کیسه یا جوال، شکر سفید و معرب آن بورق است و بعربی نطرون خوانند و گویند اگر قدری از بوره با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه بود و اگر نکند دوشیزه نباشد و بورۀ ارمنی همان است، (برهان)، شکر سفید، و بورق معرب آن است و آنرا بورۀ ارمنی نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، در قطرالمحیط آمده: ’البورق اصناف: مائی و جبلی وارضی و مصری و هواالنطرون معرب بوره بالفارسیه، ’ این کلمه معرب وارد لاتین قرون وسطی و سپس داخل فرانسه شده، ’بوراکس’ (برات دوسدیم ئیدراته) گردیده، (حاشیۀ برهان چ معین) : تباین است ز شاخ نبات تا بوره تفاوت است ز آب حیات تا غسلین، بدرالدین جاجرمی
کیسه یا جوال، شکر سفید و معرب آن بورق است و بعربی نطرون خوانند و گویند اگر قدری از بوره با صدف بسایند و در بینی زن بدمند، اگر آن زن عطسه کند، دوشیزه بود و اگر نکند دوشیزه نباشد و بورۀ ارمنی همان است، (برهان)، شکر سفید، و بورق معرب آن است و آنرا بورۀ ارمنی نیز گویند، (انجمن آرای ناصری) (آنندراج)، در قطرالمحیط آمده: ’البورق اصناف: مائی و جبلی وارضی و مصری و هواالنطرون معرب بوره بالفارسیه، ’ این کلمه معرب وارد لاتین قرون وسطی و سپس داخل فرانسه شده، ’بوراکس’ (برات دوسدیم ئیدراته) گردیده، (حاشیۀ برهان چ معین) : تباین است ز شاخ نبات تا بوره تفاوت است ز آب حیات تا غسلین، بدرالدین جاجرمی
به لغت زند و پازند گاو را گویند که به عربی بقر خوانند، (برهان) (آنندراج)، به لغت زند و پازند گاو نر و گاو ماده، (ناظم الاطباء)، هزوارش ثورا یا ثوره، پهلوی گاو، (حاشیۀ برهان چ معین)
به لغت زند و پازند گاو را گویند که به عربی بقر خوانند، (برهان) (آنندراج)، به لغت زند و پازند گاو نر و گاو ماده، (ناظم الاطباء)، هزوارش ثورا یا ثوره، پهلوی گاو، (حاشیۀ برهان چ معین)
مخفف حوراء. مفرد حور: عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا. کسایی. سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی خوبیت عیان است چرا باید سوگند. عماره. چشم حورا چون شودشوریده رضوان بهشت خاک پایش توتیای دیدۀ حورا کند. منوچهری. حورا تویی ار نکو و با شرمی گر شرم کند نکو بود حورا. ناصرخسرو. هرکه جان بدکنش را سیرت نیکی دهد زشت را نیکو کند بل دیو را حورا کند. ناصرخسرو. حورا که شنید ای مسلمانان پرورده به آب چشم اهریمن. ناصرخسرو. ابر آزاری چمن ها را پر از حورا کند باغ پر گلبن کند گلبن پر از دیبا کند. خاقانی. نایب یزدان تویی امروز چون یزدان مرا خلد بخشیدی و حورا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. بر خاکش از حواری و حورا ترحم است خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است. خاقانی. کواکب بود زیر پای ممالک حواری بود بر زبردست حورا. خاقانی. - حوراطلعت: دوش حوراطلعتی دیدم که پنهان از رقیب در میان کاروان میگفت یار خویش را. نظامی. - حورافش، حوراوش: چار گوهر ز گوش گوهرکش بگشاد آن نگار حورافش. نظامی. - حورانژاد: زان می عنابگون در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد. منوچهری
مخفف حوراء. مفرد حور: عالم بهشت گشته عنبرسرشت گشته کاشانه زشت گشته صحرا چو روی حورا. کسایی. سوگند خورم کز تو برد حورا خوبی خوبیت عیان است چرا باید سوگند. عماره. چشم حورا چون شودشوریده رضوان بهشت خاک پایش توتیای دیدۀ حورا کند. منوچهری. حورا تویی ار نکو و با شرمی گر شرم کند نکو بود حورا. ناصرخسرو. هرکه جان بدکنش را سیرت نیکی دهد زشت را نیکو کند بل دیو را حورا کند. ناصرخسرو. حورا که شنید ای مسلمانان پرورده به آب چشم اهریمن. ناصرخسرو. ابر آزاری چمن ها را پر از حورا کند باغ پر گلبن کند گلبن پر از دیبا کند. خاقانی. نایب یزدان تویی امروز چون یزدان مرا خلد بخشیدی و حورا دادی احسنت ای ملک. خاقانی. بر خاکش از حواری و حورا ترحم است خاکش بهشت هشتم و چرخ چهارم است. خاقانی. کواکب بود زیر پای ممالک حواری بود بر زبردست حورا. خاقانی. - حوراطلعت: دوش حوراطلعتی دیدم که پنهان از رقیب در میان کاروان میگفت یار خویش را. نظامی. - حورافش، حوراوش: چار گوهر ز گوش گوهرکش بگشاد آن نگار حورافش. نظامی. - حورانژاد: زان می عنابگون در قدح آبگون ساقی مهتابگون ترکی حورانژاد. منوچهری
پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و بعضی گویند پرنده ای است که سر و گردن او سرخ میباشد و او را سرخاب گویند. (برهان). پرنده ای است سرخ فام به مقدار گنجشکی. (جهانگیری). ژولک. سرخاب: شارک چو مؤذن به سحر حلق گشوده وان ژورک و آن صعوه از آن داده اذان را. سنائی (از آنندراج). رجوع به ژوژک شود
پرنده ای است سرخ رنگ به بزرگی گنجشک و بعضی گویند پرنده ای است که سر و گردن او سرخ میباشد و او را سرخاب گویند. (برهان). پرنده ای است سرخ فام به مقدار گنجشکی. (جهانگیری). ژولک. سُرخاب: شارک چو مؤذن به سحر حلق گشوده وان ژورک و آن صعوه از آن داده اذان را. سنائی (از آنندراج). رجوع به ژوژک شود
طسوجی است درناحیۀ کوفه و نهری است که در کنار آن چند ده قرار دارد، از جمله: سوار و غرما. (از معجم البلدان) از نواحی مدینه است. قیس بن حطیم درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان)
طسوجی است درناحیۀ کوفه و نهری است که در کنار آن چند ده قرار دارد، از جمله: سُوار و غَرما. (از معجم البلدان) از نواحی مدینه است. قیس بن حطیم درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان)
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور زن بهشتی در نگرش تازیان چنین زنی سپید پوست است با چشمان درشت سیاه و گیسوان بلند سیاه پریرو