جدول جو
جدول جو

معنی چقاچاق - جستجوی لغت در جدول جو

چقاچاق
(چَ)
صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بجایی. (برهان). آوارتیغ و تیر و جز آن که به بدن انسان درخورد و این لفظ مطابق لهجۀ ترکان است. (آنندراج) (غیاث). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چقاچق و چکاچک و چکاچاک. صدا و آواز تراق تراقی که از زدن تیر یا شمشیر و جز آن به چیزی یا جایی برآید. و رجوع به چخاچخ و چقاچق و چکاچاک و چکاچک شود
لغت نامه دهخدا
چقاچاق
پارسی است چکاچاک آوای تیغ و تیر و شمشیر آواز پیاپی خوردن شمشیر تیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چکاچاک
تصویر چکاچاک
صدای به هم خوردن سلاح هایی از قبیل شمشیر، گرز، تبرزین و امثال آن ها یا هر صدایی مانند آن، برای مثال برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاش خر (فردوسی - ۵/۱۸۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چاقاچاق
تصویر چاقاچاق
چکاچاک، صدای به هم خوردن سلاح هایی از قبیل شمشیر، گرز، تبرزین و امثال آن ها یا هر صدایی مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلچاق
تصویر قلچاق
قطعه ای از پولاد که لشکریان بر ساعد می بستند، ساعدبند
فرهنگ فارسی عمید
خرید و فروش کالاهایی که معاملۀ آن ها در انحصار دولت یا ممنوع است، وارد کردن یا صادر کردن کالاهایی که ورود و صدور آن ها ممنوع است، ویژگی کالایی که معاملۀ آن ممنوع باشد
فرهنگ فارسی عمید
چابک بود، (فرهنگ اسدی ص 249)، چالاک، چست، جلد، تند و تیز
لغت نامه دهخدا
(رَ)
صدای دست و پای ستوران. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان). آواز سم ستوران. (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی جزء دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش که در 2 هزارگزی شمال خاوری بازار شاندرمن و 12 هزارگزی شمال خاور ماسال واقع است. جلگه و مرطوب است و 198 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه شاندرمن. محصولش برنج، ابریشم و ذغال. شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است. جنگل موسوم به هفت دقنان که آثار بناهای قدیمی بسیار در آن مشاهده میگردد، در شمال خاوری این آبادی واقع است. و نمودار آن میباشد که آنجا روزگاری شهر بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چُ)
دهی از دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن که در 19 هزارگزی خاور فومن و ده هزارگزی خاور بازار شفت واقع است. دامنه و معتدل است و 1016تن سکنه دارد. آبش از استخر. محصولش برنج، ابریشم، عسل و لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری و شالبافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
دهی است از دهستان سیلاخور بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 30 هزارگزی باختر الیگودرز و 6 هزارگزی جنوب راه آهن دورود به اراک واقع است. جلگه و معتدل است و 218 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چاه. محصولش غلات، چغندر و پنبه، شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چِ قِ)
دهی است از دهستان کلیائی بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاهان که در 19 هزارگزی شمال باختر سنقر و 6 هزارگزی گل سفید، کنار گاورود واقع است. دشت و سردسیر است و 275 تن سکنه دارد. آبش از رود خانه گاورود، محصولش غلات، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت و بافتن قالیچه، جاجیم و پلاس و راهش از گل سفید اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
آواز و صدای ضربت تیغ و شمشیر و گرز باشد که از پی هم زنند. (برهان). آواز گرز و شمشیر که در پی هم زنند. (انجمن آرا) (آنندراج). آواز ضرب شمشیر و گرز که پی هم زنند. (رشیدی). چکاچک و صدای برخورد تیغو شمشیر و گرز و جز آن بر جایی که پی هم زنند. (ناظم الاطباء). همان چاک چاک است. (شرفنامۀ منیری). بانگ زخم شمشیر. چکاچک. چک چک. چقاچق. چقاچاق. چخاچخ حکایت که جملگی نام صوتی است که از برخوردن یا فرود آمدن پیاپی تیغ و شمشیر و گرز و نظایر اینها به گوش رسدچاک چاک. چک چاک آواز حاصل از برخورد شمشیر و تبر وگرز و تبرزین و مانند اینها به چیزی یا به هنگام زخم. جرنگ جرنگ و ترنگ ترنگ. صلیل. قعقعه:
برآمد چکاچاک زخم تبر
خروش سواران پرخاشخر.
فردوسی.
برآمد چکاچاک زخم سران
چو پولاد با پتک آهنگران.
فردوسی.
چکاچاک برخاست از هر دو روی
ز پرخاش خون اندرآمد بجوی.
فردوسی.
شل و تیر پیوسته چون تار و پود
چکاچاک برخاست از گرز و خود.
اسدی.
چو بر کوه سودی تن سنگ رنگ
به فرسنگ رفتی چکاچاک سنگ.
اسدی.
رجوع به چخاچخ و چقاچق و چقاچاق و چکاچک و چک چک شود
لغت نامه دهخدا
چاقاچاق، تاق تاق، طراق طراق، صدایی که از خورد شدن و شکستن چیزی برخیزد:
بسر شد گاهیش نرم و گه درشت
زو برآرد چاقچاقی زیر مشت،
مولوی
لغت نامه دهخدا
برده، ربوده، (فرهنگ نظام)، آنچه ورود آن به کشور و یا معاملۀ آن از طرف دولت ممنوع است،
- متاع قاچاق، متاع ممنوع الورود یا ممنوع المعامله
لغت نامه دهخدا
(چَ چَ)
بمعنی چقاچاق است که صدا و آواز پیاپی خوردن تیر باشد بر جایی. (برهان). بمعنی چقاچاق است. (آنندراج). صدا و آواز برخورد پیاپی تیر بر جایی. (ناظم الاطباء). چخاچخ و چکاچاک. و رجوع به چخاچخ و چقاچاق و چکاچاک شود
لغت نامه دهخدا
طراق طراق، شراق شراق، چاق چاق، صدایی که از شکستن چیزی برخیزد:
می شکست آن بند ز آن بانگ بلند
هر طرف میرفت چاقاچاق بند،
مولوی،
و رجوع به چاق چاق شود
لغت نامه دهخدا
آواز صدای ضرب تیغ شمشیر و گزر باشد آواز بهم خوردن اسلحه مانند شمشیر و گرز و امثال آنها، چاک چاک شدن بدنهااز ضرب شمشیرها
فرهنگ لغت هوشیار
کیسه کوچکی که سپاهیان در آن شانه و سوزن و چیزهای دیگر را میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناچاق
تصویر ناچاق
لاغر، مریض بیمار مقابل چاق
فرهنگ لغت هوشیار
از مردم قفچا هر یک از افراد قوم قفچاق (قبچاق) قفچاقی: از تو بیدل دوستانت همچو قفچاقان ز خان. (سنائی. مصف. 315)
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دستوانه دستانه آهنی دستکش و آرنج بند آهنی که در جنگ پوشند دستانه آهنی که لشرکیان در قدیم داشتند: ز قلچاق چیزی دگر نیست به که ساعد ازو یافت دست زره بمعنی بود گر چه دست یلان بصورت بود لیک چون ناودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچاق
تصویر قبچاق
ترکی نام دشتی است در ترکستان، بیباک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چق چق
تصویر چق چق
آواز پیاپی خوردن شمشیر تیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چقماق
تصویر چقماق
آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچاقی
تصویر قاچاقی
گریزکی بنحو قاچاق بطور غیر قانونی و پنهانی: قاچاقی وارد مرز شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چقاچق
تصویر چقاچق
آواز پیاپی خوردن شمشیر تیر و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که در ورود آن به کشور و یا معامله آن از طرف دولت ممنوع است، ممنوع المعامله، کار پنهانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقاراق
تصویر رقاراق
صدای دست و پای ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالچاق
تصویر قالچاق
درگیری ستیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچاق
تصویر قاچاق
خرید و فروش اجناس به طور غیرقانونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رقاراق
تصویر رقاراق
((رَ))
صدای دست و پای ستور
فرهنگ فارسی معین
غیرقانونی، غیرمجاز، کالای ممنوع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
غیرقانونی، دزدکی
متضاد: قانونی، علنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد