جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کارکردگی

کار ندگی

کار ندگی
کار کننده عمل کننده، کشت کننده زارع فلاح، جمع کار ندگان: (ز تخم پراکنده و زمزد و رنج ببخشید کار ندگان را ز گنج)
کار ندگی
فرهنگ لغت هوشیار

کارکشتگی

کارکشتگی
باتجربه بودن. ورزیدگی. پختگی. آزمودگی
لغت نامه دهخدا

کاردیدگی

کاردیدگی
عمل و کیفیت کاردیده. کارآزمودگی. تجربه. رجوع به کاردیده شود
لغت نامه دهخدا

کارآمدگی

کارآمدگی
عمل کارآمد: من (معتصم) او را (افشین) هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).
- به کارآمدگی، مهارت و ورزیدگی و کاردانی: من نیز آنچه دانستم از شهامت و به کار آمدگی تو باز نمودم. (ایضاً ص 69). و چون نصر گذشته شد از شایستگی و بکارآمدگی این مرد محمود شغل همه صنایع غزنی بدو مفوض کرد. (ایضاً ص 124)
لغت نامه دهخدا

کارکرده

کارکرده
مستعمل، کهنه، فرسوده، کارآزموده، کاردیده، مجرب، برای مِثال جهان دیده و کارکرده دو مرد/ برفتند و جستند جای نبرد (فردوسی۴ - ۱۲۰۴)
کارکرده
فرهنگ فارسی عمید