- چپه
پاروی قایق رانی
معنی چپه - جستجوی لغت در جدول جو
- چپه
واژگون، کسی که بیشتر با دست چپ کار می کند، چپ دست
چپه شدن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن، چپه کردن
چپه کردن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن
چپه شدن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن، چپه کردن
چپه کردن: واژگون شدن، وارون شدن، کنایه از خوابیدن
- چپه (چَ پَ)
دهی است از دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 30هزارگزی جنوب باختری باجگیران و 21هزارگزی باختر شوسۀ عمومی قوچان بباجگیران واقع شده. کوهستانی و سردسیر است و 388 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن قالیچه، گلیم و جوراب و راهش مالرو است. (ازفرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
- چپه (چَپَ / پِ)
تخته ای باشد دسته دار بهیأت بیل که کشتی بانان بدان کشتی رانند. (برهان) (آنندراج). تخته ای دسته دار بشکل بیل که کشتی بانان کشتی بدان رانند. (ناظم الاطباء). پارو. پاروی کشتی رانی، کف دست و مشت، کف زدن. (فرهنگ نظام). چپک زدن. تصفیق. تصفیح. زدن دست بر دست دیگر، نشانۀ شادی را. دست زدن. دستک زدن. چپک. رجوع به چپک و چپک زدن شود، یکنوع سگ شکاری. زغر. (شعوری). سگ شکاری درشت که شکارچی با آن شکار را می یابد. سگ زیرک. (ناظم الاطباء)
- چپه (چَپْ پَ / پِ)
کسی را گویند که پیوسته کارها را بدست چپ کند. (برهان) (آنندراج). کسی که با دست چپ کار میکند. (ناظم الاطباء). چپه دست. (ناظم الاطباء). چپ. چپ دست. اعسر. آنکه با دست چپ کار دست را کند. (شعوری). چپل. رجوع به چپ و چپ دست و چپه دست شود، آدمی و حیوان چلاق. (شعوری).
- اسب چپه، اسبی که هنگام گذشتن از جوی یا نهرآب پای چپ را جلوتر از پای راست بردارد. (شعوری)
- اسب چپه، اسبی که هنگام گذشتن از جوی یا نهرآب پای چپ را جلوتر از پای راست بردارد. (شعوری)
- چپه
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’مزرعه ای است از مزارع بجنورد، که هوایش معتدل و جمعیتش چهار خانوار است و زراعتش از آب چشمه مشروب میشود’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
- چپه
تخته ای دسته دار بهیات بیل که کشتی بانان کشتی را بدان رانند. -1 کسی که کارها بدست چپ انجام دهد، انحراف بیک سمت
- چپه ((چَ پِّ))
چپ دست، کسی که با دست چپ کار می کند، واژگون
- چپه
پرت، واژگون، پارو
- چپه
اندک کم ذره چکه، بیراهه، واژگونه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(اَ دَرْ، رَ / رِ دَ)
لغت نامه دهخدا
معلق شدن. وارون شدن. برگشتن ظرفی که آب یا غذا در آنست. واژگون گشتن. به پهلو افتادن چیزی. چنانکه گویند: کاسۀ آش چپه شد. دیگ چپه شد. اتومبیل چپه شد و غیره
(چَ پَ)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شقان بخش اسفراین شهرستان بجنورد که در 90هزارگزی شمال باختری اسفراین و 10هزارگزی جنوب شوسۀ عمومی بجنورد به شقان واقع شده. دامنه و سردسیر است و 80 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
(شَ)
لغت نامه دهخدا
چپک زن. دست زن. کف زننده. دستک زننده. آنکه دو کف دست بر هم زند ابراز شادمانی را:
زین سور به آئین تو بردند بخروار
زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز.
سوزنی.
رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
زین سور به آئین تو بردند بخروار
زر و درم آن قوم که نرزند بدو تیز
از مطرب بدزخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرخ (؟) و چپه زن مسخره و حیز.
سوزنی.
رجوع به چپه و چپک و چپه زدن شود
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام قریه ای از قرای مازندران است که در ساحل ’چپه که رود’ (یکی از شعبات تالاراب) واقع شده و معروف است که مقبرۀ ابراهیم بن ادهم در این قریه میباشد’. (مرآت البلدان ج 4 ص 213)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از شعبات تالارب (کذا) که اصل رودخانه از میان بلوک بهمیز و گل خوران میگذرد’ (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از شعبات تالارب (کذا) که اصل رودخانه از میان بلوک بهمیز و گل خوران میگذرد’ (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
(چَ پَ / پِ لُ مَ / مِ)
لغت نامه دهخدا
لقمۀ خرد، مقابل لقمۀ بزرگ. لقمه ای که بزودی و بآسانی خورده شود. لقمه ای که تیز و تند جویده و بلعیده شود. مثال: دیو یک تن آدمی را چپه لقمۀ خود کند، یعنی چون لقمۀ خرد بدهان برد و ببلعد
(چَ پَ)
لغت نامه دهخدا
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’نام رودخانه ای است که در شیروان از ’کله خال’ جدا شده، از پائین نوشهر بسمت مشرق میرود و پس از گذشتن از شمال محمودآبادبه بحر خزر میریزد’. (از مرآت البلدان ج 4 ص 213)
(اَ دَ دَ دَ)
لغت نامه دهخدا
دست زدن. کف زدن. دستک زدن. چپک زدن. تصدیه. تصدید. تصفیح، دست زدن بعلامت شادی. کف زدن بعلامت شادمانی کردن. چپک زدن بقصد تشویق کردن از کسی یا ابراز خوشحالی نمودن از عمل آن کس. صفق. رجوع به چپک زدن و دست زدن شود
(چَ پَ / پِ دَ)
لغت نامه دهخدا
آن که با دست چپ بهتر و بیشتر کار کند. کسی که با دست چپ کار میکند. (ناظم الاطباء). چپه. (ناظم الاطباء). احدل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). الفک. اعفت. اعسر. الفت. (منتهی الارب). چپ دست. چپل. رجوع به چپ و چپ دست و چپه شود
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
گل یا میوه از درخت کنده شده، برگزیده منتخب، بر بالای هم قرار داده بنظم و ترتیب، گسترده و پهن شده بنظم و ترتیب
دستار بزرگی که عریان بجای کلاه بر سر گذارند و بر روی آن عگال (عقال) بندند
تاخت و تاز همه جانبه
پروانه ای آسیاب، چوب سنگین در آبدنگ که سبب به حرکت در آوردن
دشنامی است به معنای دوبین و لوچ
چپه چپه