- ژک
- سخن زیر لب گفتن سخنی که از روی خشم و غضب در زیر لب گویند
معنی ژک - جستجوی لغت در جدول جو
- ژک
- سخن زیر لب، سخنی که از روی خشم، غضب یا دلتنگی زیر لب بگویند
- ژک ((ژَ))
- سخنی که از روی خشم و غضب زیر لب گویند
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
با خویشتن زمزمه کردن، از دلتنگی، حرف زدن، با خود از غضب
فرانسوی کانون سوارکاران
سفله و دون همت باشد، فرومایه، پست، خسیس
صبور و شکیبا
از خود رمنده، شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود بخود آهسته سخن گوید
زغال
لجاج کردن
کینه ور، گران، ستیزنده، شوخ چشم
شکیبایی، بردباری، صبر
پرگس، پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، برگست، عیاذا بالله
سخن گفتن زیر لب از روی خشم و دلتنگی، با خود حرف زدن از سر قهر و غضب، غر و لند کردن، رکیدن، زکیدن، لند لند کردن، لندیدن، غر غر کردن، دندیدن، دندش، برای مثال ای طبع سازوار چه کردم تو را چه بود / با من همی نسازی و دائم همی ژکی (کسائی - ۴۱)
ژگور، بخیل، خسیس، ناکس، سفله، دزد، برای مثال چرخ فلک هرگز پیدا نکرد / چون تو یکی سفلۀ دون و ژکور (رودکی - ۵۰۲)
لجوج، ستیهنده، ستیزه کار، کینه ور، برای مثال ز خشم این کهن گرگ ژکاره / ندارم جز درت اندخسواره (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۸۹)
کسی که از روی خشم و دلتنگی زیر لب سخن می گوید، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکان، زکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زده و قرقر می کند، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، زکان، برای مثال هشیوار و از تخمۀ گیوگان / که بر درد و سختی نگردد ژکان (فردوسی - ۲/۱۶۲)
غرولند کردن، زیر لب حرف زدن، از جا در رفتن
شکیبا، صبور
نورافکن
فرانسوی سردوربین وینوکی (عدسی)، پودات (محسوس)
اژکهان
کاهل تنبل مهمل بیکاره
مردم باطل و مهمل
مرد قوی هیکل و جلد، رنجکش، حریص در کارها
منع باز داشت، باز دارنده مانع
فرانسوی افگنه ته نشست تندابه در دهانه آبراهه
بد کام تلخ کام اندوهناک، خشمگین غضبناک، زاهد پرهیزگار، خواجه سرا
بدکام، تلخکام
غده کوچک، آبله که بسبب کار کردن و راه رفتن پدید آید تاول، گرهی که در وقت تابیدن ریسمان ابریشم و مانند آن بر آنها افتد