جدول جو
جدول جو

معنی خموش

خموش
خاموش، ساکت، بی صدا، به طور آرام، ساکت باش
تصویری از خموش
تصویر خموش
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با خموش

خموش

خموش
جَمعِ واژۀ خمش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

خموش

خموش
ساکت. خاموش. خمش. بیصدا. بیزبان. (از ناظم الاطباء) :
بدو گفت کای گنج فرهنگ و هوش
نه نیکو بود مرد دانا خموش.
اسدی.
لیکن ارزد بسمع مستمعان
با زبانی چنین خموش منم.
انوری.
خداوند تدبیر و فرهنگ و هوش
نگوید سخن تا نبیند خموش.
سعدی (گلستان).
- خموش نشستن، ساکت نشستن. بیصدا نشستن:
در گریبان کش سر و بنشین خموش
چون بسی تردامنی داری هنوز.
عطار.
یا سخن آرای چو مردم بهوش
یا بنشین همچو بهائم خموش.
سعدی (گلستان).
، ستور رام، چراغ فرومرده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

خموش

خموش
پشه. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). توضیح: پشه را از آن رو خموش گویند که آن صورت را می خراشد. (لأَنه یخمش الوجه)
لغت نامه دهخدا

خموش

خموش
مصدر دیگر است برای خمش. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). رجوع به خمش شود
لغت نامه دهخدا