- کاربن
- کاربون، جسم بسیطی که متبلور و بی شکل بصورت الماس و زغال سنگ در طبیعت یافت می شود، کاغذ کپی
معنی کاربن - جستجوی لغت در جدول جو
- کاربن ((بُ))
- کربن. کاغذ، کاغذی است که یک طرف آن رنگی است و آن را برای کپی برداشتن در هنگام نوشتن مورد استفاده قرار می دهند
- کاربن
- نوعی کاغذ به رنگ های مختلف که برای تهیۀ چند نسخه از یک متن بین کاغذهای سفید گذاشته می شود و در این صورت آنچه در کاغذ رویی نوشته شود، به کاغذهای زیرین هم منتقل می شود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کاربندنده، به کار برنده، عمل کننده، برای مثال پر اندیشه شد جان پولادوند / که آن بند را چون شود کاربند (فردوسی - ۳/۲۷۰) ، مطیع، فرمان بردار
کارگزار، مامور، عامل، عمل کننده
((بَ))
فرهنگ فارسی معین
به کار گیرنده، استعمال کننده، عمل کننده، اجرا کننده، عامل، کارگزار، مأمور، فرمانبردار، مطیع، شدن اطاعت کردن، فرمانبرداری کردن
بوته خار، گیاه پر خار
سیاه زخم
جعبۀ مقوایی که برای بسته بندی اجناس مختلف به کار می رود، جلد مقوایی، پوشه
کاربیننده، کارشناس، کاردان، ماهر، برای مثال شکر ایزد را که ما را خسرویی ست / کارساز و کاربین و کاردان (فرخی - ۲۶۳)
آنکه وسیله یا دستگاهی را به کار می برد، ویژگی آنچه وقت و انرژی زیاد مصرف می کند، دارای توانایی برای انجام کار در کمترین زمان ممکن
کاروان، گروه مسافرانی که با هم سفر می کنند، چیزی که اجزای آن به دنبال هم می آید، اتاقک چرخ داری که به پشت اتومبیل وصل می شود و برای حمل کالا، حیوانات و اقامت در سفر مورد استفاده قرار می گیرد
درخت انار، میوه ای خوراکی با پوستی سفید یا سرخ، دانه های قرمز یا سفید آبدار، با مزۀ ترش یا شیرین که از آب آن رب تهیه می شود و در پختن برخی خوراک ها کاربرد دارد، درخت این میوه با برگ های ریز و سرخ رنگ و ساقۀ خاردار
تننده، در علم زیست شناسی عنکبوت، جانوری بندپا با غده هایی در شکم که ماده ای از آن ترشح می شود که از آن تار می تند و در آن زندگی و به وسیلۀ آن شکار می کند
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
تارتن، تارتنک، کاربافک، کارتنک، شیرمگس، مگس گیر، تنندو، کراتن
کار کننده، کارگر، کاری، اهل کار و تلاش، ویژگی داروی مسهل
در حال کاشتن، بذر کاران
عنکبوت را گویند
کارشناس، کاردان
کار خوب و عبادت ناواجب را گویند
آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند
سیئه، فعل زشت، منکر
قطار شتر و استر وخر: (شتر بود بر کوه صد کاروان بهر کار بانکی یکی ساربان)، قافله کاروان: (دیههاء خواف و باخرز بشبیخونها و مغافصات فرو میگرفتند و میکشتند و کاربانها میزدند) (عتبه الکتبه)، وکیل (محمود بن عمر)
یا کاهر بای سیاه
محنت کش، رنجبر و کارگر، موثر
درخت انار
کاردان، کارشناس
قافله، عده ای مسافر که با هم حرکت کنند، کاروان