جدول جو
جدول جو

معنی ژیگو - جستجوی لغت در جدول جو

ژیگو
ژان، نام نقاش وقایع تاریخی و مصور فرانسوی، مولد بزانسون و وفات در پاریس (1806- 1894 میلادی)
لغت نامه دهخدا
ژیگو
((گُ))
خوراکی شامل گوشت بی استخوان (معمولاً) گوساله که با چاشنی و ادویه پخته می شوند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژیگس
تصویر ژیگس
(پسرانه)
نام پدر میرسوس سردار پارسی در زمان داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
مرد جوانی که به منظور جلب توجه دیگران خودآرایی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیگو
تصویر پیگو
نوعی آبگینۀ سبز رنگ که در ناحیۀ پیگو در هندوستان ساخته می شده، نوعی لعل
فرهنگ فارسی عمید
جانوری آبی با چنگال و پاهای بلند به اندازۀ ملخ که بعضی از انواع آن مصرف خوراکی دارد، ملخ دریایی، اربیان، روبیان
فرهنگ فارسی عمید
قسمی جواهر، (غیاث)، نوعی آبگینه که در ملک پیگو سازند و سبزرنگ باشد مانند زمرد، (آنندراج)، رجوع به ’پیکو’ و شاهدی که از ناصرخسرو آورده شده است شود
لغت نامه دهخدا
ژیغ، قطره،
- ژیگ ژیگ، ژیغژیغ، قطره قطره، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(گُ لُ)
مرد خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جانوری است از شاخۀ بندپایان و از ردۀ سخت پوستان و از دستۀ خرچنگهای دراز که دارای جثۀ نسبتاً کوچک است. پاهای جلویش فاقد انبرک است. میگو در دریاها می زید و گونه ای از آن در خلیج فارس و بحر عمان فراوان است و چون خوراکی است به مقدار بسیار از آن صید می کنند. ملخ دریایی. جرادالبحر. ملخ بی بال. ملخ آبی. فریدیس
لغت نامه دهخدا
اسم اسپانیایی یعقوب، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(گِ)
نام نیزه دار سادیارتس آخرین پادشاه لیدی از سلسلۀ هرقلی ها. وی عاشق زن پادشاه شد و او را بکشت و بجایش نشست و دولت لیدی را نیروبخشید، مخصوصاً سواره نظامی تشکیل کرد که در تمام مشرق زمین معروف به ود. پس از آن چون دید که قوی است بعض مستعمرات یونانی را در آسیای صغیر تابع کرد و با برخی دیگر قراردادهائی بست. هرودوت داستان عشق ژیگس و زن پادشاه را چنین روایت کرده است (کتاب اول بند 8- 12) : کاندولا آخرین پادشاه سلسلۀ هرقلی ها زنی داشت که از حیث جمال بی نظیر بود و پادشاه بسیار او را دوست می داشت. کاندولا نیزه داری داشت موسوم به ژیگس که بسیار مورد اعتماد او بود. روزی پادشاه به او گفت من هرچه از زیبائی زن خود تعریف میکنم می بینم که تو باور نمی کنی، این است که می خواهم تو او را در خوابگاه وقتی که رختهای خود را کنده و می خواهد بخوابد ببینی. نیزه دار استیحاش کرد ولی کاندولا چندان اصرار ورزید تا سرانجام قرار شد پادشاه او را در خوابگاه مخفی بداردو او ملکه را برهنه ببیند. بعد چنین کرد و زن دریافت که این قضیه بی دخالت شوهرش ممکن نبوده است روی دهد و برای کشیدن انتقام چنین افتضاحی از شوهر خود، روز دیگر نیزه دار را خواست و به او گفت از دو راه یکی را باید انتخاب کنی، یا پادشاه را کشته ملک او و مرابه دست آری یا به امر من کشته شوی. ژیگس پس از اینکه دید ملکه در عزم خود راسخ است شق اول را قبول کرد و در پشت همان در پنهان شد و شبانه پادشاه را در خواب بکشت. بعد ملکه را گرفت و به تخت نشست و بانی سلسلۀ مرمنادها گردید. معلوم است که هردوت قضیه را بشکل داستان شنیده و ضبط کرده است، اصل قضیه چنین بوده: ژیگس زن کاندولا را جلب کرده است، بعد پادشاه را کشته و به تخت او نشسته. (از ایران باستان ج 1 ص 195)
لغت نامه دهخدا
ملکی است بجانب زیرآباد، در شرق هندوستان، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهر کرد، در 10 هزارگزی جنوب لردگان و 10هزارگزی راه فرعی لردگان به پل کوه واقع است، جنگل و جلگه است، 223تن سکنه دارد از چشمه و دریاچۀ لردگان آبیاری میشود، محصولش غلات، تنباکو و برنج است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(گُ لِ)
تأنیث ژیگولو. زن خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان جره که در بخش مرکزی شهرستان کازرون واقع و دارای 149 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از میگو
تصویر میگو
ملخ دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی آبگینه که در پیگو سازند و سبز رنگ باشد مانند زمرد، قسمی لعل: تو پیگویی از آن باشد مقام لعل در پیگو تو ویرانی از آن آمد مقام گنج در ویران. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی پیر یار دختر جوانی که مردان پیر را همراهی کند. مونث ژیگولو دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیگولت
تصویر ژیگولت
((گُ لِ))
مؤنث ژیگولو، دختری که همواره در مجالس لهو و لعب و رقص حضور یابد و وقت خود را به بطالت گذراند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژیگولو
تصویر ژیگولو
جوانی که به ظاهر خود زیاد می رسد و اهل خوشگذرانی می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از میگو
تصویر میگو
((مَ یا مِ))
نوعی خرچنگ دریایی
فرهنگ فارسی معین
فکلی، قرتی
متضاد: ژیگولت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی