ساکت. خاموش. خمش. بیصدا. بیزبان. (از ناظم الاطباء) : بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش نه نیکو بود مرد دانا خموش. اسدی. لیکن ارزد بسمع مستمعان با زبانی چنین خموش منم. انوری. خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش نگوید سخن تا نبیند خموش. سعدی (گلستان). - خموش نشستن، ساکت نشستن. بیصدا نشستن: در گریبان کش سر و بنشین خموش چون بسی تردامنی داری هنوز. عطار. یا سخن آرای چو مردم بهوش یا بنشین همچو بهائم خموش. سعدی (گلستان). ، ستور رام، چراغ فرومرده. (ناظم الاطباء)