جدول جو
جدول جو

معنی ژاژیدن - جستجوی لغت در جدول جو

ژاژیدن
یاوه سرائی کردن
تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
فرهنگ لغت هوشیار
ژاژیدن
ژاژ خاییدن، هرزه درایی کردن، یاوه سرایی کردن، برای مثال خواری از او بس بود آن کت کند / رنجه به ژاژیدن بسیار خویش (ناصرخسرو - ۱۷۸)
تصویری از ژاژیدن
تصویر ژاژیدن
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
حیران شدن، فروماندن، گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غاژیدن
تصویر غاژیدن
پشم یا پنبه را با دست کشیدن و دراز کردن برای ریسیدن، غاژ کردن، غاز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
خمیازه کشیدن، دهان دره کردن، فاژه کردن، فاژه کشیدن، برای مثال شراب شب و نشئۀ آن نیرزد / به فاژیدن بامداد خمارش (ابوالمثل بخاری - شاعران بی دیوان - ۶۷)
فرهنگ فارسی عمید
پنبه دانه را از پنبه بیرون کردن و پشم را زدن و مهیا ساختن برای رشتن فلخمیدن حلاجی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
دهن دره کردن خمیازه کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
نگریستن متوجه بودن مراقب بودن: (این پسر جورمکن کارک مادار بساز به ازین کن نظر و حال من و خویش بهاز) (قریع الدهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاژیدن
تصویر فاژیدن
((دَ))
خمیازه کشیدن، دهن دره کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هاژیدن
تصویر هاژیدن
((دَ))
هاژوییدن، متحیر شدن، درماندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
افتخار کردن، رشد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن، دعوی کردن، مدعی شدن، ادعا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لابیدن
تصویر لابیدن
التماس کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بالیدن
تصویر بالیدن
نمو کردن نشو و نما کردن رشد کردن، فخر کردن مباهات کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشیدن
تصویر باشیدن
ایستادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باییدن
تصویر باییدن
لازم بودن واجب بودن ضرور بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تازیدن
تصویر تازیدن
حمله کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاویدن
تصویر جاویدن
ابدالاباد
فرهنگ واژه فارسی سره
ر (بارید بارد خواهد بارید ببار بارنده باران باریده بارش باراندن بارانیدن) فرود آمدن باران برف تگرگ و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زائیدن
تصویر زائیدن
زاییده شدن تولد یافتن، بچه آوردن تولید مثل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاییدن
تصویر زاییدن
بار نهادن، فارغ شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاریدن
تصویر زاریدن
زاری کردن نالیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سازیدن
تصویر سازیدن
بنا کردن، پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیدن
تصویر سابیدن
در خور سابیدن ساییدنی
فرهنگ لغت هوشیار
(سایید ساید خواهد سایید بسا (ی) ساینده ساییده سایش) سودن نرم کردن، بهم مالیدن، سوهان کردن، زدودن صیقل کردن، اره کردن، فرسودن، اندودن مالیدن، گداختن، لمس کردن، تلاقی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کنایه از کسی که تعب و محنت روزگار را ندیده و نچشیده باشد، محبوب، مستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاریدن
تصویر خاریدن
خارش کردن پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خائیدن
تصویر خائیدن
به دندان نرم کردن، جویدن، انگشت خاییدن کودک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاییدن
تصویر خاییدن
جویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دامیدن
تصویر دامیدن
بر بالا رفتن، صعود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داخیدن
تصویر داخیدن
از هم جدا کردن چیزی، پراکنده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داویدن
تصویر داویدن
ادعا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دانیدن
تصویر دانیدن
دانستن، غلطانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاسیدن
تصویر تاسیدن
مضطرب و اندوهناک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار