جدول جو
جدول جو

معنی کارسوس - جستجوی لغت در جدول جو

کارسوس
نام رودی بین دو تنگ در کیلیکیه، (ایران باستان چ 1 ص 1006)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پارسیس
تصویر پارسیس
(پسرانه)
شکل یونانی پارسی، پارسی، ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نارسیس
تصویر نارسیس
(دخترانه)
نرگس، نام جوانی زیباروی در اساطیر یونآنکه وقتی صورت خود را در آب دید عاشق خودشد و در آب پرید و غرق گشت و تبدیل به گل نرگس گردید، لاتین از یونانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارسان
تصویر کارسان
کرسان، ظرف چوبی یا گلی برای قرار دادن نان یا غذای دیگر در آن، صندوق چوبی یا گلی، کارگاه، کارستان، محل کار، برای مثال به نزدیک دریا یکی شارسان / پی افگند و شد شارسان کارسان (فردوسی۴ - ۱۸۸۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارسنج
تصویر کارسنج
آنکه کار را بسنجد و اطراف و جوانب آن را در نظر بگیرد، کارآگاه، کارآزموده، برای مثال ز دشواری راه و گنجی چنان / سخن راند با کارسنجی چنان (نظامی۵ - ۸۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارآور
تصویر کارآور
کاردان، کارفرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
نافع و سودمند جهت پیشرفت کار، شایسته و سزاوار برای کار
فرهنگ فارسی عمید
سن، (انجمن آرا)، جانوری شبیه ساس که بر درختها نشیند
لغت نامه دهخدا
چارسو، چاربازار، محلی در بازار که بچارسمت راه دارد و هر سمت دارای بازار و دکاکین است
لغت نامه دهخدا
چارسو، چاربازار، محلی که چارسمت آن بازار است:
در چارسوی فقر درآ تا ز راه ذوق
دل را ز پنج نوش سلامت کنی دوا،
خاقانی،
، چارراه:
در چارسوی کون و مکان وحشت است خیز
خلوتسرای انس جز از لامکان مخواه،
خاقانی،
از شهر شما دواسبه راندیم
وز خون سر چارسوی شستیم،
خاقانی،
، چارسمت، چارطرف، چارجانب، شمال و جنوب و مشرق و مغرب:
یکی مرد پاکیزۀ نیکخوی
بدو دین یزدان شود چارسوی،
فردوسی،
بدان بام شد کش نبود آرزوی
سپه دید گرد اندرش چارسوی،
فردوسی،
گرت دیگر آید یکی آرزوی
که گرد اندرآید سپه چارسوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
از علمای یونان تلمیذ افلاطون. (تاریخ الحکمای قفطی چ لیبسک ص 24 س 6)
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
منجم و معلم بطلمیوس بدلّس پادشاه (از بطالسه). (تاریخ الحکمای قفطی ص 99) ، نامی از نامهای ترکی. و گاه این نام با کلمه دیگر مرکب باشد چون الب ارسلان، قزل ارسلان، قره ارسلان و غیره:
از توام تهدید کردی هر زمان
بینمت در دست محمودارسلان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اُ سو سَ)
کلاه. (منتهی الأرب) ، یا از سر انگشت میانین تا مرفق که بندگاه ساعد و بازو است. و مؤلف برهان گوید این اصح است. و در منتخب آمده مقدار هر دو دست آدمی که برابر قامت آدم است. (غیاث). ذراع:
درازای مزگت خانه خدای عزوجل سیصدوهفتاد ارش است و پهناش سیصدوپانزده ارش. خانه مکه را بیست و چهار ارش و نیم دراز است و پهناش بیست و سه ارش و نیم و سمک کعبه بیست و هفت ارش و از گرد سنگ طواف پنجاه ارش است و درازا صدوپنجاه ارش است. (حدود العالم).
ارش پانصد بود بالای او (سد سکندر)
چو نزدیک صد یاز پهنای او.
فردوسی.
کمندی بفتراک بر سی ارش
کمانی ببازو زره در برش.
فردوسی.
نهنگ او ز دریا برآرد بدم
ز هشتاد ارش نیست بالاش کم.
فردوسی.
دو ستاره اند میان ایشان چند ارش بدیدار. (التفهیم). سودا ارشی است به عراق معروف. (التفهیم). و میل چهارهزار ارش سوداست. (التفهیم).
هم آن جا یکی سهمگین چاه بود
که ژرفیش نهصد ارش راه بود.
اسدی.
سنانش یکی نیزۀ سی ارش
به آب جگر یافته پرورش.
نظامی.
بکف ماروش نیزه ای ده ارش
ز خون عدو یافته پرورش.
هاتفی.
و رجوع به ایران باستان ص 1422، 1423، 1912، 1913 شود، و گاه اندازه ای باشد چون انگشتی یا بند انگشتی، نوعی از جامۀ سبزرنگ. (غیاث اللغات).
- ارش بابلی، از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم بوده است و آن معادل 0/51 گز (متر) است. (ایران باستان ص 166).
- ارش مصری، از مقادیر و مقیاسهای طول معمول در ایران قدیم و آن مساوی 0/46 گز است. (ایران باستان ص 166)
لغت نامه دهخدا
(اُ رُ)
نویسندۀ اوایل قرن پنجم میلادی. (ایران باستان ص 2237، 2238، 2240)
لغت نامه دهخدا
نام قبایل پارس در کتیبه های آشوری
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
قصبه ای است در جنوب غربی جزیره مدللی، و آن موطن تئوفرسطس از حکمای یونان است و امروز بنام هرسه مشهور است و در قضای مولوه در سنجاق مدللی قصبۀ کوچکی است که مرکز آن ناحیه است. رجوع به هرسه و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
امپراطور روم که امپراطوری او پس از قتل ’پروبوس’ توسط سربازان اعلام گردید وی جهانداری فعال و مجرب بودو از سال 282 تا 283 میلادی حکومت کرد، کریستن سن نویسد:در زمان سلطنت وهرام دوم (293 - 276 میلادی) پسر وهرام اول مجدداً جنگ ایران و روم درگرفت، کاروس قیصر روم تا تیسفون پیش آمد اما در اثر مرگ ناگهانی او رومیان عقب نشستند و در سال 283 معاهده منعقد شد که بموجب آن ارمنستان و بین النهرین بتصرف رومیان درآمد، واگذاری این دو ایالت از طرف شاهنشاه در وقتی که دشمن ضعیف شده بود بی علت نبود زیرا که در این وقت خبر طغیان خطرناکی را در مشرق کشور شنید و مجبور به مصالحه با رومیان گردید، (ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 252)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کار رس
تصویر کار رس
کسی که بکارها برسد آنکه کار را راه اندازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارسوق
تصویر چارسوق
پارسی است چارسوک چار سوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارسوسه
تصویر ارسوسه
کلاه کلاه کشیشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارساس
تصویر دارساس
ترکی آلاکلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارآور
تصویر کارآور
کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
وکیل، مهندس، خدمتکار و مانند آن، کارگشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارجوی
تصویر کارجوی
جویای کار، بیکاری که کار طلبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارتکس
تصویر کارتکس
((تِ))
قفسه کشوداری که در کشوهای آن کارت های مربوط به مشخصات کتاب ها، مجلات و مانند آن ها نگه داری می شود، کارتی که روی آن زمان ورود یا خروج کالای موجود نوشته می شود، کارت زن، کارد پهن و دسته داری که نقاشان در و پنجره و ساخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
چاره جو، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
((رَ))
شایسته، سزاوار، نافع، سودمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارتون
تصویر کارتون
((تُ))
نقاشی متحرک
فرهنگ فارسی معین
((دِ))
کارتی که در آن تعداد و تاریخ ورود و خروج کالای معینی به انبار ثبت شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
تاثیر گذار، مثمر ثمر، آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکاروس
تصویر آکاروس
گریزای
فرهنگ واژه فارسی سره
اوکالیپتوس که درختی غیربومی است
فرهنگ گویش مازندرانی
پرتو آفتاب
فرهنگ گویش مازندرانی
کاری شگفت و بزرگ، عمل برجسته و نمادین
فرهنگ گویش مازندرانی