جدول جو
جدول جو

معنی کاردیدگی - جستجوی لغت در جدول جو

کاردیدگی(دی دَ / دِ)
عمل و کیفیت کاردیده. کارآزمودگی. تجربه. رجوع به کاردیده شود
لغت نامه دهخدا
کاردیدگی((دِ))
تجربه، کار آزمودگی
تصویری از کاردیدگی
تصویر کاردیدگی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارنادیدگی
تصویر کارنادیدگی
بی تجربه بودن در کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاریدگی
تصویر شاریدگی
حالت و چگونگی شاریده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
کارآزموده، باتجربه، کارزاردیده، جنگ دیده، برای مثال به کارهای گران مرد کاردیده فرست / که شیر شرزه درآرد به زیر خمّ کمند (سعدی - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ دی دَ / دِ)
عمل گردیده. رجوع به گردیدن و گردیده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی کالیده. پریشانی. درهمی. رجوع به کالیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یَ اَ تَ)
انجام دادن کاری و شغلی، کار دیدن برای کسی (کسی را) ، ایجاد واقعه و حادثه برای وی، تجربه یافتن
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
کارآزموده و تجربه کرده. (ناظم الاطباء). مجرب. آزموده. گرم و سرد روزگار چشیده. کارافتاده:
چنین گفت با نامور بخردان
جهاندیده و کاردیده ردان.
فردوسی.
کسی در جهان این شگفتی ندید
نه از کاردیده بزرگان شنید.
فردوسی.
فرستاد شاپور کارآگهان
سوی طیسفون کاردیده مهان.
فردوسی.
بدانید کان کاردیده پدر
چو مستوثق است از شما سر بسر.
(یوسف و زلیخا).
کجا او پیر بود و کاردیده
بد و نیک جهان بسیار دیده.
فخرالدین اسعد گرگانی (ویس و رامین).
زنی بود حسن مهران را سخت خردمند و کاردیده. (تاریخ بیهقی).
تا سیم و زر به آتش زر امتحان کنند
مردان کاردیده چه مصلح چه رند و شنگ.
سوزنی.
ایشان را مهتری بود کاردیده و بجهان گردیده و سرد و گرم چشیده. (سندبادنامه ص 81).
جوابش داد مرد کاردیده
که هستم نیک و بد بسیار دیده.
نظامی.
که جادوئیست اینجا کاردیده
ز کوهستان بابل نورسیده.
نظامی.
به کارهای گران مرد کاردیده فرست
که شیر شرزه درآرد بزیر خم کمند.
سعدی.
این بگفت و بر سپاه دشمن زد و چند تن از مردان کاردیده بینداخت. (گلستان).
با عقل کاردیده بخلوت شکایتی
میکردم از نکایت گردون پرفسوس.
ابن یمین.
بروی یار نظر کن زدیده منت دار
که کاردیده نظر از سر بصارت کرد.
حافظ.
، کارزاردیده. (ناظم الاطباء). جنگ دیده. حادثه دیده:
بیاریم گردان هزاران هزار
همه کاردیده همه نامدار.
دقیقی.
گزیده ز نام آوران شش هزار
همه کاردیده گه کارزار.
فردوسی.
سگ کاردیده بگیرد پلنگ
ز روبه رمد شیر نادیده جنگ.
فردوسی.
بدو گفت کای کاردیده پدر
ز ترکان بمردی برآورده سر.
فردوسی.
گزیده همه کاردیده گوان
سر هر هزاری یکی پهلوان.
فردوسی.
ز آنچ او بنوک خامه کند صد یکی کنند
مردان کاردیده بشمشیر هندوی.
فرخی.
- نا کاردیده، مقابل کاردیده. نامجرب. بی تجربه:
چو بشنید نا کاردیده جوان
دلش گشت پر درد و تیره روان.
فردوسی.
نخواهی که ضایع کنی روزگار
به نا کاردیده مفرمای کار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
عمل کارنده
لغت نامه دهخدا
(دَ)
حاصل مصدر از شاریدن، حالت و چگونگی شاریده. رجوع به شاریدن و شاریده شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عمل خاریدن. کیفیت خاریده. رجوع بخاریدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
چگونگی ارزش چیزی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
باران. (ناظم الاطباء) (دمزن).
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
افلاس. احتیاج. (آنندراج). مفلسی. پریشانی. بی چیزی. افلاس. (ناظم الاطباء) ، نادیده بودن. ندیده بودن. نوکیسگی. تازه به عرصه رسیدگی. جانگرفتگی. گدا چشمی. حریصی. گداطبعی. ندیدگی:
این گداچشمی و این نادیدگی
از گدائی تست نز بیگلربگی.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
ناآزموده کاری. نابالغی. (آنندراج). ناتمامی. کامل نشدگی. (ناظم الاطباء). صغر. اندک سالی. بی تجربگی. رسیده و کامل و بالغ نبودن، خامی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کالی. نارسی. ناپختگی
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
عمل کارآمد: من (معتصم) او را (افشین) هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).
- به کارآمدگی، مهارت و ورزیدگی و کاردانی: من نیز آنچه دانستم از شهامت و به کار آمدگی تو باز نمودم. (ایضاً ص 69). و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد محمود شغل همه صنایع غزنی بدو مفوض کرد. (ایضاً ص 124)
لغت نامه دهخدا
(دی دَ / دِ)
نامجربی. بی تجربگی. کاردیده نبودن. ناآزمودگی. حالت و صفت ناکاردیده. رجوع به ناکاردیده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دی دَ / دِ)
فقدان. غیبت. عدم ظهور. (ناظم الاطباء). پوشیدگی. عفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
چگونگی آنکه پاکدیده است. پاک چشمی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
ترک. تراک. کفتگی. کافتگی. ترکیدگی. غاچ. شکاف. شکافتگی
لغت نامه دهخدا
مفلسی تهی دستی، ندیده بودن نو کیسگی: این گدا چشمی واین نادیدگی از گدایی تست نزبگلربگی. (مثنوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردیدگی
تصویر گردیدگی
گردیده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
باتجربه، مجرب، کارآزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناپدیدگی
تصویر ناپدیدگی
پوشیدگی، فقدان، غیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار ندگی
تصویر کار ندگی
کار کننده عمل کننده، کشت کننده زارع فلاح، جمع کار ندگان: (ز تخم پراکنده و زمزد و رنج ببخشید کار ندگان را ز گنج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکدیدگی
تصویر پاکدیدگی
چگونگی آنکه پاکدیده است پاک چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار دیدگی
تصویر کار دیدگی
کیفیت و حالت کار دیده کار آزمودگی تجربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاردیده
تصویر کاردیده
((دِ))
کارآزموده، باتجربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناپدیدگی
تصویر ناپدیدگی
اختفاء
فرهنگ واژه فارسی سره
بازدهی، عملکرد، اجرا، کارایی
دیکشنری اردو به فارسی