جدول جو
جدول جو

معنی چارهسازی

چارهسازی
چاره گری، چاره اندیشیبرای مثال در چارهسازی به خود در مبند / که بسیار تلخی بود سودمند (نظامی۵ - ۸۱۲)
تصویری از چارهسازی
تصویر چارهسازی
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با چارهسازی

چاره سازی

چاره سازی
چاره گری. چاره اندیشی. مصلحت اندیشی. تدبیر. تأمل و تفکر:
اگر دشمنی ترکتازی کند
رقیب حرم چاره سازی کند.
نظامی.
به افکندنش چاره سازی کنند
و ز او دعوی بی نیازی کنند.
نظامی.
شب و روز بی چاره سازی نیم
در این پرده با خود ببازی نیم.
نظامی.
بسی کردند مردان چاره سازی
ندیدند از یکی زن راستبازی.
نظامی.
حدیث بنده را در چاره سازی
بساطی هست با لختی درازی.
نظامی.
، علاج خواهی. درمان پذیری. شفاطلبی. سلامت خواهی:
دل دوش هزار چاره سازی میکرد
با وعده دوست عشق بازی میکرد.
عسجدی.
دانست کز آن خیالبازی
کارش نرسد بچاره سازی.
نظامی.
آن سوخته را به دلنوازی
آرندز راه چاره سازی.
نظامی.
گفت ای پسر این چه جای بازی است
بشتاب که جای چاره سازی است.
نظامی.
در پردۀ آن خیالبازی
بیچاره شدم ز چاره سازی.
نظامی.
زید از غم آن بت طرازی
مشغول شده به چاره سازی.
نظامی.
در چاره سازی بخود درمبند
که بسیار تلخی بود سودمند.
نظامی.
، حیله گری. نیرنگ بازی. دغل کاری:
جهاندیده پر دانش افراسیاب
جز از چاره سازی نبیند بخواب.
فردوسی.
به چاره سازی با خصم تو همی کوشم
که ’مروزی’ را کاراوفتاده با ’رازی’.
سوزنی.
نیم من مرد ناز او که با این چاره سازیها
دلم چون خر بگل درماند از آن ناز بخروارش.
مجیر بیلقانی.
چو مجنون سر مکش درعشقبازی
چو لیلی پاک شو در چاره سازی.
نظامی.
چو گرگ افزون بود در چاره سازی
شبان را کرد باید خرقه بازی.
نظامی.
گهی جستن بغمزه چاره سازی
گهی کردن ببوسه نردبازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

چاره سازی

چاره سازی
چاره جویی، مصلحت سازی، مصلحت بینی، تدبیر، سبب سازی، چاره گری
متضاد: چاره سوزی، سبب سوزی، علاج گری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

داروسازی

داروسازی
عمل داروساز، کارخانه یا جایی که در آن انواع داروها ساخته شود، شاخه ای از علم پزشکی که دربارۀ ساخت دارو و صحت تجویز آن بحث می کند
داروسازی
فرهنگ فارسی عمید

کار سازی

کار سازی
اجرای کار مهم سازی، آمادگی تهیه، صنعت دستکاری، مکر مکاری حیله گری، پرداخت، شغل کار ساز
فرهنگ لغت هوشیار