جدول جو
جدول جو

معنی کاخک - جستجوی لغت در جدول جو

کاخک
قصبۀ مرکز دهستان کاخک بخش حومه جویمند شهرستان گناباد، واقع در 36هزارگزی جنوب باختری گناباد و 15هزارگزی باختر شوسۀ عمومی بیرجند گناباد: دامنه، معتدل. سکنۀ آن 4860 تن است. آب آن از قنات محصول آنجا غلات، زعفران، تریاک، ابریشم و شغل اهالی زراعت و کسب آنان قالیچه بافی. راه آن اتومبیل رو است. و دارای ادارات دولتی پست و تلگراف، دارائی، شهرداری، بهداری، درمانگاه، پاسگاه ژاندارمری، دفتر ازدواج و طلاق و دبستان. این قصبه بهترین محل ییلاقی و دارای درخت های کهن سال است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاوک
تصویر کاوک
(پسرانه)
کاوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاخه
تصویر کاخه
یرقان، زردی گندم، باران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاسک
تصویر کاسک
کاسکت، کلاه مخصوص فلزی که در هنگام موتورسواری، کار در معدن یا ساختمان و مانند آن ها برای محافظت از سر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
کاش، در هنگام خواهش، آرزو و طلب چیزی به کار می رود برای مثال کاشک تنم بازیافتی خبر دل / کاشک دلم بازیافتی خبر تن (رابعه بنت کعب - شاعران بی دیوان - ۷۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابک
تصویر کابک
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، آشیان، آشانه، پدواز، کابوک، پیواز، بتواز، تکند، وکر، وکنت، آشیانه، پتواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
شاخ کوچک، شاخۀ کوچک، برای مثال در جلوات آمده ست بر سر گل عندلیب / در حرکات آمده ست شاخک شاهسپرم (منوچهری - ۷۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
فرق سر، تارک، برای مثال زخم خوردن به کاچک اندر رزم / خوش تر از طعنۀ عدو صد بار (عزیز مشتملی - لغتنامه - کاچک)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاخر
تصویر کاخر
که عاقبت، برای مثال به بوی نافه ای کآخر صبا زآن طرّه بگشاید / ز تاب زلف مشکینش چه خون افتاد در دل ها (حافظ - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کارک
تصویر کارک
کار کوچک، برای مثال چون کارک او نظام گیرد روزی / ناگه اجل از کمین درآید که منم (خیام - ۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، 60 هزارگزی جنوب باختری درمیان، سر راه شوسۀ بیرجند به سهل آباد، دامنه، معتدل، سکنۀ آن 118 تن، قنات دارد، محصول آن غلات، تریاک، شغل اهالی زراعت، آنجا اتومبیل رو، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
باران باشد که به عربی مطر خوانند، علت یرقان را نیز گفته اند. (برهان). در لسان الشعراء بمعنی یرقان گفته. (رشیدی). و رجوع به معانی کاخ شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
کابوک. آشیان مرغان را گویند عموماً و آشیان کبوتر و مرغ خانگی و گنجشکی که در خانه آشیان داشته باشد خصوصاً. (برهان قاطع) : شریجه، کابک کبوتران که از نی ساخته باشند. (منتهی الارب) :
چو کبتر تبسی خانه کرده هر کابک
چو مارسغدی ره یافته به هر کاواک.
سوزنی.
آنکه طبعش در کبوتر خانه روحانیان
از بروج رفرف افلاک کابک میکند.
سیف اسفرنگی.
بقصر جاهش ار پرد پرستک
کند از شهپرسیمرغ کابک.
سراج الدین راجی.
، زنبیل مانندی را نیز گویند که در خانه ها آویزند تا کبوتر در آن تخم کند و بچه برآرد. (برهان) : جدیله، کابک کبوتران. (منتهی الارب) ، رفیده را نیز گفته اند و آن لته ای چند باشدکه بر روی هم دوزند مانند گرد بالشی و خمیر نان را تنک ساخته بر روی آن گسترانن-د و ب-ر تن-ور چسبانن-د. (ب-رهان)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
نوعی از درخت که آن را طاق گویند. و به عربی علقم (؟) خوانند. بعضی گویند میوۀ درخت طاق است. بعضی دیگر گویند ثمرۀ درختی است که آن را در گرگان زهر زمین گویند، اگر بهائم برگ آن را بخورند بمیرند. (برهان قاطع). در حاشیۀ برهان قاطع چاپ هند متذکر شده که: مننسکی بسند فرهنگ شعوری می نویسد که لفظ طاخک بزبان طبرستان به معنی درختی است که بعضی آن را طغک با طاء و غین و طاق نیز گویند و در تحقیق لغت طغک بسند کتاب مذکور می نویسد که آن شبیه بدرخت سرو و یا درخت صنوبر است، ثمر آزاد درخت. (آنندراج) (غیاث اللغات از بحرالجواهر). رجوع به زنز لخت شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
شاخ خرد. شاخچه. شعبه، اکلیل الملک را گویند. (شعوری) (آنندراج). دارویی که ناخنک و بتازی اکلیل الملک گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
علت یرقان را گویند، آن زردی را نیز گفته اند که بر روی زراعت افتد و غله را ضایع کند، بمعنی باران هم بنظر آمده است که عربان مطر خوانند. (برهان). رجوع به باران شود. بهمه معانی مصحف ’کاخه’ است. (برهان قاطع چ معین حاشیۀ لغت کاخر). نیز رجوع به لغت کاخه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوخک
تصویر کوخک
خوشه انگور: خصله کوخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشک
تصویر کاشک
ادات تمنی است و دال بر تاسف و افسوس و آرزو و حسرت، کاشکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
شاخ کوچک شاخ کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
زیتون تلخ پارسی است و درست آن: تاخک برخی گویند بر درخت تک و برخی گویند بر درختی است که آنرا در گرگان زهر زمین گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخه
تصویر کاخه
باران مطر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاخر
تصویر کاخر
که آخر که عاقبت که باخره: (ببوی نافه ای کاخر صبازان طره بگشاید ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دلها خ) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجک
تصویر کاجک
تارک سر فرق سر میان سر: (زخم خوردن بکاچک اندر رزم خوشتر از طعنه عدو صد بار) (عزیز مشتملی فرنظام)
فرهنگ لغت هوشیار
کابوک} چو کبتر تبسی خانه کرده نهر کابک چو مار سغدی ره یافته بهر کاواک) (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
کلاهخود، مغفر، ظرفی چوبین سفالین یا چینی گود که در آن چیزی خورند یا نوشند
فرهنگ لغت هوشیار
هر میوه کال نارس، خربزه نا رسیده کوچک، کدوی حجام که بوسیله آن حجامت کنند: (بد آن کس که مثل پیشه او حجامی است ساز او استره و کالک نشتر باشد) (امیر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کارک
تصویر کارک
کار کوچک کار بی اهمیت: (من فرود آمدم و او را بنهادم و گفتم تا کارک خویش ساخته کنم) (تاریخ سیستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالک
تصویر کالک
((لَ))
نوعی خربزه کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوک
تصویر کاوک
لانه مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند، کابوک، کابک، کاواک، کاووک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاوک
تصویر کاوک
((وَ))
پوچ، میان خالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابک
تصویر کابک
لانه مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند، کابوک، کاوک، کاواک، کاووک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچک
تصویر کاچک
تارک سر، فرق سر، کاج، کاچ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاخر
تصویر کاخر
((خَ))
پژمرده و پریشان، ناخوشی یرقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاخه
تصویر کاخه
((خَ))
باران، زردی، یرقان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شاخک
تصویر شاخک
آنتن
فرهنگ واژه فارسی سره