- چیدن
- کندن میوه یا گل از درخت یا بوته
معنی چیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- چیدن
- جدا کردن و کندن میوه یا گل از درخت یا بوته،
برای مثال رفتم به باغ تا که بچینم سحر گلی / آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی ، بریدن موی یا ناخن با قیچی(حافظ۲ - ۶۳۰)
دانه دانه برداشتن چیزی از زمین، مثل دانه برداشتن مرغ
کنایه از برگزیدن و جدا کردن چیزی از میان چیزهای دیگر
چیزهایی را با نظم و ترتیب پهلوی هم یا روی هم قرار دادن
- چیدن ((دَ))
- کندن میوه و گل، برگزیدن، دانه برداشتن مرغ از زمین، بر نظم و ترتیب قرار دادن اشیاء، چنیدن
- چیدن
- Pluck
- چیدن
- срывать
- چیدن
- zupfen
- چیدن
- зірвати
- چیدن
- zrywać
- چیدن
- arrancar
- چیدن
- raccogliere
- چیدن
- arrancar
- چیدن
- arracher
- چیدن
- trekken
- چیدن
- mencabut
- چیدن
- तोड़ना
- چیدن
- לתלוש
- چیدن
- koparmak
- چیدن
- plucka
- چیدن
- توڑنا
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیچیدن
چمیدن، خرامیدن، از روی ناز راه رفتن، دیدن
بناز حرکت کردن خرامیدن چمیدن
نگریستن، رویت کردن، نگاه کردن
تخلیه شکم کردن بیرون ریختن فضولات شکم از راه مقعد تغوط کردن، کثافت کاری کردن
چس دادن فسوه دادن
علف خوردن جانوران علفخوار در چراگاه چرا کردن
کوشیدن سعی کردن، ستیزه کردن، دم زدن
بزور داخل شدن در جائی