جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با چموش

چموش

چموش
اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است. (برهان). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است. (جهانگیری). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم الاطباء). اسب سرکش. (از رشیدی). اسب یا قاطر یا خر بدادا و سرکش که چون خواهند زین یا پالان بر او نهند یا تیمارش کنند جفت و لگد اندازد و شرارت کند:
آن استر چموش لگدزن ازآن من
وآن گربۀ مصاحب بابا ازآن تو.
کمال اسماعیل (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا

چموش

چموش
مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان). نوعی از پاافزار. (جهانگیری). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چاموش و قسمی از کفش. پاپوش. اورسی. صندل. نوعی کفش. پوزار (در لهجۀ روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). و رجوع به چاموش، چمشاک و چمشک شود
لغت نامه دهخدا

چموش

چموش
بدلگام، بدلجام، رموک، سرکش، لگدزن، بدرفتار، بی سلوک، بدقلق
متضاد: خوش قلق، متمرد، نافرمان
متضاد: بفرمان، بدجنس، زبل، سرکش، شیطان، ناقلا، نارام
متضاد: سربه زیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد

چموش

چموش
وحشی، بدقلق، موزی، چهارپای بد قلق، پای پوش لاستیکی یا چرمی کشاورزان، کارگران و چوپانان
فرهنگ گویش مازندرانی

چاوش

چاوش
ترکی جلویز چارگ روزبان پیشرو لشکر و کاروان نقیب قافله، کسی که پیشاپیش قافله یا زوار حرکت کند و آواز خواند، حاجب
فرهنگ لغت هوشیار

چکوش

چکوش
آلتی آهنین با دسته ای چوبین شبیه تیشه که بدان آهن میخ و غیره را کوبند چاکوچ مطرقه
فرهنگ لغت هوشیار