جدول جو
جدول جو

معنی ژکان

ژکان
کسی که از روی خشم و دلتنگی با خود حرف زده و قرقر می کند، لند لند کننده، غر غر کننده، ژکنده، زکان، برای مثال هشیوار و از تخمۀ گیوگان / که بر درد و سختی نگردد ژکان (فردوسی - ۲/۱۶۲)
تصویری از ژکان
تصویر ژکان
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با ژکان

ژکان

ژکان
از خود رمنده، شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود بخود آهسته سخن گوید
فرهنگ لغت هوشیار

ژکان

ژکان
در حال ژکیدن. آنکه ژکد. کسی که با خود دمدمه کند از دلتنگی. (لغت فرس). آنکه با خود دَندد از خشم و نرم نرم گرید. (صحاح الفرس). کسی که از درد و رنج با خود سخنی می گوید و می تندد. (اوبهی). از خود رمیده و شخصی که از روی اعراض در زیر لب خود به خود آهسته سخن گوید و در صفاهان این نوع را لندیدن گویند. (فرهنگ خطی) :
هشیوار از تخمۀ گیوکان
که بر درد و سختی نگردد ژکان.
فردوسی.
برفتند از ایوان ژکان ودژم
دهان پر ز باد و روان پر ز غم.
فردوسی.
بیامد فرخزاد آذرمکان
دژم روی با زیردستان ژکان.
فردوسی.
چو دلو گران برنیامد ز چاه
بیامد ژکان زود شاپورشاه.
فردوسی.
همی رفت رنجیده زو پهلوان
به ره بر بزرگان خروشان نوان
بیامد ژکان از بر شاه او
همه تیره دید اختر و گاه او.
فردوسی
لغت نامه دهخدا