اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است. (برهان). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است. (جهانگیری). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش. (از رشیدی). اسب یا قاطر یا خر بدادا و سرکش که چون خواهند زین یا پالان بر او نهند یا تیمارش کنند جفت و لگد اندازد و شرارت کند: آن استر چموش لگدزن ازآن من وآن گربۀ مصاحب بابا ازآن تو. کمال اسماعیل (از جهانگیری)
اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است. (برهان). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است. (جهانگیری). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش. (از رشیدی). اسب یا قاطر یا خر بدادا و سرکش که چون خواهند زین یا پالان بر او نهند یا تیمارش کنند جفت و لگد اندازد و شرارت کند: آن استر چموش لگدزن ازآن من وآن گربۀ مصاحب بابا ازآن تو. کمال اسماعیل (از جهانگیری)
مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان). نوعی از پاافزار. (جهانگیری). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چاموش و قسمی از کفش. پاپوش. اورسی. صندل. نوعی کفش. پوزار (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چاموش، چمشاک و چمشک شود
مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان). نوعی از پاافزار. (جهانگیری). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چاموش و قسمی از کفش. پاپوش. اورسی. صندل. نوعی کفش. پوزار (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چاموش، چمشاک و چمشک شود
چاووش، برای مثال ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاور شده گور بر جنگ شیر (نظامی۵ - ۸۰۱)، نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲ - ۲۵۴)
چاووش، برای مِثال ز دل دادن چاوشان دلیر / دلاور شده گور بر جنگ شیر (نظامی۵ - ۸۰۱)، نفیر چاوشان ز «دور شو، دور» / ز گیتی چشم بد را کرده مهجور (نظامی۲ - ۲۵۴)
اسم دیلمی علیق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نامی است که در رامیان به تمشک دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزبان مردم دیلم خار جنگلی متبرک. (ناظم الاطباء). رجوع به تمش و تمشک و جنگل شناسی ج 2 ص 269 شود
اسم دیلمی علیق است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نامی است که در رامیان به تمشک دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بزبان مردم دیلم خار جنگلی متبرک. (ناظم الاطباء). رجوع به تمش و تمشک و جنگل شناسی ج 2 ص 269 شود
ساکت. خاموش. خمش. بیصدا. بیزبان. (از ناظم الاطباء) : بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش نه نیکو بود مرد دانا خموش. اسدی. لیکن ارزد بسمع مستمعان با زبانی چنین خموش منم. انوری. خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش. سعدی (گلستان). - خموش نشستن، ساکت نشستن. بیصدا نشستن: در گریبان کش سر و بنشین خموش چون بسی تردامنی داری هنوز. عطار. یا سخن آرای چو مردم بهوش یا بنشین همچو بهائم خموش. سعدی (گلستان). ، ستور رام، چراغ فرومرده. (ناظم الاطباء)
ساکت. خاموش. خمش. بیصدا. بیزبان. (از ناظم الاطباء) : بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش نه نیکو بود مرد دانا خموش. اسدی. لیکن ارزد بسمع مستمعان با زبانی چنین خموش منم. انوری. خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش. سعدی (گلستان). - خموش نشستن، ساکت نشستن. بیصدا نشستن: در گریبان کش سر و بنشین خموش چون بسی تردامنی داری هنوز. عطار. یا سخن آرای چو مردم بهوش یا بنشین همچو بهائم خموش. سعدی (گلستان). ، ستور رام، چراغ فرومرده. (ناظم الاطباء)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در کنارۀ شمالی رود خانه جراحی، واقع است. آبش از رود خانه جراحی. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بنی خالد میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرم شهر که در 81 هزارگزی شمال خاوری شادگان و یک هزارگزی خاور راه اتومبیل رو رامهرمز به خلف آباد در کنارۀ شمالی رود خانه جراحی، واقع است. آبش از رود خانه جراحی. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت و حشم داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفۀ بنی خالد میباشند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
چکّوش. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). تلفظی ازچکش و چکوچ که به معنی افزار دست زرگران و مسگران وآهنگران است. و رجوع به چاکوچ و چکوش و چکوچ شود
چِکّوش. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). تلفظی ازچکش و چکوچ که به معنی افزار دست زرگران و مسگران وآهنگران است. و رجوع به چاکوچ و چکوش و چکوچ شود
نقیب لشکر. (آنندراج) (غیاث). چاووش. (ناظم الاطباء). نقیب سپاه. (فرهنگ نظام). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند: گر حاجب تو پوشد پیکار را زره ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر. امیرمعزی. تو قاهر مصر و چاوشت را بر قاهره قهرمان ببینم. خاقانی. نفیر چاوشان از دورشو دور ز گیتی چشم بد را کرده مهجور. نظامی. ز دل دادن چاوشان دلیر دلاور شده گور بر جنگ شیر. نظامی. پسر چاوشان دید و تیغ و تبر قباهای اطلس کمرهای زر. نظامی. ، کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است. رئیس تشریفات: چاوش اوهام نتواند رسیدن تا کجا تا آخرین صف روز بارت. انوری. نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک قباد چاوش روز سلام اوزیبد. خاقانی. ، نقیب قافله. (آنندراج) (غیاث). نگهبان و مراقب کاروانیان، دربان. (فرهنگ نظام) : ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه خورشید روم پرور و ماه حبش نگار. خاقانی. خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. روزها شد که بنده می آید بر در و ره نمیدهد چاوش. پوربهای جامی. و رجوع به چاووش شود
نقیب لشکر. (آنندراج) (غیاث). چاووش. (ناظم الاطباء). نقیب سپاه. (فرهنگ نظام). آنکه در جنگ فرمان حمله دهد و سپاهیان را تشجیع و تشویق کند: گر حاجب تو پوشد پیکار را زره ور چاوش تو بندد پرخاش را کمر. امیرمعزی. تو قاهر مصر و چاوشت را بر قاهره قهرمان ببینم. خاقانی. نفیر چاوشان از دورشو دور ز گیتی چشم بد را کرده مهجور. نظامی. ز دل دادن چاوشان دلیر دلاور شده گور بر جنگ شیر. نظامی. پسر چاوشان دید و تیغ و تبر قباهای اطلس کمرهای زر. نظامی. ، کسی که در دربار شاهان یا در نزد امراء و بزرگان وظیفه دار امور تشریفاتی بوده و در روزهای سلام اشخاص را به حضور آنان معرفی مینموده است. رئیس تشریفات: چاوش اوهام نتواند رسیدن تا کجا تا آخرین صف روز بارت. انوری. نه نه قباد مخوان کیقباد خوانش از آنک قباد چاوش روز سلام اوزیبد. خاقانی. ، نقیب قافله. (آنندراج) (غیاث). نگهبان و مراقب کاروانیان، دربان. (فرهنگ نظام) : ای چاوش سپید تو هم خادم سیاه خورشید روم پرور و ماه حبش نگار. خاقانی. خلیل از خیلتاشان سپاهش کلیم از چاوشان بارگاهش. نظامی. روزها شد که بنده می آید بر در و ره نمیدهد چاوش. پوربهای جامی. و رجوع به چاووش شود
دهی از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آبادکه در 24هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 10هزارگزی باختر راه خرم آباد به کرمانشاه واقعست. جلگه و هوایش سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از سراب چروش، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ ایتیوند میباشند و برای تهیۀ علوفۀ احشام در همین حوالی ییلاق قشلاق میکنند و در چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آبادکه در 24هزارگزی شمال خاوری نورآباد و 10هزارگزی باختر راه خرم آباد به کرمانشاه واقعست. جلگه و هوایش سردسیر است و 120 تن سکنه دارد. آبش از سراب چروش، محصولش غلات و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی زنان سیاه چادربافی و راهش مالرو است. ساکنین این آبادی از طایفۀ ایتیوند میباشند و برای تهیۀ علوفۀ احشام در همین حوالی ییلاق قشلاق میکنند و در چادر سکونت دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)