جدول جو
جدول جو

معنی کابینه - جستجوی لغت در جدول جو

کابینه
هیئت دولت، هیئت وزیران
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
فرهنگ فارسی عمید
کابینه
(نِ)
اطاق دفتر. دفتر، هیئت وزیران. مجموع وزراء. دولت، مستراح. مبال (در تداول). به هر سه معنی در فارسی مستعمل است
لغت نامه دهخدا
کابینه
هیئت وزیران، مجموع وزیران، دولت
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
فرهنگ لغت هوشیار
کابینه
((نِ))
دفتر، اتاق کار، مجموع وزیران یک دولت
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
فرهنگ فارسی معین
کابینه
دولت
تصویری از کابینه
تصویر کابینه
فرهنگ واژه فارسی سره
کابینه
دولت، هیئت دولت، دفتر، آبریزگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نارینه
تصویر نارینه
(دخترانه)
ظریف
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نازینه
تصویر نازینه
(دخترانه)
منسوب به ناز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رامینه
تصویر رامینه
(دخترانه)
رامین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دارینه
تصویر دارینه
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی سقز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
هاون سنگی یا فلزی، هاون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابیشه
تصویر کابیشه
گلرنگ، گیاهی یک ساله با برگ های بیضی شکل و گل های نارنجی که گاه به جای زعفران به کار می رود، کاجیره، کاژیره، احریض، بهرم، عصفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، مهریه
هر یک از اتاق های کشتی
اتاقکی در جلو هواپیما برای هدایت هواپیما به وسیلۀ خلبان و کمک خلبان
اتاقکی که به عنوان رختکن از آن استفاده می شود
اتاقک تلفن عمومی در مخابرات یا معابر
کابین کردن: به عقد ازدواج درآوردن، نکاح کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابنه
تصویر کابنه
چشم، دیده، نظر، چشم خانه
فرهنگ فارسی عمید
(شَ / شِ)
گل کاجیره را گویند و از آن چیزها رنگ کنند و به عربی عصفر خوانند. (برهان). رجوع به کاجیره شود. به هندی کسنبه گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
امر کردن باشد به شخصی که، چشم از من مگردان و با من باش، و به این معنی کایینه با دو یاء حطی هم به نظر آمده است. (برهان) ، چشم بود، گویند کاینه بدو دار، یعنی چشم از او بر مگردان (یادداشت مؤلف). ظاهراً مصحف کابنه است و (ببای موحده) نیز قافیۀ هر آینه و آینه تواند بود لیکن ازشعری منسوب به نظامی عروضی برمی آید که آن را به معنی چشم خانه به کار برده اند. (از یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ نَ / نِ)
بمعنی چشم باشد چنانکه هر گاه گویند ’کابنه بدو دار’ مراد آن باشد که چشم ازو برمگردان و از نظر نینداز. (برهان) :
ای شهنشاهی که مهر چرخ را
هست روشن از وجودت کابنه.
شمس فخری.
و بعضی به یای حطی گفته اند و این شعر نظامی عروضی شاهد آورده اند:
قطعه:
بنشین و بشنو از من سه بیت هجو خویش
تابرجهد ز خشم دو چشمت ز کاینه
گویی که مثل خودنشناسم در این جهان
اکنون چو می بباید گفتن هرآینه
کز خام قلتبانی و ز روسبی زنی
همتای خود نبینی الا در آینه.
و در این تأمل است چه کابنه به بای موحده نیز قافیۀ هرآینه و آینه تواند شد لیکن در این شعر بمعنی چشم خانه ظاهر میشود. (رشیدی) ، در بعض مآخذ بمعنی مهر آمده و ظاهراًاز (کابین) گرفته اند
لغت نامه دهخدا
کابین کلمه فارسی و ’کبین’ آذری از این کلمه است، بضع، مهر، (دهار)، صداق، (مهذب الاسماء)، صدقه، نحل، نحله، (منتهی الارب)، دست پیمان، مهریه، شیربها، عقر، (دهار)، علیقه، علاقه، (منتهی الارب)، کاوین، (مهذب الاسماء)، صدقه، (منتهی الارب) (مهذب الاسماء)، اجر، نکاح، مهر زنان باشد، (لغت فرس) (صحاح الفرس)، مهر زنان را گویند و آن مبلغی باشد که در هنگام عقد بستن و نکاح کردن زنان مقرر کنند، (برهان)، زری که به هنگام نکاح به ذمّۀ مرد مقرر کنند، به عربی آن را مهر گویند، از برهان و سراج و رشیدی، و بعضی بمعنی مهر مؤجل نوشته اند، (غیاث) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری) :
این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینش گیرو باده بیار،
خسروی،
زنان پارسا از شوی گردند
به کابین دیدن او را خریدار،
فرخی،
ز بهر آنکه ببینند روی خوبش را
زنان بشوی ببخشند هر زمان کابین،
فرخی،
بباید علی الحال کابینش کرد
بیرزد به کابین چنین دختری
بود نقد کابین او اینکه تو
کنی سجدۀ شکر چون شاکری،
منوچهری،
عروسی است می شادی آیین او
که شاید خرد داد کابین اوی،
(گرشاسب نامه)،
ای پسرجان و تنت شهره زناشویند
شوی جانست و زنش تنت و خرد کابین،
ناصرخسرو،
عاقل ندهد درین چنین کابین
راضی نشود بصره و صدره،
ناصرخسرو،
طمع جانت کند گرچه بدوکابین
گنج قارون بنهی با سپه قارن،
ناصرخسرو،
دنیا عروس وار بیاراید
پیشت چو یافت از تو بدین کابین،
ناصرخسرو،
به چه ماند به عروسی، عالم
که سبکروح گران کابین است
شاه او زیبد منصور سعید
که هم این خسرو، آن شیرین است،
ابوالفرج رونی،
یک رضای شاه شاه آمد عروس طبع را
از کرم کابین عذرا برنتابد بیش از این،
خاقانی،
خاتون وار ملک فریدونش خوان که نیست
کابین این عروس کم از گنج کاویان،
خاقانی،
گرچه ناهید ورچه پروین اند
از در ذم و اهل نفرین اند
سبب جنگ و ننگ و آزارند
علت رنج و خرج کابین اند،
(سندبادنامه ص 257)،
به کابین خسرورضا داده ایم
که از تخمۀ خسروان زاده ایم،
نظامی،
نقل است که در حال حیات همه مال به درویشان داد، وقتی او را مهمانی آمد هرچه داشت خرج کرد و گفت مهمانان فرستادگان خدای اند، زن با وی بخصومت بیرون آمد، گفت زنی که در این معنی با من خصومت کند نشاید کابین به وی داد و طلاق دادش، (تذکرهالاولیاء عطار)،
چون درافتادند اندر جستجو
بعد از آن دربست و کابین جست او،
مولوی،
باجوانی چو لعبت سیمین
مهر بستش بمبلغی کابین،
سعدی،
به ده دینارم از قید خلاص کرد و با خویشتن به حلب برد و دختری که داشت به نکاح من درآورد به کابین صد دینار، (گلستان)، یکی را زنی صاحب جمال جوان درگذشت و مادرزن فرتوت به علت کابین در خانه متمکن بماند، (گلستان)،
ساقیا دیوانه ای چون من کجا در بر کشد
دختر رز را که نقد عقل کابین کرده اند،
حافظ،
عقر،کابین که بشبهۀ وطی یا به وطی غضب واجب شود، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ /نِ)
کاچره. (شعوری). کافشه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مؤلف آنندراج آرد: بر وزن آئینه. امر کردن باشد بشخصی که چشم از من مگردان و با من باش و به این معنی کایینه با دو یای حطی هم بنظر آمده. این کلمه مصحف ’کابنه’ است. رجوع به برهان چ معین و ’کابنه’ در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
هاون باشد. (صحاح الفرس). هاون بود. (سه نسخه از لغت فرس) (اوبهی). هاون چوبین بود. (فرهنگ اسدی چ پاول هرن) :
خایگان تو چو کابیله شده ست
رنگ او چون کون پاتیله شده ست.
طیان.
ولی اگر کابیله هم بمعنی هاون آمده باشد، در این بیت طیان (که شاهد منحصر آن است و اول دفعه هم در فرهنگ مشهور بفرهنگ اسدی آن را مثال قرار داده اند) کابیله بمعنی هاون آمدن غریب است چه تشبیه خایه به هاون در جوانی و پیری، صحت و مرض، گرماو سرما تصور شدنی نیست و من گمان میکنم در شعر طیان کلمه ای شبیه به ’گانیله’ مخفف ’گاونیله’ مانند ’گاواره’ و امثال آن بوده و مؤلف فرهنگ اسدی چنانکه در جاهای متعدد دیگر کتاب خود - بغلط حدس زده، کابیله خوانده و معنی هاون بدان داده است و الله اعلم و ’گاونیله’ پوزۀ بزرگ دارد و همان است که فرانسویان آن را نیلگو گویند. ولی طبق حاشیۀ لغت فرس نسخۀ نخجوانی
جایگاه تو چو کابیله شده است. کابیله بمعنی هاون درست است. و جایگاه بمعنی است و نشیمن است، هرچیز که درآن غله بکوبند عموماً و داروکوب عطاران را گویند که هاون سنگی باشد خصوصاً و به عربی مهراس خوانند. (برهان) (آنندراج). داروکوب را گویند. (جهانگیری). و رجوع به داروکوب شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
ژاک (1794-1872م.). فیزیک دان و منجم فرانسوی متولد به لوزین یان. آلت اندازه گیری زاویه های زمین و آلت تشخیص اینکه نوری مستقیماً از منبع آمده یا بر اثر تقطب نورحاصل شده است، از اوست
لغت نامه دهخدا
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
هاون: (خایگان (جایگاه) تو چو کابیله شدست رنگ او چون کون پاتیله شدست) (طیان)، هر چیز که در آن غله کوبند (عموما)، هاون سنگی که عطاران در آن دار و کوبند دارکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابیشه
تصویر کابیشه
گل کاجیره عصفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاینه
تصویر کاینه
مونث کاین (کاین) :جمع کاینات (کائنات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابنه
تصویر کابنه
دیده، چشم، نظر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق زنان می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابین
تصویر کابین
مهر، صداق، مهریه عروس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابین
تصویر کابین
اتاقکی که از مصالح سبک ساخته شده باشد، هر یک از اتاق های داخلی کشتی، جایگاه مخصوص خلبان در هواپیما و مانند آن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابنه
تصویر کابنه
((بِ نَ))
چشم، دیده، کاینه و کایینه هم گفته اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینت
تصویر کابینت
((نِ))
قفسه دردار، گنجه ای که دارای طبقه و در است به ویژه قفسه آشپز خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابیله
تصویر کابیله
((لِ))
هاون، هاون چوبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابینت
تصویر کابینت
گنجه
فرهنگ واژه فارسی سره
صداق، مهریه، مهر، اتاقک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کانون و محل مراجعه ی بازیگران در بازی های کودکانه
فرهنگ گویش مازندرانی