جدول جو
جدول جو

معنی چلیده - جستجوی لغت در جدول جو

چلیده
فشرده شده
تصویری از چلیده
تصویر چلیده
فرهنگ فارسی عمید
چلیده
(چَ دَ / دِ)
حلقۀ استخوانی که تیراندازان به شست کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
چکه چکه شده، قطره قطره ریخته، افشره، عصاره، کنایه از خلاصه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنیده
تصویر چنیده
چیده، ویژگی گل یا میوه که از درخت کنده شده، ویژگی آنچه از میان چیزهایی برگزیده و جداشده باشد، گزیده، ویژگی آنچه با نظم و ترتیب در کنار هم یا روی هم قرار داده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
کوشیده، دم زده، ستیزه کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپیده
تصویر چپیده
به زور و فشار جاگرفته، چیزی که به زور و فشار میان چیز دیگر جا گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
ویژگی چیزی که مزه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چریده
تصویر چریده
چراشده، خورده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه برای مثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چمیده
تصویر چمیده
خم شده، خمیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلیده
تصویر خلیده
فرو رفته، آزرده، برای مثال زواره بیامد خلیده روان / که امروز چون رفت بر پهلوان (فردوسی - ۲/۱۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
(بُ لَ دَ)
مصغر بلد. روستا و ده. (ناظم الاطباء). و رجوع به بلد شود، سیم ساز که صدای درشت دهد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
بمعنی کوشیده باشد، ستیزه کرده، دم زده. (برهان) (ناظم الاطباء) ، دشمن شده. خصومت ورزیده. رجوع به چخ و چخیدن وچخنده شود، پیش رفته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
چراشده. خورده شده. چرانیده شده. چرانده شده. گیاه و علفی که چرانده شده باشد، چراکرده. چرانده. گیاه و علف خورده:
چریده دیولاخ، آکنده پهلو
به تن فربه، میان چون موی لاغر.
عنصری.
رجوع به چرانده و چرانیده شود.
، تغذیه کرده. غذاخورده.
- ناچریده (دهان) ، ناشتا. غذانخورده:
دهان ناچریده دو دیده پرآب
همی بود تا سر کشید آفتاب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ / دِ)
میل کرده بجانب چپ. رجوع به چپیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ دَ / دِ)
چیزی که مزه شده و چاشنی شده باشد. (ناظم الاطباء). مأکول یا مشروب مزه شده و چاشنی شده:
هر نعمتی که هست بعالم چشیده ای
هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر.
سعدی.
، کسی که مزه نموده باشد. (ناظم الاطباء). آن کس که طعم چیزی را با مقداری قلیل از آن آزماید و امتحان کند.
- ناچشیده، اندکی از چیزی در دهان قرار نداده، برای دریافتن طعم ومزۀ آن:
نابسوده دو دست رنگین کرد
ناچشیده به تارک اندر تاخت.
رودکی.
، تجربه کرده و آزموده. آن کس که نیک و بد روزگار آزموده و در کارها باتجربه و کاردیده شده است:
برآسود لشکر ز ننگ و نبرد
چشیده ز گیتی همان گرم و سرد.
فردوسی.
به برزین بگفت ای سرافراز مرد
چشیده ز گیتی همه گرم و سرد.
فردوسی.
مرد، باخردی تمام بود، گرم و سرد روزگار چشیده... و عواقب را بدانسته. (تاریخ بیهقی). پیران جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سود گویند. (تاریخ بیهقی). پخته ای پروردۀ جهاندیده و سرد و گرم چشیده. (گلستان سعدی). هر کجا سختی کشیدۀ تلخی چشیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی). و رجوع به چشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ)
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چوچلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ترشه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
لغت نامه دهخدا
(گُ گَ دی دَ)
روان شدن. (آنندراج). رفتن. (غیاث). رفتن و روان شدن. (ناظم الاطباء) :
چون ز ستوری به مردمی نشوی
ای پسر و از خری برون نچلی.
ناصرخسرو.
از چلچل تو پای من زار شد کچل
من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل.
میرخسرو (از آنندراج).
و رجوع به چل شود، لایق و سزاوار بودن. (آنندراج). سزاوار شدن و لایق بودن. (غیاث). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. (ناظم الاطباء) :
عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت
هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت.
میرنجات (از آنندراج).
، رمیدن. (غیاث) ، جنبیدن، خائیدن، گزیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
مکیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
مزه کرده چاشنی شده، تجربه شده آزموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
کوشیده، ستیزه کرده شده، دم زده
فرهنگ لغت هوشیار
گل یا میوه از درخت کنده شده، برگزیده منتخب، بر بالای هم قرار داده بنظم و ترتیب، گسترده و پهن شده بنظم و ترتیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیده
تصویر چمیده
راه رفته با ناز خرامیده، خم شده
فرهنگ لغت هوشیار
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دستها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیده
تصویر خلیده
فرو رفته، نفوذ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
روان شدن و رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چمیده
تصویر چمیده
((چَ دِ))
خم شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیکه
تصویر چلیکه
((چِ کِ یا کَ))
تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند، دست ها و پاهای سخت لاغر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چخیده
تصویر چخیده
((چِ دِ))
کوشیده، ستیزه کرده شده، دم زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیده
تصویر خلیده
((خَ دِ))
فرورفته، زخم شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چشیده
تصویر چشیده
((چَ یا چِ دِ))
مزه کرده، چاشنی شده، تجربه شده، آزموده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چلیدن
تصویر چلیدن
((چَ دَ))
روان شدن، رمیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
((چَ دِ))
افشره، عصاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکیده
تصویر چکیده
خلاصه
فرهنگ واژه فارسی سره