جدول جو
جدول جو

معنی کارریر - جستجوی لغت در جدول جو

کارریر(یِ)
اوژن. نقاش و متخصص چ سنگی فرانسوی متولد در ’گورنای’. تصاویر پرمعنی و قوی الدلالۀ او روی پرده های نقاشی دودی رنگ نقش شده است. (1849- 1906 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاردار
تصویر کاردار
(پسرانه)
وزیر پادشاه، حاکم، والی، نام پسر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاترین
تصویر کاترین
(دخترانه)
پاک، بی آلایش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کارکیا
تصویر کارکیا
پادشاه، فرمانروا، سرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارران
تصویر کارران
کارگزار، پیشکار، وکیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردیا
تصویر کاردیا
منفذی در ناحیۀ بالایی معده که به مری متصل می شود، فم المعده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکارگیر
تصویر شکارگیر
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، صیدبند، نخجیرگر، شکارگر، نخجیرگیر، نخجیرگان، قانص، متصیّد، نخجیروال، حابل، نخجیرزن، صیدگر، صیدافکن، صیّاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بارگیر
تصویر بارگیر
بار گیرنده، بار برنده، بردارندۀ بار، اسب و هر حیوان بارکش، کشتی، ارابه، اتومبیل یا هر وسیلۀ نقلیۀ باری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارروا
تصویر کارروا
نافع و سودمند جهت پیشرفت کار، شایسته و سزاوار برای کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردار
تصویر کاردار
مامور سیاسی که در سفارتخانه پس از سفیر کارهای سفارتخانه را اداره می کند، وزیر
حاکم، کارمند دولت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارپذیر
تصویر کارپذیر
کارپذیرنده، آنکه شغل و عمل قبول می کند، اثرپذیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارپیرا
تصویر کارپیرا
آنکه کاری را راه می اندازد، کارپیراینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارپیچ
تصویر کارپیچ
پارچه ای که دور چیزی می پیچند، لفافه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارزار
تصویر کارزار
جنگ وجدال، پیکار، نبرد، برای مثال همی تا برآید به تدبیر کار / مدارای دشمن به از کارزار (سعدی۱ - ۷۳)، میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاربین
تصویر کاربین
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مارگیر
تصویر مارگیر
کسی که مارهای زنده را صید می کند، کسی که با معرکه گیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع می کند
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
کمون بلژیک (هنو) ، دارای 8200 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
ژان باتیست. عضو مجلس کنوانسیون متولد در ’پوله’ (کانتال) به سال 1756. وی در نانت که فرماندهی نوایادها را بعهده داشت، شقاوتهای بسیار مرتکب گردید و به سال 1794 میلادی گردن زده شد
لغت نامه دهخدا
غار و سرداب و زیرزمینی و گنبد، نوعی از پارچۀ درشت و ستبر، سنگ محکم و ستون سنگی و استواری که در ساختن عمارت بکار میبرند،
- کارگیر بنا، سنگی که بدان چیزی بنا میکنند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رِ خَ)
امر خیر. کار نیک:
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.
حافظ.
، به اصطلاح فارسی دانان هند نکاح دختر را گویند. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
شهری از ایتالیا (توسکان) نزدیک مدیترانه، سکنه 5000 تن، سنگهای مرمر سفیدش معروفیت تام دارد
لغت نامه دهخدا
(یُ)
حاکم نشین ’نورد’ بخش ’کامبری’. دارای 1081 تن سکنه. صنعت اهالی بافندگی است
لغت نامه دهخدا
وزیر پادشاه را گویند و کاردان جمع آنست که وزیران باشند، وکیل، مامور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیت
تصویر کاردیت
فرانسوی گشاماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارزار
تصویر کارزار
میدان جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه زود امور را حل و فصل کند کسی که بسرعت و خوبی کاری را انجام دهد، بر هم زننده کار: (از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاند هست تیع غمزه هایت کاربر هم کار ساز) (مخلص کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که بکاری می پردازد آنکه مباشر کاری شود، سنگ محکم یا ستون سنگی استواری که در ساختن عمارت بکار برند. یا کار گیر بنا. سنگی محکم که بدان ساختمانی بنا کنند، نوعی پارچه درشت و ستبر، سرداب زیر زمین، غار کهف، گنبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارپیرا
تصویر کارپیرا
کارگشا، آنکه کار انجام دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاریر
تصویر کاریر
((یِ))
سازمانی که کارش برقراری ارتباط تلفنی از راه دور است، سابقه شغلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
تاثیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارزار
تصویر کارزار
صحنه جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاردار
تصویر کاردار
شاغل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارتار
تصویر کارتار
دولتمرد، عامل، دولتمرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاربری
تصویر کاربری
آکتیویته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاراگر
تصویر کاراگر
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره