الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
الک دولک، بازی دو یا چند نفره ای که چوب کوتاهی را روی زمین می گذارند و با چوب درازتر به آن می زند و آن را به هوا پرتاب می کنند و سایر بازیکنان باید آن چوب را در هوا بگیرند، چالیک
دهی است از دهستان آقابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که در 14 هزارگزی جنوب گنبد و 2 هزارگزی باختر گنبد به شاه پسند واقع شده است، دشت است و معتدل، 50 تن سکنه دارد، از رود خانه نوده آبیاری میشود، از محصولاتش غلات، حبوبات و لبنیات است، صیفی کاری در آنجا رواج دارد، مردمش بکشاورزی و گله داری اشتغال دارند، و صنایع دستی زنان قالی، پلاس و خورجین بافی است، به گنبدقابوس راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان آقابای بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس که در 14 هزارگزی جنوب گنبد و 2 هزارگزی باختر گنبد به شاه پسند واقع شده است، دشت است و معتدل، 50 تن سکنه دارد، از رود خانه نوده آبیاری میشود، از محصولاتش غلات، حبوبات و لبنیات است، صیفی کاری در آنجا رواج دارد، مردمش بکشاورزی و گله داری اشتغال دارند، و صنایع دستی زنان قالی، پلاس و خورجین بافی است، به گنبدقابوس راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
نام سلسله ای از فرمانروایان مصر (650 -922 هجری قمری / 1252- 1517 میلادی) بدین توضیح که جمع مملوک ممالیک و بمعنی غلام است و بیشتر این کلمه را درمورد غلامان سفیدپوست به کار می برده اند و از آنجا که سلاطین ’ممالیک’ مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند بدین نام نامیده شده اند. اولین ایشان شجرهالدر زوجه الملک الصالح است، اگرچه چند سالی اسماً سلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود، ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دوطبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجودسلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را به خوبی اداره می کردند و شهر قاهره هنوزاز دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق وعلاقۀ سلاطین مملوک به صنایع مستظرفه و بناست. ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگ آور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و نیز اردوهای تاتار مقاومتهای سخت کردند، مخصوصاً تاتارها را که در قرن هفتم هجری بر آسیا استیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چند بار مغلوب نمودند. دورۀ حکومت ممالیک بحری درسال 792 هجری قمری به دست ممالیک برجی از میان رفت و ممالیک برجی را به سال 922 هجری قمری سلاطین عثمانی از میان برداشتند. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال صص 70- 75). رجوع به بحری و برجی شود
نام سلسله ای از فرمانروایان مصر (650 -922 هجری قمری / 1252- 1517 میلادی) بدین توضیح که جمع مملوک ممالیک و بمعنی غلام است و بیشتر این کلمه را درمورد غلامان سفیدپوست به کار می برده اند و از آنجا که سلاطین ’ممالیک’ مصر از غلامان ترک یا چرکسی بودند که ابتدا در جزء قراولان مزدور الملک الصالح ایوب قرار داشتند بدین نام نامیده شده اند. اولین ایشان شجرهالدر زوجه الملک الصالح است، اگرچه چند سالی اسماً سلطنت با موسی از بازماندگان خاندان ایوبی بود، ولی پس از او ممالیک رسماً سلطنت مصر را به دست گرفتند و ایشان دو طبقه اند: ممالیک بحری و ممالیک برجی و این دوطبقه تا نیمۀ اول قرن دهم هجری مصر و شام را تحت اداره و حکومت خود داشتند و افراد آن سلسله ها با وجودسلطنت کوتاه و جنگهای داخلی دائمی و کشتن یکدیگر ممالک خویش را به خوبی اداره می کردند و شهر قاهره هنوزاز دورۀ سلطنت ایشان آثاری دارد که نمایندۀ عشق وعلاقۀ سلاطین مملوک به صنایع مستظرفه و بناست. ممالیک علاوه بر این مردمانی جنگ آور و دلیر بودند و در مقابل صلیبیون عیسوی و نیز اردوهای تاتار مقاومتهای سخت کردند، مخصوصاً تاتارها را که در قرن هفتم هجری بر آسیا استیلا یافته و مصر را طرف تهدید قرار داده بودند چند بار مغلوب نمودند. دورۀ حکومت ممالیک بحری درسال 792 هجری قمری به دست ممالیک برجی از میان رفت و ممالیک برجی را به سال 922 هجری قمری سلاطین عثمانی از میان برداشتند. (از طبقات سلاطین اسلام لین پول ترجمه عباس اقبال صص 70- 75). رجوع به بحری و برجی شود
شنبلید، شمبلیله. گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود
شنبلید، شمبلیله. گیاهی مأکول که تخم آنرا به تازی حلبه گویند و در خورشها و اشکنه ها تازه و خشک آنرا داخل می کنند. (ناظم الاطباء). شمبلیت. (از غیاث) (از آنندراج). رجوع به شمبلیله و شمبلیت شود
دهی جزء دهستان وزاو بخش دستجرد شهرستان قم که در 14 هزارگزی شمال دستجردو 14 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 105 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، توت، گردو، زردآلو و بادام. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. دو مزرعۀ چاله جوشی و خانک جزء این آبادی محسوب می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی جزء دهستان وزاو بخش دستجرد شهرستان قم که در 14 هزارگزی شمال دستجردو 14 هزارگزی راه عمومی واقع است. کوهستانی و سردسیر است و 105 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات، توت، گردو، زردآلو و بادام. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. دو مزرعۀ چاله جوشی و خانک جزء این آبادی محسوب می شوند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نوعی بازی طفلان، نوعی وسیلۀ بازی مخصوص اطفال، نوعی بازی اطفال که در هر استان ایران بنامی معروف است و اسم مخصوص دارد، نام دو پاره چوب که در بازی مخصوص اطفال بکار میرود، دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگری کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیزمیباشد، و چوب دراز را بدست گیرند و چوب کوتاه را بر زمین نهند بنوعی که یک سر آن از زمین بلند باشد و چوب دراز بر آن زنند به میزانی که بر هوا جهد و باز در هوا ضربتی بدان زنند چنان که دور افتد، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، دوپاره چوب یکی بلندتر و یکی کوتاه تر که اطفال با آنها بازی کنند و در فرهنگ تفصیلی گفته که ضرورت ندارد زیرا کسی نیست که این بازی را نکرده، (انجمن آرا) (آنندراج)، عرب چوب بزرگ را ’مقله’ و چوب کوچک را ’قله’ گویند، (برهان)، به هندی گلی وندا گویند، (آنندراج)، چلک، (انجمن آراء) (آنندراج)، دسته چلک، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، در بعضی بلاد آن را لاوه گویند، (جهانگیری)، الک دولک، به لهجه مردم تهران، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، پل چفته، (فرهنگ نظام)، لاو، کال چنبه، لوچنبه، پله، پله چوب، الک جنبش، دو داله، دودله، دسته پل، - چالیکی، که چالیک بازی کند: طفلی است سخن گفتن مردیست خمش کردن تو رستم چالاکی نه کودک چالیکی، مولوی، گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم گه عقل چالاکی شوم گه طفل چالیکی شوم، مولوی
نوعی بازی طفلان، نوعی وسیلۀ بازی مخصوص اطفال، نوعی بازی اطفال که در هر استان ایران بنامی معروف است و اسم مخصوص دارد، نام دو پاره چوب که در بازی مخصوص اطفال بکار میرود، دو پارچه چوب است که اطفال بدان بازی کنند یکی دراز بقدر سه وجب و دیگری کوتاه بمقدار یک قبضه و هر دو سر چوب کوچک تیزمیباشد، و چوب دراز را بدست گیرند و چوب کوتاه را بر زمین نهند بنوعی که یک سر آن از زمین بلند باشد و چوب دراز بر آن زنند به میزانی که بر هوا جهد و باز در هوا ضربتی بدان زنند چنان که دور افتد، (برهان) (جهانگیری) (ناظم الاطباء)، دوپاره چوب یکی بلندتر و یکی کوتاه تر که اطفال با آنها بازی کنند و در فرهنگ تفصیلی گفته که ضرورت ندارد زیرا کسی نیست که این بازی را نکرده، (انجمن آرا) (آنندراج)، عرب چوب بزرگ را ’مقله’ و چوب کوچک را ’قله’ گویند، (برهان)، به هندی گلی وندا گویند، (آنندراج)، چلک، (انجمن آراء) (آنندراج)، دسته چلک، (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری)، در بعضی بلاد آن را لاوه گویند، (جهانگیری)، الک دولک، به لهجه مردم تهران، (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام)، پل چفته، (فرهنگ نظام)، لاو، کال چنبه، لُوچُنبَه، پله، پله چوب، الک جنبش، دو داله، دودله، دسته پل، - چالیکی، که چالیک بازی کند: طفلی است سخن گفتن مردیست خمش کردن تو رستم چالاکی نه کودک چالیکی، مولوی، گه تاج سلطانان شوم گه مکر شیطانان شوم گه عقل چالاکی شوم گه طفل چالیکی شوم، مولوی
جمع واژۀ مملوک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار). جمع واژۀ مملوک، و آن غلام و کنیز و دیگر اشیا باشد. (از غیاث اللغات). بندگان. غلامان و کنیزان. ملک کرده شده ها از غلام و کنیز: امیر آلتونتاش حاجب خاص را با سایر خواص ممالیک خویش در قلب بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349). سعادت نامی از ممالیک او را بر دوش از قلعه ای که معتقل او بود به نشیب آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). نوح وزارت به بوعلی بلعمی مقرر کرد و ضبط آن قدر که از ممالیک و ممالک باقی بود به دست او بازداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117). از بهر خدا که مالکان جور چندین نکنند بر ممالیک. سعدی. بدین دیه از ممالیک اویک راوریسان نام بوده است. دارا گفت: این دیه را به نام او کنید. (تاریخ قم ص 84) ، جمع واژۀ مملکت. (ناظم الاطباء) ، اما صحیح در این مورد ممالک است بدون یاء. (یادداشت لغت نامه)
جَمعِ واژۀ مملوک. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (دهار). جَمعِ واژۀ مملوک، و آن غلام و کنیز و دیگر اشیا باشد. (از غیاث اللغات). بندگان. غلامان و کنیزان. ملک کرده شده ها از غلام و کنیز: امیر آلتونتاش حاجب خاص را با سایر خواص ممالیک خویش در قلب بداشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 349). سعادت نامی از ممالیک او را بر دوش از قلعه ای که معتقل او بود به نشیب آورد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 312). پیرامن آن بساط دو سماط از ممالیک و غلامان ترک با زینتی کامل بداشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332). پانصد غلام از ممالیک خاص نزدیک مجلس بایستادند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 333). نوح وزارت به بوعلی بلعمی مقرر کرد و ضبط آن قدر که از ممالیک و ممالک باقی بود به دست او بازداد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 117). از بهر خدا که مالکان جور چندین نکنند بر ممالیک. سعدی. بدین دیه از ممالیک اویک راوریسان نام بوده است. دارا گفت: این دیه را به نام او کنید. (تاریخ قم ص 84) ، جَمعِ واژۀ مملکت. (ناظم الاطباء) ، اما صحیح در این مورد ممالک است بدون یاء. (یادداشت لغت نامه)