جدول جو
جدول جو

معنی کاتف - جستجوی لغت در جدول جو

کاتف
(تِ)
نعت فاعلی از کتف. ناخوش دارنده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کاتف
(تِ)
ملخی که تازه بپریدن آمده باشد کاتف نامند و واحد آن را کاتفه گوین-د. (ناظ-م الاطب-اء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاتف
تصویر هاتف
(پسرانه)
سروش، نوا دهنده ای که صدایش شنیده شود اما خودش دیده نشود، نام شاعر معروف قرن دوازدهم، هاتف اصفهانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کاتد
تصویر کاتد
قطب منفی پیل الکتریکی، باطری و مانند آن ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاشف
تصویر کاشف
کشف کننده، آنکه برای اولین بار به وجود چیزی پی می برد، برهنه کننده، آشکار کننده، پدید آورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
آوازکننده ای که صدایش شنیده شود و خودش دیده نشود، آوازدهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده، دبیر، کسی که از کتابی نسخه برداری می کند، استنساخ کننده
کاتب ازلی: خدای تعالی
کاتب وحی: هر یک از نویسندگان که آیاتی را که بر پیامبر اسلام نازل می شد می نوشتند مثلاً علی بن ابی طالب و عثمان بن عفان کاتب وحی بودند
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
یکی از شعرای ایران و از اهالی اصفهان و نامش، آقا اسماعیل بن حیدر است. آبا و اجدادش معمار بوده و ملوک صفوی را خدمت میکرده اند خود او هم به شاه عباس انتساب داشته و به هجویات خود شهرت پیدا کرده است. از اوست:
هر جلوه که آن قد دل آرا دارد
در صفحۀ سینه چون الف جا دارد
آویخته زلف مشکبو از چپ و راست
این مصرع رنگین چه طرفها دارد.
(قاموس الاعلام ترکی)
یکی از شعرای ایران است. وی ’قاضی محمد شریف’ شهرت داشته، و شغلش قضاوت بوده است، از اوست:
ز مژگان خونین خود شرمسارم
چو صاحب مصیبت ز دست حنائی.
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از کتم. درزدوز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پنهان کننده. (مهذب الاسماء). پوشنده. رجوع به پوشنده شود. آدم محرم. سرپوش، نهفته. سرٌ کاتم ٌ، راز نهان داشته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، قوس ٌ کاتم ٌ، بمعنی قوس کتیم است. (منتهی الارب). کمان از چوب ناشکافته یا کمان سوفارناکرده. (آنندراج). کاتمه، مثله. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام یکی از دو تن محارم ’بسوس’ کشندۀ داریوش که در تسلیم او به اسکندر باوی همداستان شد. مهارت او در تیراندازی بقدری بود که مرغ را در حال پرش میزد و با وجود اینکه ایرانیان در تیراندازی معروف به ودند او را تیرانداز ماهر میدانستند. (از تاریخ ایران باستان ج 2 ص 1698- 1699)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
بزرگ، کاتوی بزرگ یکی از معاریف روم قدیم است که در سال 235 قبل از میلاد قدم بعرصۀ وجود نهاد و در 142 قبل از میلاد بمرد. کاتو در زراعت و جنگ و حقوق به وطن خویش خدمات بسیار کرد و چون در سال 184 بمقام حکومت ’احصاء’ رسید در برانداختن زندگانی آمیخته بتجملی که مردم روم آغاز کرده بودند و موجب فساد آن شهر بود کوشش بسیار کرد. سپس از جانب روم مأمور شد که به افریقا رود و در اختلافی که بین ’مازی نیسا’ و کارتاژ (قرطاجنه) پدید آمده بود حکم شد. کاتو چون در آن سفر عظمت و قدرت کارتاژ را مشاهده کرد و آن قدرت را منافی مصالح وطن خویش دید بمخالفت شهر مزبور کمر بست و آتش جنگ روم و کارتاژ را دامن زد. همیشه خطابه های خویش را در سنا بدین جمله ختم میکرد که ’علاوه بر آنچه گفتم کارتاژ را نیز ویران بایدکرد’ کاتو را کتاب گرانبهائی در ’اساس روم’ بوده است که اکنون در دست نیست لکن کتاب دیگر وی در باب ’زراعت’ موجود و از آثار ذیقیمت روم قدیم بشمار است. (تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در قدیم آن را لوکاتو کامبرزی میگفتند. کرسی بخش نر، از ناحیۀ کامبره، واقع در ساحل سل، آب راهۀ اسکو دارای 8427 تن سکنه. راه آهن از آن گذرد. دارای آبجوسازی، برودری، منسوجات پشمی است
لغت نامه دهخدا
منسوب به کات (قوم)، (فرهنگ لغات شاهنامه تألیف دکتر شفق ص 211)،
نردبان (بلهجۀ طبری)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
احمد بن محمد بن فضل دینوری مکنی به ابی الفضل و مشهور به ابن خازن. رجوع به احمد بن محمد... در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ج 5 ص 320 شود و رجوع به ’ابن خازن ابوالفضل’ شود
احمد بن عبدالله بن الحسن بن احمد بن یحیی بن عبدالله الانصاری المالقی. رجوع به احمد بن عبدالله و ریحانه الادب ج 3 ص 330 و ص 429 شود
محمد بن حسین بن عمید معروف به ابن العمید. رجوع به ابن عمید ابوالفضل محمد بن العمید در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود
احمد بن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیع الزمان همدانی. رجوع باحمد بن حسین بن یحیی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود
احمد بن ابی طاهر طیفورمروزی خراسانی بغدادی وراق کاتب مکنی به ابوالفضل. رجوع به ابن ابی طاهر و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود
احمد بن حسن مالقی مکنی به ابی جعفر. رجوع به احمد بن حسن مالقی در این لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 330 شود
عمر بن هبه الله معروف به ابن العدیم. رجوع به ابن العدیم در همین لغت نامه و ریحانه الادب ج 3 ص 334 شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نعت فاعلی از کتابت. نویسنده. (برهان) (منتهی الارب) (آنندراج). دبیر. (مهذب الاسماء) (آنندراج). منشی نثر. (آنندراج). منشی. مترسل. آنکه مطالب خویش فصیح و بلیغ نویسد. ج، کاتبین، کاتبون، کتّاب، کتبه: او کاتب ابن الکاتب و نقاب ابن النقاب و بحر ابن السحاب بود. (ترجمه تاریخ یمینی). کاتب باید که دراک بود واسرار کاتبی معلوم دارد. (قابوسنامه چ روبن لیوی ص 119). عبدالجبار خوجانی که خطیب خوجان بود قصه نیکو دانستی و ادیبی بود و کاتب جلد و زیرک و تمام رأی وبه همه کار کافی. (ایضاً ص 121). احمد رافع یعقوبی کاتب حضرت امیر خراسان بود. (ایضاً ص 121). کاشکی من هرگز کاتب نبودمی تا دوستی با چندین علم و فضل به خطّ من کشته نشدی. (ایضاً ص 121). هرگاه که معانی متابع الفاظ افتد سخن دراز شود و کاتب را مکثار خوانند و المکثار مهذار. (چهارمقاله چ لیدن ص 13). هر کاتب که این کتب دارد و مطالعۀ آن فرونگذارد خطر را تشحیذ کند و دماغ را صقال دهد و طبع را برافروزد و سخن را به بالا کشد و دبیر بدو معروف شود. (ایضاً ص 13).
از خط کاتب قدر بر سرحرف حکم تو
چرخ چو جزم نحویان حلقه شد از مدوری.
خاقانی.
، دانا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، استاد خیک دوز را نیز گویند. (برهان). مشک دوز. (مهذب الاسماء). دوزندۀ مشک. (ناظم الاطباء) ، آنکه نسخه های کتاب نویسد. مستنسخ، مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: کاتب (یاد آورنده) منصب اعلی درجه در بارگاه داود و سلیمان (دوم سموئل 8:16 و اول پادشاهان 4:3) و پادشاهان یهودا بوده است (دوم پادشاهان 18:18 و 26 و 37 و دوم تواریخ ایام 34:8 و 9) علاوه بر داشتن منصب وقایعنگاری چنان مینماید که کاتب مشیر پادشاه نیز بوده است. (اشعیا 37:3 و 22) و در اوقات جنگ و زمان تعمیرات هیکل هم مأمور امور مذکوره بوده
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
ستور لنگ از کتف. گویند: فرس اکتف و جمل اکتف. ج، کتف. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
دهی از دهستان کوه پایۀ بخش بردسکن شهرستان کاشمر، واقع در 25هزارگزی شمال باختری بردسکن. و 15هزارگزی شمال شوسۀ عمومی بردسکن. کوهستانی و گرمسیر و دارای 841 تن سکنه است. رودخانه و چشمه دارد. محصول آن غلات و تریاک و بنشن و میوه جات و گردو و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزارع روی مر، گاودوس، پس کمر، سلک بالا پائین، روظریف، چاه نی، قزلر، زبر، عنبرستان و شیر برجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ناتف
تصویر ناتف
شکرینه نوعی حلواکه آنرا از بادام یاجوز سازند شکرینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسف
تصویر کاسف
بدحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فراخشانه
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی روشن، روشنگر، رده بندیک، شسته و رفته پوشنده، پوشیده نهفته پنهان کننده پوشنده، سرپوش رازدار، نهفته مستور: سرکاتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتد
تصویر کاتد
قطب منفی یک پیل الکتریکی الکترد متصل بقطب منفی یک پیل فرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده، منشی نثر، دبیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاشف
تصویر کاشف
آشکار کننده، پیدا کننده و برهنه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
آواز دهنده، خواننده، بانگ دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتاف
تصویر کتاف
کت درد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاتف
تصویر هاتف
((تِ))
آواز دهنده، آواز کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتم
تصویر کاتم
((تِ))
پنهان کننده، پوشنده، سرپوش، رازدار، نهفته، مستور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاشف
تصویر کاشف
((ش))
آشکار کننده، کشف کننده، جمع کشفه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
((تِ))
نویسنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتد
تصویر کاتد
((تُ))
قطب منفی لامپ الکترونی که بر اثر گرما الکترون گسیل می کند، پایانه یا الکترود منفی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاتر
تصویر کاتر
((تِ))
تیغ دسته دار بسیار تیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکتف
تصویر اکتف
فراخشانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاتب
تصویر کاتب
نویسنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاشف
تصویر کاشف
یابنده، بازیابنده
فرهنگ واژه فارسی سره