جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، مردنگی، چراغ پرهیز، فانوس، چراغ واره، چراغ بره، چراغ بادی، قندیل، چراغدان، چراغبانه
جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، مَردَنگی، چِراغ پَرهیز، فانوس، چِراغ وارِه، چِراغ بَرِه، چِراغِ بادی، قِندیل، چِراغدان، چِراغبانِه
چغندر. (ناظم الاطباء). همان چکندر و چقندر است. تلفظی از نام حویج معروف که انواع گوناگون دارد و نوعی از آن را درآش یا کشک یا دیگر غذاها ریخته بخورند: علی را چشم درد کرد گفت (رسول ص) از این مخور و از این خور، یعنی چکندر بکشک جوپخته. (کیمیای سعادت). سیردندان و چکندر لب و باتنگان لب شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر. سوزنی. من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت در نشانم به دو لب چون بدو باتنگان سیر. سوزنی. و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورندطبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به چغندر و چقندر و چگندر شود
چغندر. (ناظم الاطباء). همان چکندر و چقندر است. تلفظی از نام حویج معروف که انواع گوناگون دارد و نوعی از آن را درآش یا کشک یا دیگر غذاها ریخته بخورند: علی را چشم درد کرد گفت (رسول ص) از این مخور و از این خور، یعنی چکندر بکشک جوپخته. (کیمیای سعادت). سیردندان و چکندر لب و باتنگان لب شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر. سوزنی. من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت در نشانم به دو لب چون بدو باتنگان سیر. سوزنی. و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورندطبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به چغندر و چقندر و چگندر شود
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 6 هزارگزی ضیأآباد و 18 هزارگزی راه شوسه در جلگه قرار گرفته. معتدل است و 192 تن سکنه دارد. از چشمه سار آبیاری میشود. محصولاتش غلات، گردو، لبنیات است. مردمش بکشاورزی و گله داری و گلیم و جوال و جاجیم بافی اشتغال دارند و از طایفۀ درویش وند هستند. زمستان بکوههای ملاسوره میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین در 6 هزارگزی ضیأآباد و 18 هزارگزی راه شوسه در جلگه قرار گرفته. معتدل است و 192 تن سکنه دارد. از چشمه سار آبیاری میشود. محصولاتش غلات، گردو، لبنیات است. مردمش بکشاورزی و گله داری و گلیم و جوال و جاجیم بافی اشتغال دارند و از طایفۀ درویش وند هستند. زمستان بکوههای ملاسوره میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی از دهستان مرکزی بخش آستارای شهرستان اردبیل که در 15 هزارگزی جنوب آستارا، بر سر راه شوسۀ آستارا به انزلی واقع است. محلی است جنگلی و مرطوب با هوای گرمسیری که 1481 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و قنات. محصولش برنج، صیفی کاری و غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال از چوبهای جنگل و راهش شوسه است. این آبادی محل سکونت ایل چلوند می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان مرکزی بخش آستارای شهرستان اردبیل که در 15 هزارگزی جنوب آستارا، بر سر راه شوسۀ آستارا به انزلی واقع است. محلی است جنگلی و مرطوب با هوای گرمسیری که 1481 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه و قنات. محصولش برنج، صیفی کاری و غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ زغال از چوبهای جنگل و راهش شوسه است. این آبادی محل سکونت ایل چلوند می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
بمعنی چغندر باشد. (برهان) (از جهانگیری). همان چغندر است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مرادف چغندر. (رشیدی). چغندر. (ناظم الاطباء). چندر و چقندر: حسن را گفت که بدکان آن مرد شو چندانکه شلغم و چگندر است بخر و بیار. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 65). رجوع به چغندر و چقندر و چندر شود
بمعنی چغندر باشد. (برهان) (از جهانگیری). همان چغندر است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). مرادف چغندر. (رشیدی). چغندر. (ناظم الاطباء). چندر و چقندر: حسن را گفت که بدکان آن مرد شو چندانکه شلغم و چگندر است بخر و بیار. (اسرارالتوحید چ بهمنیار ص 65). رجوع به چغندر و چقندر و چندر شود
دهی از دهستان شوریچه بخش سرخس شهرستان مشهد که در 66 هزارگزی جنوب باختری سرخس برسر راه مالرو عمومی سرخس به مزدوران واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 600 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان شوریچه بخش سرخس شهرستان مشهد که در 66 هزارگزی جنوب باختری سرخس برسر راه مالرو عمومی سرخس به مزدوران واقع است. کوهستانی و گرمسیر است و 600 تن سکنه دارد. آبش از قنات. محصولش غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری و قالیچه بافی وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
مؤلف انجمن آرا نویسد: ’نام قریه ای است در رستمدار تبرستان، نزدیک ’کورشید’ که منوچهر پس از فرار از افراسیاب بدانجا آمده خندقی برگرد خود و سپاه خود زد و آب دریا را در آن انداخت و آنجا متحصن شد و عیال و بنۀ خود را به قلعۀ ’مور’ که مانهیر می نامیده اند فرستاد، و صاحب تاریخ مازندران گفته است که در دامن آن کوه که ’ مور’ برفراز آن بوده غاری وجود داشته است که هنوز به دژ منوچهر موسوم است واﷲ اعلم’. (از انجمن آرا ذیل لغت چلندر) (از آنندراج ذیل لغت چلندر)
مؤلف انجمن آرا نویسد: ’نام قریه ای است در رستمدار تبرستان، نزدیک ’کورشید’ که منوچهر پس از فرار از افراسیاب بدانجا آمده خندقی برگرد خود و سپاه خود زد و آب دریا را در آن انداخت و آنجا متحصن شد و عیال و بنۀ خود را به قلعۀ ’مور’ که مانهیر می نامیده اند فرستاد، و صاحب تاریخ مازندران گفته است که در دامن آن کوه که ’ مور’ برفراز آن بوده غاری وجود داشته است که هنوز به دژ منوچهر موسوم است واﷲ اعلم’. (از انجمن آرا ذیل لغت چلندر) (از آنندراج ذیل لغت چلندر)
قسمی از فانوس که چراغ را از باد و جز آن حفظ میکند. (ناظم الاطباء). چیزی که چراغ در آن مینهادند و از جائی بجائی میبردند تا باد آنرا خاموش نکند. (فرهنگ نظام). چیزی که چراغ در آن نهند و از جایی بجایی برند تا باد چراغ را فروننشاند. مردنگی. چرغند. چرونده. چرغنده. رجوع به چرونده شود، چراغپایه. (ناظم الاطباء). رجوع به چرونده شود: در خانه ما بیش نه دود است و نه چروند. سوزنی (از فرهنگ نظام)
قسمی از فانوس که چراغ را از باد و جز آن حفظ میکند. (ناظم الاطباء). چیزی که چراغ در آن مینهادند و از جائی بجائی میبردند تا باد آنرا خاموش نکند. (فرهنگ نظام). چیزی که چراغ در آن نهند و از جایی بجایی برند تا باد چراغ را فروننشاند. مردنگی. چرغند. چرونده. چرغنده. رجوع به چرونده شود، چراغپایه. (ناظم الاطباء). رجوع به چرونده شود: در خانه ما بیش نه دود است و نه چروند. سوزنی (از فرهنگ نظام)
نام ولایتی معروف در هندوستان. نام ولایتی در هندوستان که ’مسعودسعد’ شاعر نامدار ایرانی چند سالی از دوران آزادی خود را در آن محل میزیسته و چندی نیز سمت حکمرانی آنجا را داشته است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان مسعودسعد نگاشته است. در ذیل کلمه ’چالندر’ چنین مینویسد: ’از ناحیۀ دهگان شبی خبر به لاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده به عزم جنگ پیش می آید. ابونصر فارسی شخصاً به مقابلۀ او رفت... در این جنگ مسعودسعد با ابونصر همراه بوده و وصفی بدیع از میدان جنگ کرده است در نتیجه این فتح، ولایت چالندر که تا آن وقت به اختیار دولت لاهور نیامده بود مسخر شدو ابونصر حکمرانی آنجا را به مسعود سپرد’ و بعد مینویسد، ’چالندر یا چالهندر شهری در پنجاب و سابقاً دارالملک آن ولایت بوده،... از وصف هائی که مسعود راجع به راه چالندر کرده است همچنین پیداست که ولایتی کوهستانی و صعب العبور بوده است’. (دیوان مسعودسعد، مقدمۀرشید یاسمی ص لدوله). نام ناحیتی از ولایت لاهور هندوستان که ’مسعودسعد’ پس از رهایی از حبس قلعه نای، ازطرف ’بونصر فارسی’ به مرزبانی و حکمرانی آن ناحیت نامزد شده و در قصاید خود چند جا نام ’چالندر’ را آورده است. نام ولایتی به سومنات (فرهنگ اسدی). شهری است بر سر کوهی اندر، سردسیر و از او مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش و اندر میان رامیان و چالهندر پنج روزه راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله وآمله و داروهاست که بهمه جهان ببرند و این شهر از حدود رای قنوج است. (حدود العالم چ تهران چ سید جلال الدین تهرانی ص 44 ذیل نام جالهندر). صاحب انجمن آرا و مؤلف آنندراج شرحی افسانه مانند ذیل لغت ’چالندر’نوشته اند که اگر چه اعتبار تاریخی ندارد لیکن از آن جهت که نموداری از داستانهای باستانی ایران است عیناً نقل میشود و آن شرح چنین است: ’شهری است در ولایت پنجاب که در زمان ضحاک در تصرف گماشتگان او بوده به امر فریدون، رستم زال (؟!) مسخر کرده آنجا را که چالندر باشد دارالملک پنجاب کرد... و پیروز رای بن کیشو راج بن مهاراج پادشاه هندوستان در زمان منوچهر لشکر کشیده پنجاب را گرفته ’چالندر’ را دارالملک کرده پیروز پور را بنام خود بساخت آخرالامر رستم زال او را بیرون کرده پنجاب و ملتان و سند را ضمیمۀ ولایت سیستان نمود...’. (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج) : چه ده، دهی که بد و نیک وقف بود بدو به زنگبار و به هند و پسند و چالندر. عنصری (از فرهنگ اسدی). یکشب از دهگان بچالندر کشیدی لشکری چون زمانه زورمند و چون قضا کینه گذار. مسعودسعد. بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این نقاب و ثغور. مسعودسعد (دیوان ص 268). چو بنگریم همیدون پس از قضای خدا بلای ما همه ’قزدار’ بود و چالندر. مسعودسعد
نام ولایتی معروف در هندوستان. نام ولایتی در هندوستان که ’مسعودسعد’ شاعر نامدار ایرانی چند سالی از دوران آزادی خود را در آن محل میزیسته و چندی نیز سمت حکمرانی آنجا را داشته است. مرحوم رشید یاسمی در مقدمه ای که بر دیوان مسعودسعد نگاشته است. در ذیل کلمه ’چالندر’ چنین مینویسد: ’از ناحیۀ دهگان شبی خبر به لاهور رسید که سابری نام با ده هزار سوار و پیاده به عزم جنگ پیش می آید. ابونصر فارسی شخصاً به مقابلۀ او رفت... در این جنگ مسعودسعد با ابونصر همراه بوده و وصفی بدیع از میدان جنگ کرده است در نتیجه این فتح، ولایت چالندر که تا آن وقت به اختیار دولت لاهور نیامده بود مسخر شدو ابونصر حکمرانی آنجا را به مسعود سپرد’ و بعد مینویسد، ’چالندر یا چالهندر شهری در پنجاب و سابقاً دارالملک آن ولایت بوده،... از وصف هائی که مسعود راجع به راه چالندر کرده است همچنین پیداست که ولایتی کوهستانی و صعب العبور بوده است’. (دیوان مسعودسعد، مقدمۀرشید یاسمی ص لدوله). نام ناحیتی از ولایت لاهور هندوستان که ’مسعودسعد’ پس از رهایی از حبس قلعه نای، ازطرف ’بونصر فارسی’ به مرزبانی و حکمرانی آن ناحیت نامزد شده و در قصاید خود چند جا نام ’چالندر’ را آورده است. نام ولایتی به سومنات (فرهنگ اسدی). شهری است بر سر کوهی اندر، سردسیر و از او مخمل و جامه های بسیار خیزد ساده و منقش و اندر میان رامیان و چالهندر پنج روزه راه است و همه راه درختان هلیله و بلیله وآمله و داروهاست که بهمه جهان ببرند و این شهر از حدود رای قنوج است. (حدود العالم چ تهران چ سید جلال الدین تهرانی ص 44 ذیل نام جالهندر). صاحب انجمن آرا و مؤلف آنندراج شرحی افسانه مانند ذیل لغت ’چالندر’نوشته اند که اگر چه اعتبار تاریخی ندارد لیکن از آن جهت که نموداری از داستانهای باستانی ایران است عیناً نقل میشود و آن شرح چنین است: ’شهری است در ولایت پنجاب که در زمان ضحاک در تصرف گماشتگان او بوده به امر فریدون، رستم زال (؟!) مسخر کرده آنجا را که چالندر باشد دارالملک پنجاب کرد... و پیروز رای بن کیشو راج بن مهاراج پادشاه هندوستان در زمان منوچهر لشکر کشیده پنجاب را گرفته ’چالندر’ را دارالملک کرده پیروز پور را بنام خود بساخت آخرالامر رستم زال او را بیرون کرده پنجاب و ملتان و سند را ضمیمۀ ولایت سیستان نمود...’. (فرهنگ انجمن آرا) (آنندراج) : چه ده، دهی که بد و نیک وقف بود بدو به زنگبار و به هند و پسند و چالندر. عنصری (از فرهنگ اسدی). یکشب از دهگان بچالندر کشیدی لشکری چون زمانه زورمند و چون قضا کینه گذار. مسعودسعد. بوم چالندر است مرتع من مار و رنگم در این نقاب و ثغور. مسعودسعد (دیوان ص 268). چو بنگریم همیدون پس از قضای خدا بلای ما همه ’قزدار’ بود و چالندر. مسعودسعد
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر دارای 520تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود، هوای میان اعلای کوه تا فرازگاه وادی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان تکاب بخش ریوش شهرستان کاشمر دارای 520تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 شود، هوای میان اعلای کوه تا فرازگاه وادی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بهندی، کنگلو. (از شرفنامۀ منیری). گیاهی که ریشه آن کلفت و لحمی است و بتازی ’سلق’ نامند و پختۀ آن ازاغذیۀ لذیذ و شیرین است و برگ چغندر و خود آن را در آشها و بورانی ها داخل میکنند و نیز چغندر را در تغذیۀ حیوانات بکار میبرند و از نوعی از آن قند و الکل میسازند. (ناظم الاطباء). سبزیی است خوردنی با ریشه بزرگ. (فرهنگ نظام). گیاهی دوساله که در سال اول برگهای گسترده دارد و ریشه آن اندوختۀ قندی میسازد و در سال دوم ساقۀ گلدار آن تشکیل یافته اندوخته رابمصرف میرساند. ساکارز در برگهای بزرگ چغندر در هنگام روز در برابر نور ساخته میشود و شب به ریشه رفته در آنجا ذخیره میشود و طبقات متوالی ریشه ضخیم میگردد. رنگ ریشه های چغندر ممکن است زرد یا سفید یا سرخ تیره باشد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274). نام گیاهی که بیخ و ریشه آن که در زیر زمین رشد میکند انواع گوناگون ریز و درشت و کم شیرینی و پرشیرینی دارد و نوع معروف آن چغندر قند است که در کارخانه ها بمصرف تهیۀ قند میرسد و تفاله یا ملاس این نوع چغندر را در تغذیۀ حیوانات مصرف میکنند یا بجای کود در تقویت بعضی زراعتها بکار میبرند و نوع دیگرش چغندر معمولی است که از پختۀ آن روستائیان و بعضی اهالی شهرستانها تغذیه میکنند و خام آن را نیز بمصرف تغذیۀ حیوانات علفخوار میرسانند. چقندر. چندر. لبلاب. سلق.. چکندر. شلغم. شوندر. صوطر: سراپای بعضی و بعضی کیاکن چو اندر مغاک چغندر چغندر. عمعق. چارارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و گوشت زر. بسحاق اطعمه. - امثال: جائی که گوشت نیست چغندر پهلوان است. جائی که گوشت نیست چغندر سالار است. چغندر گوشت نشود دشمن دوست نشود. زیره بکرمان میبرد چغندر به هرات. فلان است نه برگ چغندر. و رجوع به چغندر پخته و چغندر قند و چقندر و چگندر و چندر و لبو شود
حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامۀ منیری). بهندی، کنگلو. (از شرفنامۀ منیری). گیاهی که ریشه آن کلفت و لحمی است و بتازی ’سلق’ نامند و پختۀ آن ازاغذیۀ لذیذ و شیرین است و برگ چغندر و خود آن را در آشها و بورانی ها داخل میکنند و نیز چغندر را در تغذیۀ حیوانات بکار میبرند و از نوعی از آن قند و الکل میسازند. (ناظم الاطباء). سبزیی است خوردنی با ریشه بزرگ. (فرهنگ نظام). گیاهی دوساله که در سال اول برگهای گسترده دارد و ریشه آن اندوختۀ قندی میسازد و در سال دوم ساقۀ گلدار آن تشکیل یافته اندوخته رابمصرف میرساند. ساکارز در برگهای بزرگ چغندر در هنگام روز در برابر نور ساخته میشود و شب به ریشه رفته در آنجا ذخیره میشود و طبقات متوالی ریشه ضخیم میگردد. رنگ ریشه های چغندر ممکن است زرد یا سفید یا سرخ تیره باشد. (گیاه شناسی گل گلاب ص 274). نام گیاهی که بیخ و ریشه آن که در زیر زمین رشد میکند انواع گوناگون ریز و درشت و کم شیرینی و پرشیرینی دارد و نوع معروف آن چغندر قند است که در کارخانه ها بمصرف تهیۀ قند میرسد و تفاله یا ملاس این نوع چغندر را در تغذیۀ حیوانات مصرف میکنند یا بجای کود در تقویت بعضی زراعتها بکار میبرند و نوع دیگرش چغندر معمولی است که از پختۀ آن روستائیان و بعضی اهالی شهرستانها تغذیه میکنند و خام آن را نیز بمصرف تغذیۀ حیوانات علفخوار میرسانند. چقندر. چندر. لبلاب. سِلق.. چکندر. شلغم. شوندر. صوطر: سراپای بعضی و بعضی کیاکن چو اندر مغاک چغندر چغندر. عمعق. چارارکان مختلف در دیگ آش سرکه هست رو پیاز و مس چغندر دنبه سیم و گوشت زر. بسحاق اطعمه. - امثال: جائی که گوشت نیست چغندر پهلوان است. جائی که گوشت نیست چغندر سالار است. چغندر گوشت نشود دشمن دوست نشود. زیره بکرمان میبرد چغندر به هرات. فلان است نه برگ چغندر. و رجوع به چغندر پخته و چغندر قند و چقندر و چگندر و چندر و لبو شود
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
گیاهی است از تیره اسفناجیان و یکی از گونه های گیاه پازی میباشد و دارای انواع متعدد است. چغندر معمولی گیاهی است دو ساله در سال اول مواد غذایی را در ریشه ستبرش اندوخته میکند و در سال دوم گل و بذر میدهد. چغندر معمولی در حدود 2 تا 6 مواد قندی دارد پنجر پنجار. یا چغندر قند. گونه ای از چغندر که برای استفاده از قند ذخیره شده در ریشه اش کشت میشود و در کارخانه های قند سازی قند آنرا استخراج میکنند
چگندر، چندر، گیاهی است از تیره اسفنجیان دارای برگ های درشت و پهن که مواد غذایی آن در ریشه ستبرش اندوخته است و بر سه قسم است، چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند
چگندر، چندر، گیاهی است از تیره اسفنجیان دارای برگ های درشت و پهن که مواد غذایی آن در ریشه ستبرش اندوخته است و بر سه قسم است، چغندر رسمی، چغندر فرنگی و چغندر قند
چغندر در خواب، غم و اندوه است. اگر کسی بیند چغندر همی خورد، دلیل که به قدر آن غم و اندوه خورد. اگر بیند چغندر از خانه بیرون انداخت، دلیل که از غم فرج یابد. محمدبن سیرین گوید: چغندر در خواب، منفعت اندک است، از جهت زنان و چغندر پخته هم، از زنان منفعت یابد اندکی. محمد بن سیرین
چغندر در خواب، غم و اندوه است. اگر کسی بیند چغندر همی خورد، دلیل که به قدر آن غم و اندوه خورد. اگر بیند چغندر از خانه بیرون انداخت، دلیل که از غم فرج یابد. محمدبن سیرین گوید: چغندر در خواب، منفعت اندک است، از جهت زنان و چغندر پخته هم، از زنان منفعت یابد اندکی. محمد بن سیرین