چغندر. (ناظم الاطباء). همان چکندر و چقندر است. تلفظی از نام حویج معروف که انواع گوناگون دارد و نوعی از آن را درآش یا کشک یا دیگر غذاها ریخته بخورند: علی را چشم درد کرد گفت (رسول ص) از این مخور و از این خور، یعنی چکندر بکشک جوپخته. (کیمیای سعادت). سیردندان و چکندر لب و باتنگان لب شاعری نیست چو تو از حد کش تا کشمیر. سوزنی. من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت در نشانم به دو لب چون بدو باتنگان سیر. سوزنی. و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورندطبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به چغندر و چقندر و چگندر شود