جدول جو
جدول جو

معنی چهارجهت - جستجوی لغت در جدول جو

چهارجهت
چهار جهت اصلی که عبارت است از مشرق، مغرب، شمال و جنوب، چهار سمت
چهارجهت فرعی: چهار جهتی که بین چهار جهت اصلی قرار دارد و عبارت است از شمال شرقی، جنوب شرقی، شمال غربی و جنوب غربی
تصویری از چهارجهت
تصویر چهارجهت
فرهنگ فارسی عمید
چهارجهت(چَ / چِ جَ هََ)
چهار حد اصلی. چهارسوی وچهارطرف: چهار جهت اصلی، مشرق، مغرب، شمال و جنوب. چهار جهت فرعی، شمال شرقی، شمال غربی، جنوب شرقی و جنوب غربی، عالم. رجوع به چارجهت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چهارجوی
تصویر چهارجوی
در روایات، چهار نهر بهشتی که آب گوارا، انگبین، شیر و بادۀ خوشگوار در آن ها جاری است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهاردهم
تصویر چهاردهم
ویژگی آنکه یا آنچه در مرتبۀ چهارده قرار دارد، چهاردهمی، چهاردهمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارسمت
تصویر چهارسمت
چهار جهت، چهار طرف، رو به رو و پشت سر و طرف راست و طرف چپ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد صحیح بین سیزده و پانزده، «۱۴»
فرهنگ فارسی عمید
(چَ کَ)
ده کوچکی است از دهستان هشون بخش بافت شهرستان سیرجان. در 30هزارگزی باختر بافت و 4 هزارگزی جنوب راه فرعی بافت به سیرجان واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَهْ)
عدد اصلی میان سیزده و پانزده. ده بعلاوۀ چهار. رجوع به چارده شود.
- ماه شب چهارده یا چهارده شب، بدر. ماه تمام. پرماه. گردمه. گردماه.
- مثل ماه شب چهارده، سخت زیبا. بسیار زیبا.
- مه چهارده شب، معشوق زیباروی:
از تو ای چون مه چهارده شب
پانزده مه گسست پیوندم.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(چَ دِهْ)
از قرای استرآباد است. خالصۀ دیوان از سه رشته قنات آبیاری میشود. (از مرآت البلدان ج 4 ص 298). از دهات سدن رستاق (مازندران واسترآباد تألیف رابینو ص 168). دهی است از دهستان سدن رستاق بخش کردکوی شهرستان گرگان. 1180 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصول عمده اش برنج، غلات، پنبه، حبوبات و توتون و سیگار است. شغل اهالی کشاورزی و گله داری و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(چَ مَهْ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 72هزارگزی شمال باختری مشهد و8 هزارگزی خاوری شوسۀ عمومی مشهد به قوچان واقع است. جلگه و معتدل و 343 تن سکنه دارد. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویۀ شهرستان ارومیه. از چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ جُ)
چهارجامه. رجوع به چارجل و چارجامه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ دَ هَُ)
مرکب از: میان + گی، میانجی، واسطه، سبب، ذریعه، ذرعه، (یادداشت مؤلف)،
توسط، (آنندراج) (یادداشت مؤلف)، میانجی گری، وساطت، (یادداشت مؤلف)،
- میانگی کردن، وساطت، میانجی گری، میانجی شدن، توسط، (یادداشت مؤلف) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید، (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ هََ / هَِ)
از چهار + دهه، صفت نسبی (ده + ه) منسوب به عدد ده، چهار مرتبه ده تا. چهل تا. عدد ده راواحد مرتبۀ دوم یا مرتبۀ دهگان (عشرات) قرار میدهند و آن را یک دهه مینامند و از آن یکی از سه بخش سه گانه ماه اراده کنند، چنانکه دهۀ آخر ماه صفر. یا دهۀ اول ماه محرم، یعنی ده روز متوالی آخر ماه صفر وده روز متوالی اول تا دهم ماه محرم. و یا یکی از بخشهای دهگانه قرن (صد سال) را منظور دارند چنانکه دهۀ دوم قرن پنجم، یعنی سالهای 411 تا 420 و جز آن
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ سَ)
چهارطرف. چهارجانب. چهارجهت. رجوع به چارسمت شود
لغت نامه دهخدا
(چَ کِ)
دهی است از دهستان گوغر بخش بافت شهرستان سیرجان. در 32هزارگزی شمال باختری بافت و 3هزارگزی شمال خاوری گوغر. از قنات و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات و حبوبات است. شغل اهالی کشاورزی و صنایع دستی قالی بافی بی نقشه است. ساکنینش از طایفۀ آقاجانلو میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ گُ هََ)
چهارعنصر. چهارآخشیج. عناصر چهارگانه:
نهاد عالم و ترکیب چرخ و هفت اختر
شد آفریده به ترتیب از این چهارگهر.
ناصرخسرو.
رجوع به چارگهرو چارگوهر شود
لغت نامه دهخدا
(چَمَ هََ)
دهی است از دهستان چناران بخش حومه شهرستان مشهد. در 74هزارگزی شمال باختری مشهد و یک کیلومتری شمال شوسۀ مشهد به قوچان واقع است. جلگه ومعتدل است، 212 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات، چغندر و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ وَ)
جسمی
چهار وجهی
است که از هر طرف به مثلث های مسطح محدود باشد. هر یک از این مثلث های مسطح راوجه و اضلاع آنها را یال و انتهای یالها را رأس چهاروجهی میخوانند. خطی که دو رأس غیرواقع در یک وجه را به هم وصل میکند قطر چهاروجهی نامیده میشود. سطح جانبی هر چاروجهی مساوی است با مجموع سطح های وجوه جانبی آن. و مساحت چهاروجهی برابر است با مجموع مساحت های وجوه آن و یا به عبارت دیگر مساحت هر چهاروجهی برابر است با مجموع سطح جانبی و سطح قاعده آن. مقطع هرچهاروجهی مثلث است. هر هرم مثلث القاعده چهاروجهی است. از این قرار دو چهاروجهی که دارای قاعده های معادل و ارتفاع های برابر باشند، معادلند و هر منشور مثلث القاعده را میتوان به سه هرم مثلث القاعده یا سه چهاروجهی متعادل تجزیه کرد و حجم هر چهاروجهی ثلث حجم منشوری است که به همان قاعده و همان ارتفاع باشد. و چهاروجهی یکی از اجسام افلاطونی است. فضائی که با وجود هر چهاروجهی اشغال میشود با حجم آن چهاروجهی برابر است و حجم هر چهاروجهی مساوی است با ثلث حاصل ضرب مساحت قاعده در ارتفاع آن. چون بخواهیم حجم یک چهار وجهی را محاسبه کنیم نخست باید مساحت قاعده آن چهاروجهی را حساب کنیم. به این ترتیب که اگر طول قاعده مثلثی که در قاعده چهاروجهی قرار گرفته به اندازۀ L و ارتفاع آن به اندازۀ h باشد مساحت قاعده چهاروجهی عبارت است از: طول قاعده مثلث در نصف ارتفاع آن. یا: l. 12h = S حال برای محاسبۀ حجم چهاروجهی گوئیم اگر ارتفاع چهاروجهی برابر با H باشد حجم آن مساوی است با: H. 13S = V
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بُ)
شاید نامی از دورۀ عناصرپرستی باشد. و مراد از چهار: آب و باد و خاک و آتش باشد و معرب آن صهاربخت، یعنی چهار نجات داد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
نام ابن استندار، یکی از اجداد یحیی بن منده. و معرب آن صهاربخت است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ بُ)
صلیب. خاج. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چارجوی. شهری است در ساحل غربی جیحون از اعمال بخارا و به ملک خوارزم نزدیک است
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
چهارنهر، ظاهراً چهارجوی بهشت باشد. در شعر ذیل:
بزم چو هشت باغ بین باده چهارجوی دان
خاصه که ساز عاشقان حورلقای نو زند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(جَ هََ)
چهارسوی و چهارطرف. (ناظم الاطباء). مشرق و مغرب و شمال و جنوب. چهارسمت، عالم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد ترتیبی چهارده در مرتبه چهارده
فرهنگ لغت هوشیار
چهار حد اصلی: مشرق مغرب شمال و جنوب. یا چهار جهت اصلی. یا چهار جهت فرعی. شمال شرقی شمال غربی جنوب شرقی و جنوب غربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
((چَ یا چِ دَ))
عدد اصلی بین سیزده و پانزده، ده به علاوه چهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چهارجوهر
تصویر چهارجوهر
((~. جَ هَ))
چهار ستاره از بنات النعش که آن ها را نعش گویند
فرهنگ فارسی معین
روستایی در سدن رستاق غربی شهرستان کردکوی که در محل به چاردی
فرهنگ گویش مازندرانی