جدول جو
جدول جو

معنی چلکدان - جستجوی لغت در جدول جو

چلکدان
(چَ لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش لشت نشاء شهرستان رشت که در 8 هزارگزی جنوب لشت نشاء واقع است. جلگه و مرطوب است و 432 تن سکنه دارد. آبش از توشاجوب سفیدرود. محصولش برنج، ابریشم و چای. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاشکدان
تصویر چاشکدان
چاشدان، ظرفی که در آن غذای چاشت را بگذارند، ظرفی که در آن نان و خوردنی دیگر بگذارند، جای ریختن غله، انبار غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمدان
تصویر قلمدان
قوطی کوچک درازی از جنس مقوا، چوب، پلاستیک یا فلز که در آن ابزار نوشتن را می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
کیسه یا توبره ای که قلندران و درویشان آنچه از دریوزگی به دست می آورند در آن میریزند، برای مثال برون رفتم چو درویشان نمدپوش / چرسدان را حمایل کرده بر دوش (جنید خلخالی- مجمع الفرس - چرسدان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نمکدان
تصویر نمکدان
ظرف کوچکی که در آن نمک می ریزند، کنایه از دهان معشوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشمدان
تصویر چشمدان
چشم خانه، کاسۀ چشم، حفرهای که چشم در آن جا دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چایدان
تصویر چایدان
ظرف چای، ظرفی که در آن چای خشک نگاه دارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاشدان
تصویر چاشدان
ظرفی که در آن غذای چاشت را بگذارند، ظرفی که در آن نان و خوردنی دیگر بگذارند، جای ریختن غله، انبار غله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چرمدان
تصویر چرمدان
کیسۀ چرمی، کیسۀ پوستی، چنته، کیسه ای که در آن پول می ریختند و به کمر می بستند، همیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیدان
تصویر کلیدان
کلون، چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه، پانه، فهانه، تنبه، مدنگ، بسکله، فردر، کلند، فروند، فلجم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوکدان
تصویر دوکدان
جای گذاشتن دوک در ماشین نخ ریسی، جعبه ای که در آن دوک های نخ ریسی را بگذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جای ریختن خاک یا خاک روبه، برای مثال بیفتد همه رسم جشن سده / شود خاکدان جمله آتشکده (فردوسی۲ - ۲۴۸۹) ، چو در خاکدان لحد خفت مرد / قیامت بیفشاند از موی گرد (سعدی۱ - ۱۸۹) کنایه از دنیا، برای مثال همه زاین خاکدان اندرگذشتند / بدند از خاک، بازان خاک گشتند (ناصرخسرو - لغت نامه - خاکدان) ، خانۀ خاکدان دو در دارد / تا یکی را برد یکی آرد (نظامی۴ - ۷۳۴)
فرهنگ فارسی عمید
مزبله. (برهان قاطع) (آنندراج). جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند. (غیاث اللغات). جائی که خود را تهی کنند. مبرز. جای خاک و آشغال خانه: تا چنان شد که گنده شد (ایوب و بر در دیه از دور یکی خاکدان بود آنجا او را بیفکندند تا هم ایذر بمرد. (ترجمه طبری).
بیفتد همه رسم جشن سده
شود خاکدان جمله آتشکده.
فردوسی.
این خاکدان طویله و شوغارش.
ناصرخسرو.
کی چرا سازد چو مرغ خانگی بر خاکدان
هر کرا روح القدس پرورده باشد زیر پر.
سنائی.
مرد که فردوس دید کی طلبدخاکدان
آنکه بدریا رسید کی طلبد پارگین.
خاقانی.
گر بر سر چرخ شد حسودش
هم در بن خاکدان ببینم.
خاقانی.
مهر تو بر دیگران نتوان نهاد
گوهر اندر خاکدان نتوان نهاد.
خاقانی.
کالهی تازه دار این خاکدان را
بیامرز این دو یار مهربان را.
نظامی.
و گفت تا عیال خود را چون بیوگان نکنی و فرزندان خود را چون یتیمان نکنی و در شب در خاکدان سگان نخسبی طمع مدار که در صف مردان راه دهندت. (تذکرهالاولیا عطار) ، عالم. دنیا. (برهان قاطع) (آنندراج). این سرا:
همه زین خاکدان اندر گذشتند
بدند از خاک، باز آن خاک گشتند.
ناصرخسرو.
خاک در تو مرا گر نبود دستگیر
خاک ز دست فنا بر سر این خاکدان.
خاقانی.
خاقانیا نه طفلی از این خاک توده چند
مرد آنکه خط نسخ بر این خاکدان کشد.
خاقانی.
چون منوچهر خفته در خاک است
مهر از این شوم خاکدان برگیر.
خاقانی.
گنج امان نیست در این خاکدان
مغز وفا نیست در این استخوان.
نظامی.
تو آئینۀ دل را... بزیر خاک سوداهای خاکدان دنیا فرو بردی. (کتاب المعارف).
ازین خاکدان بنده ای پاک شد
که درپای کمتر کسی خاک شد.
سعدی (بوستان).
چشمه که می زاید از این خاکدان
اشک مقیمان دل خاک دان.
(از زهرالریاض).
، عالم سفلی. ارض. زمین:
چونکه میکائیل شد تا خاکدان
دست کرد او تا که برباید از آن.
مولوی.
حیف است طائری چو تو در خاکدان غم
زینجا به آشیان وفا می فرستمت.
حافظ.
اگر دلم نشدی پای بند طرۀ او
کیش قرار در این تیره خاکدان بودی.
حافظ.
، خرابه. ویرانه. بی آبادانی
لغت نامه دهخدا
به معنی ’پسر را فرستاد’ نام پدر مردوخ، شهریار بابل بوده است. (از قاموس کتاب مقدس) ، دچار مصیبت. (فرهنگ فارسی معین). مصیبت زده و آفت رسیده. (آنندراج) ، بدبخت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از قرای مرو است بفاصله یک فرسنگی. (از معجم البلدان). و در مراصد و مرآت البلدان آن را در دوفرسنگی مرو ضبط کرده اند
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ)
رومال و روپاکی باشد که قلندران چهار گوشۀ آنرا بهم بندند و بر دوش یا ساق اندازند وآنچه از گدائی بهم رسد در آن نهند. (برهان) (آنندراج). روپاک چهار گوشه ای باشد که هر چهار گوشۀ او را جمع کرده با هم بندند و درویشان و قلندران بر کتف اندازند و بعضی اشیاء از مأکول و ملبوس و غیره در میان آن نهند. (جهانگیری). پارچۀ چهارگوشه ای که درویشان گوشه های آنرا بهم بندند و بر دوش انداخته آنچه از گدائی دریابند در آن نهند. (ناظم الاطباء). دستمال بزرگی که درویشان چهار گوشۀ آنرا بهم بندند و بر دوش اندازند تا آنچه از گدائی بهم رسد در آن ریزند. (فرهنگ نظام). توبرۀ گدائی. توبرۀ درویشی:
برون رفتم چو درویشان نمدپوش
چرسدان را حمایل کرده بر دوش.
جنید خلخالی (از جهانگیری).
رجوع به چرس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از هلفدان
تصویر هلفدان
زندان، سیاه چال
فرهنگ لغت هوشیار
رومال و روپاکی باشد که قلندران چهار گوشه آنرا بهم بندند و بر دوش یا ساق اندازند و آنچه از گدایی بهم رسد در آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشکدان
تصویر چاشکدان
ظرفی که نان و خوردنی در میان آن گذارند، صندوقچه زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چاشدان
تصویر چاشدان
ظرفی که در آن نان و خوردنی بگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چایدان
تصویر چایدان
ظرف چای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خاکدان
تصویر خاکدان
جائی که بر آن خاک و خاشاک اندازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوکدان
تصویر خوکدان
محلی که خوکان را درد آن نگهداری کنند
فرهنگ لغت هوشیار
ظرفی شیشه ییبلورین و غیره که در آن نمک کنند، دهان معشوق. شخص با ملاحت. توضیح زنان در هنگام قربان و صدقه رفتن کودکان ملیح و با نمک آنان را بدین نام خوانند، شخص بیمزه (بشوخی گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
کنده ای که بر پای دزدان و مجرمان نهند. آلت بستن و گشادن در علق: دهان تو کلیدانی است هموار زبان تو کلید آن نگهدار. (محمود قتالی)
فرهنگ لغت هوشیار
خامکدان آلتی استوانه گونه مرکب از دو قطعه: قطعه داخلی به شکل ناوکی است که در قطعه آن حقه مرکب: قلمهای نیی قیچی و قلمتراش و قط زن را جای دهند. قطعه خارجی به منزله غلاف قطعه داخلی است. قلمدان را از مقوا یا کاغدهای بهم فشرده سازند و غالبا جوانب بیرونی آن را با نقوش زیبا منقش سازند: بعد که بر سر گرو اسباب رفتیم معلوم است کتاب است و قلمدان عبا و قرآن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علمدان
تصویر علمدان
داننده علم دانا دانشمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلمردان
تصویر چلمردان
پارچه ای چرمی که زیر قلتاغ زین گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشمدان
تصویر چشمدان
چشمخانه کاسه چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکدان
تصویر دوکدان
جعبه ای که در آن دوکهای نخ ریسی را جا دهند (در چرخ جراب بافی)
فرهنگ لغت هوشیار
حالت مشت زنی که در اثر ضربات حریف به زمین افتد ولی تا شمردن ده ثانیه برخاسته و به مبارزه ادامه می دهد، مقابل ناک اوت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمکدان
تصویر نمکدان
ظرفی شیشه ای، بلورین و غیره که در آن نمک کنند، دهان معشوق، شخص با ملاحت
فرهنگ فارسی معین
رومال و روپاکی باشد که قلندران چهار گوشه آن را به هم بندند و بر دوش یا ساق اندازند و آن چه از گدایی به هم رسد در آن نهند
فرهنگ فارسی معین
ریش دار، برّاق، خوشحال، درخشان، زشت، جلوه گر، خیره کننده، صاف، زرق و برق دار
دیکشنری اردو به فارسی
پرش زا، قابل انعطاف، کشسان، انعطاف پذیر، قابل تغییر، مقاوم
دیکشنری اردو به فارسی