معنی چوج در لغت نامه دهخدا

اراک، شجرهالسواک درخت مسواک، مسواک، در بندرعباس آن را چوج مینامند، از این درختچه دوگونه در گرمسیرهای جنوب ایران بحال وحشی دیده میشود، از قبیل گااوما در بندرعباس و قسمی که در چاه بهار است، و میوۀ آن به کباث موسوم است، (یادداشت مؤلف)، درختچه ای است که در کرانه های جنوب و نقاط گرمسیری ایران یافت میشود و نام علمی آن سلواد وراپرسیکا است، (گیاه شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 274)، چوج

معنی چوج - جستجوی لغت در جدول جو

چوج

لغت نامه دهخدا

چوج

فرهنگ لغت هوشیار

چوک

(دخترانه)

چشمه

فرهنگ نامهای ایرانی

اوج

بلندی، بالا، فراز، بلندترین نقطه، بالاترین درجه، در علم نجوم بلندترین درجۀ کوکب، در موسیقی بالاترین نقطۀ ارتفاع آواز، در موسیقی شعبه ای از گوشۀ عشاق، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی

فرهنگ فارسی عمید

چول

بیابان بی آب و علف، جای خالی از آدمی، چولستان

فرهنگ فارسی عمید

نوج

کاج، درختی خودرو با برگ های سوزنی و میوۀ مخروطی شکل، کاژو، ناژو، ناجو، نوژ، نشک، وهل
عشقه، لبلاب

فرهنگ فارسی عمید

چور

قرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورنگ، تذرو، خروس صحرایی، تدرج

قَرقاول، پرنده ای حلال گوشت که بیشتر در سواحل دریای خزر پیدا می شود، نر آن دم دراز و پرهای خوش رنگ و زیبا دارد، مادۀ آن کوچک تر و دمش کوتاه است، در جنگل ها و مزارع به سر می برد، مادۀ آن لانۀ خود را روی زمین درست می کند و ده تخم می گذارد و ۲۴ روز روی تخم ها می خوابد تا جوجه هایش از تخم بیرون آیند، تورَنگ، تَذَرْوْ، خُروس صَحرایی، تَدرُج

فرهنگ فارسی عمید

زوج

شوهر، شوی، مقابل فرد، قرین، جفت

فرهنگ فارسی عمید

چوک

پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق، برای مثال چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری - ۱۸۰)
آلت تناسلی مرد

فرهنگ فارسی عمید

توج

به، درختی شبیه سیب با برگ های کرک دار، میوۀ زرد رنگ و آب دار این درخت که برای تهیۀ مربا به کار می رود و تخم آن نیز مصرف دارویی دارد

فرهنگ فارسی عمید

روج

روز، مقابل شب، زمان میان طلوع تا غروب آفتاب که هوا روشن است

فرهنگ فارسی عمید

چوب

قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار می رود
چوب خوردن: کنایه از کتک خوردن
چوب زدن: کسی را با چوب کتک زدن، کنایه از قیمت گذاشتن و به فروش رساندن اجناسی از طریق حراج، حراج کردن جنس
چوب شدن: کنایه از خشک و ثابت شدن
چوب شفت: چوب دستی کلفت ناتراشیده

فرهنگ فارسی عمید

سوج

نرم رفتن حرارت سوزش تاب، سوزشی که از درد جسمی یا روحی حاصل آید التهاب. یا سوز و گداز. شور و اشتیاق بسیار که غم افزا و گدازنده باشد، یکی از گوشه های همایون، داغ کی، اضطراب آشفتگی خاطر، کینه رشک، عشق محبت، اشعاری که در رثای کسی گویند مرثیه، در ترکیبات به معنی سوزنده آید جهان سوز خانمانسوز عالم سوز

معنی چوج - جستجوی لغت در جدول جو

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما