جدول جو
جدول جو

معنی کابوسک - جستجوی لغت در جدول جو

کابوسک
(سَ)
شیص. (مهذب الاسماء). و آن خرمائی است که هسته اش سخت نشود و از جنس ردی خرماست. رجوع به (منتهی الارب: شیص) و رجوع به خاره کابوسک و کابوشک شود
لغت نامه دهخدا
کابوسک
خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست است شیص. یا خاره کابوسک. غوره خرما پاره و خشک شده شیسف
فرهنگ لغت هوشیار
کابوسک
((سَ))
کابوشک، خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست است، شیص
تصویری از کابوسک
تصویر کابوسک
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

حالت خفگی و سنگینی که گاهی در خواب به انسان دست می دهد و شخص خیال می کند که چیزی سنگین بر سینه اش فشار می آورد و نمی تواند تکان بخورد، خفتک، خفتو، بختک، برخفج، خفج، خفجا، خفرنج، برفنجک، درفنجک، فرنجک، فدرنگ، فرهانج، کرنجو، سکاچه، خورخجیون، خواب بد و وحشت آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، باقلی، کوسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کابوک
تصویر کابوک
لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، وکر، پیواز، بتواز، آشانه، تکند، وکنت، پدواز، آشیانه، کابک، پتواز، آشیان برای مثال تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی / از آن قرار نکردی در آشیانۀ پست (انوری - ۵۴۶)،
زنبیلی که از سقف آویزان کنند تا کبوتر در آن آشیانه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه، گیاهی علفی و خوش بو با برگ های ریز و شاخه های باریک و گل های سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد، اقحوان، بابونج، تفّاح الارض، کوبل
فرهنگ فارسی عمید
کمونی در کالوادو از ناحیۀ کان، سکنه 2036 تن، دارای راه آهن و حمامهای دریایی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از کجور از نواحی فیروزکلا و علوی کلا. (سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو بخش انگلیسی ص 109)
لغت نامه دهخدا
منسوب به کابول، کابلی، کابلی، کاولی، کولی، لولی، رجوع به لغت لولی شود:
یک سیه رو دیو کابولی زنی
گشت بر شهزاده ناگه رهزنی،
مثنوی
لغت نامه دهخدا
منسوب به قابوس، احمد بن ابراهیم سهل، مکنی به ابی شجاع، ابوالفضل محمد بن طاهر مقدسی گوید که از قابوسی پرسیدم درباره این لقب (قابوسی) گفت من از فرزندان قابوسم، (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
شهری است در لهستان، واقع درساحل راست رود ویبرز و 80کیلومتری جنوب شرقی لوبلین، سکنۀ آن 6600 و دارای مدرسه عالی و کارخانه های شمع است، این شهر را زامویسکی در 1588 تأسیس کرد و 1722 بدست بلژیک افتاد، در 1813 دولت روسیه آن را محاصره کرد ولی بر آن دست نیافت، در 1814 پس از وقوع یک سلسله حوادث به دست روسیه افتاد، و در 1831 حوادث سهمناکی را متحمل گردید، (از دائره المعارف بستانی)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بطّالین معروف است و از اخبار او کتابی کرده اند. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
کافور مصنوعی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
قریه ایست سه فرسنگی مشرق شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
مأخوذ از کلمه لاتینی انکبوس، استنبه، باروک، بخت، بختک، برخفج، برخفج، بینی گلی، (فرهنگ نظام)، جاثوم، جثام، (منتهی الارب)، خانق، (بحر الجواهر)، خرخجیون، خرنجک، خرونجک (شاید ووروجک که زنها به اطفال شیطان میگویند اصلش این کلمه باشد)، خفتک، خفتو، خفتوک، خفج، خفجا، خفرنج، خورخجیون، (برهان)، دئثان، (منتهی الارب)، درفنجک، دیونسبرک، (مهذب الاسماء) (دهار)، سکاچه، ضاغوط، ضاغوطه، طیاف، فرنجک، فرانج، (برهان)، کرنجو، (فرهنگ اسدی) (برهان)، گوشاسب، نئدل (از ابن بری در تاج العروس)، نیدل، نیدلان، یرخفج، (مصحف برخفج)، علتی است که مردم اندر خواب پندارد که شخصی گران بر سینۀ او افتاده و او را میفشارد و نفس او تنگ شود و خواهد که بجنبد و آواز دهد، نه آواز تواندداد و نه تواند جنبید و بیم باشد که خفه شود، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، آنچه به شب مردم خفته را فراگیرد و او در آن حالت نتواند جنبش کرد و آن مقدمۀ صرع است، (منتهی الارب در: ک ب س)، الکابوس، مایقع علی الانسان باللیل لایقدر معه ان یتحرک و هو مقدمه للصرع، و قال بعضهم لااحسبه عربیاً، ج، کوابیس، (اقرب الموارد)، حالتی است که مرد خفته را فرومیگیرد و آن چنان باشد که آدمی شکل مهیب یا هنگامه آفتی در خواب دیده میترسد بنهجی که بدن همه گران معلوم میشود و خروش کردن به آواز درست هم نمی تواند، و اکثر بودن این حالت را، اطباءمقدمۀ صرع نوشته اند و این را ضاغوطه و نیدلان نیز نامند و به فارسی سکاچه گویند، از منتخب و لطایف و شروح نصاب (غیاث)، دیوی که مردم را در خواب فروگیرد، به اعتقاد عوام جنی است که بر روی آدم می افتد، (فرهنگ نظام)، شبح:
گه چو کابوسی نماید ماه را
گه نماید روضه قعر چاه را،
مولوی،
، نوعی از آرامش، (از منتهی الارب)،
احمق و ابله باشد، (اوبهی)، ابله و نادان نیز نوشته اند، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
کابک، جای مرغ خانگی بود، (لغت فرس)، آشیانۀ مرغان، چیزی که مانند زنبیل در میان خانه بیاویزند تا کبوتر بچه در آن کند، (لغت فرس) :
چون بچۀ کبوتر منقار سخت کرد
هموار کرد موی (؟) و بیوگند موی زرد
کابوک را نشاید (نپاید؟ نخواهد؟) و شاخ آرزو کند
وز شاخ سوی بام شود باز گرد گرد،
ابوشکور،
چو کبتر تبتی خانه کرده هر کابوک،
سوزنی (از رشیدی در لغت کبتر)،
تو پروریدۀ کابوک آسمان بودی
ازآن قرار نکردی در آشیانۀ پست،
انوری،
نیز رجوع به کاپوک شود، رفیده، و آن گرد بالشی است که خمیر را بر زبر آن پهن کرده و بر تنور بندند، و به این معنی شاید مصحف کمایوک باشد، (حاشیۀ لغت کابوک، برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
کبوجیه در قرون بعد کبوج، کبوز، کبوس و کابوس (قابوس) شده، (ایران باستان ج 1 ص 479)، و رجوع به قابوس و کبوجیه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کابوسک: فاخر، خرما کابوشک. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
باقلا را گویند، (برهان) (شعوری ج 2 ورق 248)، به فارسی باقلی است، (فهرست مخزن الادویه)، فول، باقالی، باقلی
لغت نامه دهخدا
منسوب به کابول ب کابلی} یک سیه رو دیو کابولی زنی گشت بر شهزاده ناگه رهزنی) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
خرمایی که هسته اش سخت نشود و آن از جنس خرمای پست است شیص. یا خاره کابوسک. غوره خرما پاره و خشک شده شیسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوسک
تصویر کالوسک
باق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوک
تصویر کابوک
جای مرغ خانگی، آشیانه مرغ آشیانه مرغان لانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرباسک
تصویر کرباسک
مارمولک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپوسی
تصویر کاپوسی
راهبی که از فرقه سن فرانسوا باشد کبوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاووسک
تصویر طاووسک
توروسک از پرندگان (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
حالت اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد، خواب بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوسک
تصویر سنبوسک
پارسی تازی گشته سنبوسک (قطاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
بابونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کابوک
تصویر کابوک
لانه مرغ، زنبیلی که در میان خانه بیآویزند تا کبوتر در آن آشیانه کند، کابک، کاوک، کاواک، کاووک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بابونک
تصویر بابونک
((نِ))
گیاهی خوشبو و پر برگ با شاخه های سبز و باریک و برگ های ریز که دارای گل های سفیدی است و میان آن ها زرد است، در زمین های شنی و کنار آبگیرها می روید، بابونه، بانونج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
بختک، حالت سنگینی و اختناقی که در خواب به انسان دست می دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کابوس
تصویر کابوس
بختک
فرهنگ واژه فارسی سره
بختک، افکاروهم آلود، توهمات، شبح
فرهنگ واژه مترادف متضاد