جدول جو
جدول جو

معنی ژلس - جستجوی لغت در جدول جو

ژلس
(ژِ لُ)
نام دهستانی در پیرنۀ سفلی ولایت پو، دارای 1720 تن سکنه. محصول عمده آن شراب است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ژکس
تصویر ژکس
پرگس، پناه بر خدا، حاشا، هرگز، معاذ اللّه، پرگست، برگست، عیاذا بالله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملس
تصویر ملس
ویژگی هر نوع خوردنی ترش و شیرین به ویژه میوه، هر چیزی که دارای مزه ای آمیخته از ترشی و شیرینی باشد مانند سرکنگبین، میخوش، ترش و شیرین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلس
تصویر سلس
نرم بودن، منقاد بودن، رام بودن، انقیاد، نرمی و آسانی، سلس البول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلس
تصویر غلس
تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فلس
تصویر فلس
پولک
سکه ای رایج در بعضی کشورهای عربی مانند عراق
پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پرپره، پاپاسی، پول سیاه، پشیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژله
تصویر ژله
خوراکی شیرین با رنگ های گوناگون که به شکل لرزانک درست می شود، لرزانک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلس
تصویر سلس
نرم و آسان، روان، رام، منقاد، سلیس
فرهنگ فارسی عمید
(بِ لِ)
بدس، که وجب باشد که آن را به تازی شبر گویند. (لغت محلی شوشتر خطی)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نام شهری ببلاد روم نزدیک بدریا بیک روزه راه از طرسوس
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
عدس، که آن را به فارسی نرسک گویند. (منتهی الارب). غله ایست که در آشها کنند و به عدس مشهور است. (آنندراج). غله ایست که از آن هریسه پزند و در آشها نیز کنند و به عربی عدس خوانند. (برهان). عدس خوردنی و مأکول، واحد آن بلسه است. (از ذیل اقرب الموارد از لسان). عدس. (الفاظ الادویه) (تذکرۀ ضریر انطاکی). بلسن. و رجوع به بلسن شود
جمع واژۀ بلاس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در دعای مردم است که گویند أرانیک اﷲ علی البلس، و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. (منتهی الارب). رجوع به بلاس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلس
تصویر سلس
نرم و آسان، رام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملس
تصویر ملس
ترش و شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلس
تصویر دلس
ظلمت، تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژله
تصویر ژله
دسری که به شکل لرزانک درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژخس
تصویر ژخس
برق، قوس و قزح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلس
تصویر جلس
همنشین نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الس
تصویر الس
بد نهادی، شوریدگی، دشمن کامی، دودلی، گول زدن اولاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلس
تصویر خلس
ربودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلس
تصویر فلس
پشیز، فلوس، پول سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
لاتینی تازی گشته آهک آهک زنده را گویند که عبارت است از اکسید کلسیم (آهک زنده آهکی است که در نتیجه حرارت دادن به سنگ آهک در کوره بدست میاید) در حقیقت بر اثر حرارت سنگ آهک تجزیه شده و انیدرید کربنیک آن خارج میگردد و آهک زنده باقی میماند. آهک زنده را در بنایی بکار میبرند و قبل از بکار بردن روی آن آب میریزند تا آهک کشته یا شیر آهک (ئیدرات کلسیم) حاصل شود
فرهنگ لغت هوشیار
ترش کردن بالاآوردن، ریسمان ستبر ریسمان کشتی، وشتن پایکوبی، شوریدن دل، لبریزشدن، باریدن نرم، بسیارنوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلس
تصویر بلس
مرجمک از دانه های خوردنی پلت عدس بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی پایان شب تاریکی آخر شب ظلمت پایان شب چون با سپیدی در آمیزد شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علس
تصویر علس
خوراک خورش
فرهنگ لغت هوشیار
چادرسیاه، پاک کردن نوشته را، زدودن، به زندان افتادن، کور گردیدن، تیز دادن گوزیدن نوشته زدوده، جامه ریمناک، کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلس
تصویر حلس
گلیم ستبر، خانه نشین، مهتر بزرگ، همتای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلس
تصویر خلس
((خَ))
ربودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ژله
تصویر ژله
((ژِ لِ))
لرزانک، آب میوه پخته شده در شکر که در هوای سرد منعقد می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلس
تصویر سلس
((سَ لَ))
نرم بودن، رام بودن، نرمی، آسانی، سلیس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلس
تصویر غلس
((غَ لَ))
ظلمت پایان شب چون با سپیدی درآمیزد، شبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فلس
تصویر فلس
((فَ لْ))
پول سیاه، پشیز، پولک های روی پوست ماهی
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
آهک زنده را گویند که عبارت از اکسید کلسیم به فرمول Cao (آهک زنده آهکی است که در نتیجه حرارت دادن به سنگ آهک (Ca 3 Co) در کوره بدست می آید)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملس
تصویر ملس
((مَ لَ))
ترش و شیرین، میوه ای که مزه ترش و شیرین دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلس
تصویر سلس
نرم و آسان، رام، روان
فرهنگ فارسی معین