فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
فشرده شدن چیزی آبدار که آب آن بیرون بیاید، فشرده شدن، روان شدن، رفتن، برای مِثال از چل چل تو پای من زار شد کچل / من خود نمی چلم تو اگر می چلی بچل (امیرخسرو - لغتنامه - چلیدن)، جنبیدن، سزاوار گشتن
چیده، ویژگی گل یا میوه که از درخت کنده شده، ویژگی آنچه از میان چیزهایی برگزیده و جداشده باشد، گزیده، ویژگی آنچه با نظم و ترتیب در کنار هم یا روی هم قرار داده شده
چیده، ویژگی گل یا میوه که از درخت کنده شده، ویژگی آنچه از میان چیزهایی برگزیده و جداشده باشد، گزیده، ویژگی آنچه با نظم و ترتیب در کنار هم یا روی هم قرار داده شده
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه برای مثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، کوپال، گُرزِه، دَبوس، لَخت، چُماق، سَرپاش، سَرکوبِه، عَمود، مِقمَعِه برای مِثال چکیدۀ تو ز مغز یلان کند اعلام / حسام تو ز سر دشمنان دهد پیغام (شمس دهستانی- رشیدی - چکیده)
چراشده. خورده شده. چرانیده شده. چرانده شده. گیاه و علفی که چرانده شده باشد، چراکرده. چرانده. گیاه و علف خورده: چریده دیولاخ، آکنده پهلو به تن فربه، میان چون موی لاغر. عنصری. رجوع به چرانده و چرانیده شود. ، تغذیه کرده. غذاخورده. - ناچریده (دهان) ، ناشتا. غذانخورده: دهان ناچریده دو دیده پرآب همی بود تا سر کشید آفتاب. فردوسی
چراشده. خورده شده. چرانیده شده. چرانده شده. گیاه و علفی که چرانده شده باشد، چراکرده. چرانده. گیاه و علف خورده: چریده دیولاخ، آکنده پهلو به تن فربه، میان چون موی لاغر. عنصری. رجوع به چرانده و چرانیده شود. ، تغذیه کرده. غذاخورده. - ناچریده (دهان) ، ناشتا. غذانخورده: دهان ناچریده دو دیده پرآب همی بود تا سر کشید آفتاب. فردوسی
چیزی که مزه شده و چاشنی شده باشد. (ناظم الاطباء). مأکول یا مشروب مزه شده و چاشنی شده: هر نعمتی که هست بعالم چشیده ای هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر. سعدی. ، کسی که مزه نموده باشد. (ناظم الاطباء). آن کس که طعم چیزی را با مقداری قلیل از آن آزماید و امتحان کند. - ناچشیده، اندکی از چیزی در دهان قرار نداده، برای دریافتن طعم ومزۀ آن: نابسوده دو دست رنگین کرد ناچشیده به تارک اندر تاخت. رودکی. ، تجربه کرده و آزموده. آن کس که نیک و بد روزگار آزموده و در کارها باتجربه و کاردیده شده است: برآسود لشکر ز ننگ و نبرد چشیده ز گیتی همان گرم و سرد. فردوسی. به برزین بگفت ای سرافراز مرد چشیده ز گیتی همه گرم و سرد. فردوسی. مرد، باخردی تمام بود، گرم و سرد روزگار چشیده... و عواقب را بدانسته. (تاریخ بیهقی). پیران جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سود گویند. (تاریخ بیهقی). پخته ای پروردۀ جهاندیده و سرد و گرم چشیده. (گلستان سعدی). هر کجا سختی کشیدۀ تلخی چشیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی). و رجوع به چشیدن شود
چیزی که مزه شده و چاشنی شده باشد. (ناظم الاطباء). مأکول یا مشروب مزه شده و چاشنی شده: هر نعمتی که هست بعالم چشیده ای هر لذتی که هست سراسر چشیده گیر. سعدی. ، کسی که مزه نموده باشد. (ناظم الاطباء). آن کس که طعم چیزی را با مقداری قلیل از آن آزماید و امتحان کند. - ناچشیده، اندکی از چیزی در دهان قرار نداده، برای دریافتن طعم ومزۀ آن: نابسوده دو دست رنگین کرد ناچشیده به تارک اندر تاخت. رودکی. ، تجربه کرده و آزموده. آن کس که نیک و بد روزگار آزموده و در کارها باتجربه و کاردیده شده است: برآسود لشکر ز ننگ و نبرد چشیده ز گیتی همان گرم و سرد. فردوسی. به برزین بگفت ای سرافراز مرد چشیده ز گیتی همه گرم و سرد. فردوسی. مرد، باخردی تمام بود، گرم و سرد روزگار چشیده... و عواقب را بدانسته. (تاریخ بیهقی). پیران جهان دیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سر شفقت و سود گویند. (تاریخ بیهقی). پخته ای پروردۀ جهاندیده و سرد و گرم چشیده. (گلستان سعدی). هر کجا سختی کشیدۀ تلخی چشیده ای را بینی خود را به شره در کارهای مخوف اندازد. (گلستان سعدی). و رجوع به چشیدن شود
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چوچلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). ترشه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
در تداول عامه، تکه های خرد و باریک که از هیزم شکسته بر جای ماند. تکه ریزه های هیزم. چوب دراز سخت باریک. خرده های ریزۀهیمه که معمولاً از آنها برای روشن کردن اجاق یا بخاری یا سماور و امثال اینها استفاده کنند. ریزه های هیزم خرد و دراز. چَوچَلیک (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). تِرَشَه (در لهجه اهالی فیض آباد محولات) ، کنایه از دستها و پاهای سخت لاغر. کنایه از ساقهای باریک و لاغر و استخوانی
روان شدن. (آنندراج). رفتن. (غیاث). رفتن و روان شدن. (ناظم الاطباء) : چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر و از خری برون نچلی. ناصرخسرو. از چلچل تو پای من زار شد کچل من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل. میرخسرو (از آنندراج). و رجوع به چل شود، لایق و سزاوار بودن. (آنندراج). سزاوار شدن و لایق بودن. (غیاث). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. (ناظم الاطباء) : عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت. میرنجات (از آنندراج). ، رمیدن. (غیاث) ، جنبیدن، خائیدن، گزیدن. (ناظم الاطباء)
روان شدن. (آنندراج). رفتن. (غیاث). رفتن و روان شدن. (ناظم الاطباء) : چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر و از خری برون نچلی. ناصرخسرو. از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل من خود نمی چلم تواگر میچلی بچل. میرخسرو (از آنندراج). و رجوع به چل شود، لایق و سزاوار بودن. (آنندراج). سزاوار شدن و لایق بودن. (غیاث). لایق و سزاوار شدن و شایسته بودن. (ناظم الاطباء) : عالمی را بکشی گر ز جفا میچلدت هر چه خواهی بکن ای شوخ بما میچلدت. میرنجات (از آنندراج). ، رمیدن. (غیاث) ، جنبیدن، خائیدن، گزیدن. (ناظم الاطباء)