جدول جو
جدول جو

معنی کاج - جستجوی لغت در جدول جو

کاج
درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نوج، نشک، وهل
سیلی، پس گردنی، کشیده، لت، چک، صفعه، برای مثال مر اورا گشت گردن و سر و پشت / سربه سر کوفته به کاج و به مشت (عنصری - ۳۶۳)

کاش، برای مثال تعبیر چیست؟ یار سفر کرده می رسد / ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی (حافظ - ۸۷۶)
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
کاج خوردن: سیلی خوردن، پس گردنی خوردن
تصویری از کاج
تصویر کاج
فرهنگ فارسی عمید
کاج
صنوبر، سرو سیاه، ناژ، نوژ، ناج، ناجو، ارزه، نوج (نوح)، شوخ، درخت راتینج، درخت راتینه، شجرهالراتینج، نشک، وهل، کاز، کاژ، تنوب، نام درختی باشد که آن را به عربی صنوبرالصغار خوانند و آن تخمی است مثلث و سه گوشه، طعم آن به چلغوزه نزدیک است، نام فارسی درخت صنوبر است که نام دیگرش ناژو است، درختی است خوش قامت که در شعر مشبه به قد معشوق است و شباهت بسرو دارد، (فرهنگ نظام)، کاج یکی از انواع تیره مخروطیان است که برگهای دائمی دارد و برگهای سوزنی آن سه بسه در غلافی قرار گرفته است، (گیاه شناسی گل گلاب ص 301)، کاج درختی است از تیره پیناسه و از جنس پینوس از این جنس در جنگلهای اروپا و امریکا گونه های بسیار متعدد یافت میشود ولی در ایران کاج درخت جنگلی شمرده نمیشود و با اینکه گونه های چندی از آن در باغها یافت میشود، دو گونه را در اینجا نام می بریم:
1 - کاج الداریکا این گونه در باغهای تهران و فلات ایران فراوانتر از گونه های دیگر است،
2 - کاج کاشفی - که شاید نام علمی آن (کاج طویل الورق) باشد در لاهیجان موجود است و بنام کاشف السلطنه که آن را به ایران آورده است کاج کاشفی نامیده میشود، این گونه از لحاظ چوب خیلی بر گونۀ اولی برتری دارد، دو گونه کاج نیگرا و بروتا از ترکیه توسط ادارۀکل جنگلها به ایران آورده و کاشته شده است (از جنگل شناسی ج 1 ص 258)، همین کتاب در ص 281 زیر عنوان: ’برخی درختان جنگلی بیگانه’ می آورد:
1 - (کاج سیلوستریس) گونه ای کاج است که برای جنگل کاری زمینهای ناتوان بسیار شایستگی دارد و در جنگلهای اروپا بفراوانی دیده میشود، درختی است روشنائی پسند با شاخ و برگ کم و هرگونه آب و هوائی را تحمل میکند عمق ریشه آن بسته بژرفای خاک است در کوهستانها و زمینهای شنی بچهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد و در نقاط سرد و در ارتفاعات بکندی میروید و چوبش خوب است، در جلگه و نقاط گرم بتندی میروید و چوب آن ارزش چندانی ندارد برای ساختمان شیروانی و تیر تلگراف و تلفون بکار میرود، در معادن نیز مصرف میشود، زغالش نیز خوب است، خمیر چوب آن نیز در کاغذ سازی مصرف میشود، اینگونه کاج را بهتر است آمیخته با پهن برگها مانند مازو و راش بکارند، 3 - (کاج ماریتیما) گونه ای کاج است که آهک گریز میباشد و در هوای گرم و خشک خوب پایداری میکند، این درخت که دراروپا بسیار فراوان است برای ثابت نگاه داشتن تپه های شنی کاشته میشود، سرمای بیش از 15 درجه را تحمل نمیکند ریشه های آن هم سطحی و هم ژرف میباشند به ارتفاع 30 متر و قطر 1/20 متر میرسد چوبش متوسط است، برای تهیۀ تراورس، تیر تلگراف، و تیر تونلی (برای معادن) مصرف میشود، از صمغ آن تربانتین استخراج میکنند،
3 - (کاج استربوس) گونه ای کاج است که در امریکا فراوان میباشد به چهل متر ارتفاع و 1/20 متر قطر میرسد امریکائیان آن را کاج سفید مینامند برای جنگل کاری باتلاقها خیلی خوب است چوبش در ساختمان بکار میرود برای کشتی سازی نیز مصرف میگردد، خیلی سبک است (وزن مخصوص آن 3854 ر، میباشد) (از جنگل شناسی ج 1 ص 281 - 282) درختان سایه پسند و پرشاخ وبرگ برای جنگل کاری خالص مناسبترند، درختانی مانند مازو و کاج نیز با اینکه سایه پسند نیستند چون دارای چوب گرانبهائی میباشند میتوان خالص کاشت، (جنگل شناسی ج 2 ص 31)
چک، تپانچه، قفا، سیلی، سیلی و گردنی، (برهان)، پس گردنی، پشت گردنی، کشیده، لت:
گوئی که منم مهتر بازار نمدها
بس کاج خورد مهتر بازار و زبگر،
منجیک،
مرد را گشت گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته به کاج و به مشت،
عنصری،
چون رشوه بزیر زانویش در شد
صد کاج قوی بتارکش بر زن،
ناصرخسرو،
گر میان پیش میر بگشایند
حق ایشان بکاج بگذارند،
ناصرخسرو،
از پیت کوس خورده کوه به تیر
وز تکت کاچ خورده باد شمال،
مسعودسعد،
همچو دزدان به کتف بسته آونگ دراز،
دزد نی، چوب خورد کاج خورده مسخره نی،
سوزنی،
نهاده دام قوافی ز بهر صید صلت
سزای آنکه قفاشان شود بکاج ادیم،
سوزنی،
ما را دو مهتر است که ار کاج درخوهیم
بی رنج و منت تو برسانند بی شمار،
سوزنی،
ز چاکاچاک کاج حاجب بوم
قفا گه سرخ کرده راست استاد
بدان تا کاج خوردن پیشه گیرد
چو شاگردان پذیرد زخم استاد،
سوزنی،
گه گربه شود چون گربه غوشه
کند از آرزوی کاج فریاد،
سوزنی،
اگر صبوح کند کاج باشد و مطراق
همی زنندش چندانکه بشکند سر و تار،
سوزنی،
تحفۀ تست و عطای تو عطیه بر ما
ما همه ساله ورا کاج بیاد تو خوریم،
سوزنی،
نی چون تو کسی که آب تتماج خورد
در مصطبه ها بغل زندکاج خورد،
سوزنی،
او بوق من به هار مزعفر همی کند
من یال او بکاج معصفر همی کنم،
سوزنی،
چو جلق زد بحریفان زبان دراز کند
ز بهر کاج حریفان کند دراز قفا،
سوزنی،
کز در کاج باشی ار ناری
خط نان و رساله و خط چاچ
بسخا و بزرگواری خویش
ببر از یال من چکاچک کاج
کاج صمصام را سزد بر یال
سوزنی را ترانه بر ره چاج،
سوزنی،
از قاضی کفندره دستار برگرفت
وز من همین و آنگه کاجی میان تار،
سوزنی،
کسی کو گردن تسلیم دارد
ز کرّمنای ما دارد دو صد تاج
اگر هستی فروشد عقل سرکش
بزن بر گردنش آنگه دو صد کاج،
مولوی (از آنندراج)
پوست سبز بادام و پسته و غیر آنها در تکلم خراسان، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
کاج
دهی کوچکی است از دهستان براآن، بخش حومه شهرستان اصفهان، واقع در 18هزارگزی جنوب خاور اصفهان و یک هزارگزی شمال زاینده رود، جلگه، معتدل، سکنۀ آن 77 تن است زبان آنان فارسی، آب آن اززاینده رود و محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
نام قصبه ای در پشت کوه:
سروبالائی هوای کاج کرد
دین و دل از عاشقان تاراج کرد،
بقال قهوه رخی
رباطی است میان قم و ری که آن را دیرکاج گویند، (جهانگیری) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کاج
کاچ، کاش، کاشکی، افسوس، لیت، (برهان)، یا لیت، (اوبهی)، افسوس کردن در کارها:
ای کاج که بر من اوفتادی
خاکی که مرا به باد دادی،
نظامی،
کاج بیرون نیامدی سلطان
تا ندیدی گدای بازارش،
سعدی،
آن عزیزان چوزنده می نشدند
کاج اینان دگر بمردندی،
سعدی،
کاج کانروز که در پای تو شد خار اجل
دست گیتی بزدی تیغ هلاکم بر سر،
سعدی،
کاج کان دلبر عیار که من کشتۀ اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده ببویم،
سعدی،
کاج با دل هزار جان بودی
تا فدا کردمی بدیدارش،
سعدی،
ای کاج ز در درآمدی دوست
تا دیدۀ دشمنان بکندی،
سعدی،
پادشاهی ملک بخشی همچو او
کاج بودی در همه آفاق کاج،
شمس فخری،
تعبیر رفت یار سفر کرده میرسد
ای کاج هرچه زودتر از در درآمدی،
حافظ،
فتاد در دل حافظ هوای چون تو شهی
کمینه ذرّۀ خاک در تو بودی کاج،
حافظ،
خورشید چو آن خال سیه دید بدل گفت
ای کاج که من بودمی آن بندۀ مقبل،
حافظ
لغت نامه دهخدا
کاج
کاژ، لوچ، احول، دوبین:
اخ اخی برداشتی ای گیج کاج
تا که کالای بدت یابد رواج،
مولوی،
این قضا را هم قضا داند علاج
عقل خلقان در قضا گیج است و کاج،
مولوی
لغت نامه دهخدا
کاج
درختی است که دارای برگهای باریک و دراز، تنه آن راست و ستبر می باشد و چون برگهای آن یکدفعه نمی ریزد همیشه سبز است
فرهنگ لغت هوشیار
کاج
درختی است با برگ های سوزنی که چون یک دفعه نمی ریزند، همیشه سبز به نظر می آیند. از ساقه آن شیرابه ای تراوش می کند که در مجاورت هوا سخت می شود. کاژ، ناژ، نوژ، ناج هم گفته شده
تصویری از کاج
تصویر کاج
فرهنگ فارسی معین
کاج
دوبین، لوچ. کاچ، کاژ، کوچ هم گفته شده است
تصویری از کاج
تصویر کاج
فرهنگ فارسی معین
کاج
پشت گردنی، سیلی
تصویری از کاج
تصویر کاج
فرهنگ فارسی معین
کاج
کاچ، کاش، کاشکی
تصویری از کاج
تصویر کاج
فرهنگ فارسی معین
کاج
احول، کاژ، لوچ، تپانچه، سیلی، کشیده، کاش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کاج
شاخه های درهم و برهم درخت شاخه های ریز به هم بافته شده، درخت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کاد
تصویر کاد
(پسرانه)
نام پسر یعقوب (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
لوچی، حول، دوبینی
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در دوفرسخی نسف (نخشب) و عده ای از محدثین و ائمه از آنجا برخاسته اند. (انساب سمعانی ورق 470 الف)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی تخم زردک است. (تحفۀ حکیم مؤمن). اسم هندی جزر است. (فهرست مخزن الادویه). گزر. زردک. هویج. این کلمه در زبان اردو به صورت ’گاجرا’ آمده. رجوع بکاجرا و فرهنگ رازی ص 78شود
لغت نامه دهخدا
اسم هندی دوده است که بچشم کشند. (فهرست مخزن الادویه). اسم هندی اثمد است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
حاکم جانب غربی بغداد: و والوا کاجو الجانب الغربی و جعل الجانب الشرقی الی ابی الفتح تتج الحجری و اخیه ابی الفوارس سخرباس شرکه بینهما، (کتاب الاوراق صولی ص 82)،
... و فی هذاالشهر مات المعروف بزنجی الکاتب و کان مقدما فی الکتبه مذ ایام احمد بن محمد بن الفرات و هوالّذی اصطعنه و کان کاجو و ینال انحدر الی ابن رایق فوصلها و رجعاثم انحدر کاجو و ماکرو و تکنجور و صافی قوادالساجیه، (ایضاً کتاب الاوراق صولی ص 85)
لغت نامه دهخدا
اسم هندی تخم زردک است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، اسم فارسی حسوی است که از برور سازند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
رود کاجو رود کاجو از بگیربند سرچشمه گرفته وارد خلیج گواتر میشود و از شعبات رود سرباز که از رودهای حوضۀ خلیج فارس است میباشد، (جغرافیای طبیعی کیهان ص 74 و 80)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات، عوارض، خراج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجک
تصویر کاجک
تارک سر فرق سر میان سر: (زخم خوردن بکاچک اندر رزم خوشتر از طعنه عدو صد بار) (عزیز مشتملی فرنظام)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجه
تصویر کاجه
زنخ. ذقن ب چانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاجی
تصویر کاجی
کاش، کاشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار
تصویر کار
تکلیف، اکت، عمل، شغل، اپراسیون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کات
تصویر کات
برش، قطع، کات (Cut) در هنگام فیلمبرداری به فرمانی از سوی کارگردان یا افراد مرتبط برای قطع کار دوربین صدا و بازی معمولا پس از برداشت کامل نما یا عدم رضایت کارگردان از نماهای فیلمبرداری شده گفته می شود،
کات در تدوین فیلم به معنی انتقال از نمایی به نمای دیگر برای اندازه سازی نما به لحاظ زمانی مکانی و حرکتی که با بریدن (Cutting) بخشهایی از نگاتیوهای برداشت شده و چسباندن (Joining) آنها به هم حاصل میشود.
تغییر ناگهانی از نمایی به نمای دیگر و عمل برش زدن فیلم در روی میز تدوین،
، کات به عنوان یکی از ابزارهای اصلی در دست کارگردان و تدوین گر، نقش بسیار مهمی در روایت داستان و خلق احساسات مختلف در مخاطب دارد.
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاخ
تصویر کاخ
قصر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاد
تصویر کاد
آکاسیاکاچو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از باج
تصویر باج
مالیات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از واج
تصویر واج
هجا، حرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عاج
تصویر عاج
پیلسته
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع لاله آباد بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قسمتی از زمین های کشاورزی دهستان دشت سر آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
کجا
فرهنگ گویش مازندرانی
کجا
فرهنگ گویش مازندرانی