جدول جو
جدول جو

معنی فلس

فلس((فَ لْ))
پول سیاه، پشیز، پولک های روی پوست ماهی
تصویری از فلس
تصویر فلس
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با فلس

فلس

فلس
پولک
سکه ای رایج در بعضی کشورهای عربی مانندِ عراق
پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پَرپَرِه، پاپاسی، پولِ سیاه، پَشیز
فلس
فرهنگ فارسی عمید

فلس

فلس
عدم رسایی به مطلب. اسم است افلاس را. (منتهی الارب). نبودن خوردنی و مایحتاج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

فلس

فلس
پشیز. ج، افلس، فلوس. (منتهی الارب). پول سیاه. پشیز. (فرهنگ فارسی معین) :
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم.
خاقانی.
جدلی فلسفی است خاقانی
تا به فلسی نگیری احکامش.
خاقانی.
نقد هر فلسفی کم از فلسی است
فلس در کیسۀ عمل منهید.
خاقانی.
به فلسی رشوت ملک یتیمی به غضب دهد. (مجالس سعدی).
من نخرم علم فلسفی به یکی فلس
نیز به نانی تمام حکمت یونان.
سروش اصفهانی.
، خاتم جزیه که در حلق باشد. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، سکۀ فلزی که در کشور عراق رواج دارد. (فرهنگ فارسی معین) ، هر یک از پولکهای خرد پوست ماهی. ج، اَفلُس، فُلوس. (فرهنگ فارسی معین) :
اگرچه ماهی از یونس شرف یافت
به یونس فلس ماهی چون فرستم ؟
خاقانی.
، مقیاسی معادل یک دوازدهم خردل. (فرهنگ فارسی معین). وزنی معادل شش فیله. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا