرونی ص 106، 107، 181، 201، 206، 250، 285، 287، 289، 291، 294 شود
لغت نامه دهخدا
(دِ)
هیپولیت ریوای مشهور به آلن نویسندۀ فرانسوی متولد در لیون (1804- 1869 میلادی). مؤلف ’کتاب ارواح’ و ’کتاب مدیوم ها’
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان منگور بخش حومه شهرستان مهاباد، در 38500گزی جنوب باختری شوسۀ مهاباد، 19500گزی جنوب باختری شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، سردسیر و سالم و سکنۀ آن 120 تن است، آب از رود خانه بادین آباد، دارد، محصول آن غلات و توتون و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دکتر کارمک، مؤلف انگلیسی. از این شخص کتابی بنام ’تعلیم نامه در عمل آبله زدن’ توسط ’حکیم باشی’ به فارسی ترجمه شده و به سال 1245 در تبریز با حروف سربی بچاپ رسیده است. (از فهرست کتاب خانه مدرسه عالی سپهسالار ج 2 ص 175)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی تیهو باشد و آن جانوری است مانند کبک لیکن کوچکتر از کبک است. (برهان قاطع). طیهوج است. (فهرست مخزن الادویه) ، بمعنی رباب نیز آمده است و آن سازی است مانند طنبور بزرگی که دستۀ کوتاهی داشته باشد و بجای تخته بر روی آن پوست آهو کشند و چهار تار بر آن بندند. (برهان قاطع). و برای هر دو معنی رجوع به شاشک و شاشنگ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سارخک. پشه. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (شعوری). بعوضه. بق:
سارشک پیل را به سنان برزمین زند
لیکن نه مرد پنجه و بازوی صرصر است.
اثیرالدین اخسیکتی (از جهانگیری، رشیدی، انجمن آرا، آنندراج).
نیم سارشکی چو در نمرود شد
مغز آن سرگشته دل پردود شد.
عطار (از شعوری).
رجوع به سارخک شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
زرشک. (دزی ج 1). بار درختی است معروف که در طعام ها و آش ها کنند و خورند. (برهان: زرشک)
لغت نامه دهخدا
(رِ شَ)
بیمار ابنه زدگی. حکّه. خارش، خارش مقعد که آن را کرمک گویند
لغت نامه دهخدا
(رِ)
قسمی بادام کوهی در نزدیک جهرم
لغت نامه دهخدا
هر چیز که مانع از پیشرفت کار باشد. (ناظم الاطباء). آنکه کار شکنی کند. ساعی. واشی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دارای رشک. صاحب رشک. باغیرت. غیرتمند. غیور. غیران. نیک غیرتمند. (منتهی الارب). رشکین. (ناظم الاطباء). حسود. (ناظم الاطباء) (دمزن). غیره، بارشکی. (منتهی الارب). رجوع به رشک و ’با’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
رشک غیرت، حسد حسادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارک
تصویر کارک
کار کوچک کار بی اهمیت: (من فرود آمدم و او را بنهادم و گفتم تا کارک خویش ساخته کنم) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردک
تصویر کاردک
کارد کوچک، آلت فلزی دم پهن دسته دار که در نقاشی بکار می رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سارشک
تصویر سارشک
پشه بق سارخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
ادات تمنی است و دال بر تاسف و افسوس و آرزو و حسرت، کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
شخص کار شکننده را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارشکن
تصویر کارشکن
((شِ کَ))
کسی که مانع پیشرفت کار باشد، سخن چین، نمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ارشک
تصویر ارشک
((اَ رَ))
رشک، غیرت، حسد، حسادت
فرهنگ فارسی معین
((دَ))
ابزاری با تیغه فلزی دارای لبه پهن برای گستردن رنگ یا بتونه ساخته شده است
فرهنگ فارسی معین
شفره، کاردچه، کزلک، گزلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اخلالگر، اشکال تراش، جلوگیر، مانع، مخل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کافی، کارساز، آن که به درستی از پس انجام کاری برآید، بدرد بخور
فرهنگ گویش مازندرانی
طناب کلفت که یک سر آن به کار یعنی تار پارچه وصل است و سر دیگر.، دو ریسمان بلندی که شاخ گاو نر را به دسته ی خیش می بندند و
فرهنگ گویش مازندرانی
بیماری خارش، سوزش
فرهنگ گویش مازندرانی