جدول جو
جدول جو

معنی کارسازی - جستجوی لغت در جدول جو

کارسازی
کارگشایی، تهیه و تدارک اسباب کار
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
فرهنگ فارسی عمید
کارسازی
عمل کارساز، تیاری و تدارک، (ناظم الاطباء)، تهیۀ اسباب:
مغنی کجائی به گلبانگ رود
بیاد آور آن خسروانی سرود
که تا وجد را کارسازی کنم
برقص آیم و خرقه بازی کنم،
حافظ،
، آمادگی، مهم سازی، ظرافت، صنعت و دستکاری، چابکی، و چالاکی، مکر و مکاری و حیله بازی در کار، ادا و تسلیم، پرداخت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کارسازی
چاره جویی، مشکل گشایی، آمادگی، حیله گری
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
فرهنگ فارسی معین
کارسازی
آکتیویشن
تصویری از کارسازی
تصویر کارسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
کارسازی
پرداخت، تادیه، چاره جویی، چاره گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از داروسازی
تصویر داروسازی
عمل داروساز، کارخانه یا جایی که در آن انواع داروها ساخته شود، شاخه ای از علم پزشکی که دربارۀ ساخت دارو و صحت تجویز آن بحث می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرسازی
تصویر سپرسازی
شغل و عمل سپرساز، جایی که سپرهای اتومبیل را تعمیر کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
کاردان بودن، دانندگی و بینایی در کار، برای مثال بخت و دولت به کاردانی نیست / جز به تایید آسمانی نیست (سعدی - ۸۴)، دورۀ تحصیلات دانشگاهی دوساله، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پارسایی
تصویر پارسایی
پرهیزکاری، پاک دامنی، زهد، تقوا، برای مثال سعدیا در کوی عشق از پارسایی دم مزن / هر متاعی را خریداری ست در بازار خویش (سعدی۲ - ۴۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راهسازی
تصویر راهسازی
ساختن راه و جاده، جاده سازی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
کارگشا، مشکل گشا، چاره جو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ظاهرسازی
تصویر ظاهرسازی
ریاکاری، حفظ کردن ظاهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارهسازی
تصویر چارهسازی
چاره گری، چاره اندیشیبرای مثال در چارهسازی به خود در مبند / که بسیار تلخی بود سودمند (نظامی۵ - ۸۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
خدمتکار و مانندآن، (آنندراج)، وکیل، مهندس، (زمخشری) :
شکر ایزد را که ما را خسرویست
کارساز و کاربین و کاردان،
فرخی،
دولت او در ولایت کارساز
هیبت او بر رعیت پاسبان،
فرخی،
همه کارسازانت از کم و بیش
نباید که ورزند جز کار خویش،
اسدی (گرشاسبنامه)،
ولیکن تو این کارساز اختران را
به فرمان یزدان حصار حصینی،
ناصرخسرو،
قلمی را که موی در سرماند
کارساز دبیر نتوان یافت،
خاقانی،
چو اقبال شد شاه را کارساز
بروشن جهان ره برون برد باز،
نظامی،
دیده بر بخت کار ساز نهاد
سر ببالین تخت باز نهاد،
نظامی،
بجز زن کسی کارسازش نبود
بدیدار مردان نیازش نبود،
نظامی،
احمد بن عبدالعزیز در اول کار بغایت پسندیده سیرت و خوب خصال و کارساز و رعیت نواز بود، (ترجمه محاسن اصفهان مافروخی)،
شکر خدا که از مدد بخت کارساز
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست،
حافظ،
ساقی بیا که از مدد بخت کارساز
کامی که خواستم ز خدا شد میسرم،
حافظ،
یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم آن
گردد شمامۀ کرمش کارساز من،
حافظ،
و مصاحب و نائب و کارساز ابوالحسن ابوعلی بن نصر بن سالم بوده است، (تاریخ قم ص 221)،
،
باری تعالی، (آنندراج)، از اسمهای خداوند عالم جل ّ شانه، (ناظم الاطباء)، نامی از نامهای الهی، خداوند متعال:
که ای دادگر داور کارساز
تو کردی مرا در جهان بی نیاز،
فردوسی،
زلیخا هم از روی عجز و نیاز
بنالید کای ایزدکارساز،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
یکی و بدو هر یکی را نیاز
یکایک همه خلق را کارساز،
نظامی،
جهان آفرین ایزد کارساز
که دارد بدو آفرینش نیاز،
نظامی،
لطیف کرم گستر کارساز
که دارای خلق است و دانای راز،
سعدی،
منم که دیده بدیدار دوست کردم باز
چه شکر گویمت ای کارساز بنده نواز،
حافظ،
بجان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
عمل آشکار ساختن جریانهای برق مغناطیسی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
عمل تارساز، شغل تارساز،
مغازه و دکان تارساز
لغت نامه دهخدا
عمل کاردساز،
دکان کاردساز
لغت نامه دهخدا
تصویری از تار سازی
تصویر تار سازی
عمل تار ساز شغل تار ساز، مغازه و دکان تار ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پارسازن
تصویر پارسازن
زن پارسا زن پرهیزکار عفیفه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که کارهای دیگران را انجام دهد: کار گشای، نیک انجام دهنده امور عامل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسائی
تصویر نارسائی
بی عقلی، عدم کفایت و بلوغ عقلی
فرهنگ لغت هوشیار
عدم بلوغ، کوتاهی قیصری، ناقصی نقصان، عدم تناسب نالایقی، بی ادبی گستاخی، بی عقلی کم عقلی، بی لیاقتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارد سازی
تصویر کارد سازی
عمل و شغل کارد ساز، دکان کارد ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
وکیل، مهندس، خدمتکار و مانند آن، کارگشا
فرهنگ لغت هوشیار
اجرای کار مهم سازی، آمادگی تهیه، صنعت دستکاری، مکر مکاری حیله گری، پرداخت، شغل کار ساز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
چاره جو، مشکل گشا
فرهنگ فارسی معین
دوباره ساختن آن چه از بین رفته یا خراب شده است و یا مطلوب و مناسب نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داروسازی
تصویر داروسازی
عمل داروساز، کارخانه ای که در آن دارو تهیه می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ظاهرسازی
تصویر ظاهرسازی
وضع یا حالتی غیرواقعی، تظاهر، آراستن و خوب جلوه دادن ظاهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاردانی
تصویر کاردانی
دانندگی کار، شناسندگی کار، اطلاع، بصیرت، وزارت، دوره تحصیلات دانشگاهی دو ساله یا اندکی بیش تر، فوق دیپلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بازسازی
تصویر بازسازی
اصلاح، ترمیم، تعمیر، مرمت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارساز
تصویر کارساز
تاثیر گذار، مثمر ثمر، آکتیو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خارسازی
تصویر خارسازی
اهانت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پاکسازی
تصویر پاکسازی
تزکیه
فرهنگ واژه فارسی سره
عامل، کارطراز، کارگشا، مباشر، چاره جو، چاره گر، راه گشا، اثربخش، موثر
فرهنگ واژه مترادف متضاد