جدول جو
جدول جو

معنی چغان - جستجوی لغت در جدول جو

چغان
چغانه، از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغنه
تصویری از چغان
تصویر چغان
فرهنگ فارسی عمید
چغان
(چَ)
چوبی راگویند که میان شکافته چند جلاجل بر آن نصب کنند و آوازه خوانان بدان اصول نگاه دارند. (برهان). چوبی مانندمشتۀ حلاج که سر آن را شکافته جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و اصول موسیقی را بدان نگه دارند. (فرهنگ نظام) ، نام نغمه و پرده ای است از موسیقی. (برهان). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). نام دستگاهی از موسیقی، نام سازی. (ناظم الاطباء). بمعنی چفانه است. (جهانگیری). نام سازی از سازها و آلات موسیقی که چغانه نیز گویند:
از شعر او کننداگر شعر دلبران
هر تار آن ترانۀ چنگ و چغان دهد.
حمید قلندر (از جهانگیری).
و رجوع به چغانه شود، آلتی که بدان پنبه درست کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چغان
(چَ)
اسم موضعی است. (فرهنگ اسدی). نام موضعی است و بعضی گویند نام شهری است. (برهان). نام شهریست از ماوراءالنهر که امراء بزرگ از آنجا برخاسته اند چون امیر طاهر ابوالمظفر بن محمد المحتاج که حکومت بلخ و تخارستان را داشته و دقیقی مداح وی بوده و فرخی نیز قصیدۀ داغگاه را در مدح او گفته است، و گویند هزار قریۀ آبادان در آن است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام موضعی. (ناظم الاطباء). نام شهریست از ماوراءالنهر که امیر طاهرمظفر المحتاج ممدوح دقیقی و فرخی از آنجاست. (فرهنگ نظام). مدینه ای بزرگ در ماوراءالنهر که معرب آن صغان است. (از منتهی الارب). ناحیتی بزرگ از ماوراء النهر که چغانی و چغانیان بدانجا منسوب است:
همی فوت کردند گاوان مر او را
چو گاو چغانی به ریش چغانی.
خطیری (از فرهنگ اسدی).
رجوع به چغانیان شود
لغت نامه دهخدا
چغان
(چَ)
شخصی را گویند که در کارها سعی و کوشش تمام داشته باشد. (برهان). کسی که بقدر مقدور کوشش کند و جاهد و ساعی و محنت کش باشد. (ناظم الاطباء). شخص کوشش کننده. (فرهنگ نظام). چغانه. مردم کوشا و ساعی. و رجوع به چغانه شود، مطلق سعی کننده وکوشنده را گویند اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان) ، شخص ستیزه کننده. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
چغان
چوبی که میان آنرا شکافته جلاجلی چند بر آن نصب کنند و سر آوازه خوانان بدان اصول نگاه دارند چغانه، نغمه و پرده ایست از موسیقی، سازیست چغانه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فغان
تصویر فغان
(دخترانه)
افغان شیون، فریاد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از طغان
تصویر طغان
(پسرانه)
شاهین، نام یکی از پادشاهان ترک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چمان
تصویر چمان
(دخترانه)
آنکه یا آنچه با ناز حرکت می کند، خرامان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چران
تصویر چران
چراندن، پسوند متصل به واژه به معنای چراننده مثلاً گاوچران، گوسفندچران، شترچران، در حال چریدن، چراکنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چبان
تصویر چبان
تیره ای از ایل اینانلو از ایالات خمسۀ فارس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فغان
تصویر فغان
آه، ناله، بانگ، فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسان
تصویر چسان
چگونه، چه جور؟ چه طور؟
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکان
تصویر چکان
چکاندن، چکنده، در حال چکیدن، پسوند متصل به واژه به معنای چکاننده مثلاً قطره چکان، خون چکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشان
تصویر چشان
چشاندن، چشنده، در حال چشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چنان
تصویر چنان
آن طور، آن سان، آن گونه مانند آن، چونان
چنان چون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنانچون، برای مثال به سان آتش تیز است عشقش / چنان چون دوزخش همرنگ آذر (دقیقی - ۱۰۰)
چنانچون: مانند، مثل، همان گونه که، همان سان که، چنان چون
چنانچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چون آنچه
چون آنچه: آن طور، آن سان، به طوری که، بنابرآنچه، اگر، در صورتی که، چنانچه
چنان که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چون آن که: ون آن که: به طوری که، آن سان که، آن طورکه مانند آن که، چنان که
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
جامۀ کهنه، لباس مندرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغانی
تصویر چغانی
از مردم چغان، برای مثال چغانی و شنگان و ختلان و بلخ / شده روز بر هرکسی تار و تلخ (فردوسی - ۷/۲۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپان
تصویر چپان
پسوند متصل به واژه به معنای چپاننده مثلاً زورچپان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چغانه
تصویر چغانه
از آلات موسیقی شبیه قاشق که چند زنگوله به آن آویخته و با دست تکان می دادند، چغان، چغنه، برای مثال مطرب از کار چون فروماند / خشم بر گوشۀ چغانه کند (ابن یمین - ۳۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چخان
تصویر چخان
کوشنده، ستیزه کننده، در حال کوشیدن، در حال ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(چَ نَ / نِ)
مردم کوشنده و سعی کننده را گفته اند. (از برهان). کوشش کننده و جاهد و ساعی و محنت کش. (ناظم الاطباء). و رجوع به چغان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ)
منسوب به چغان و اهل چغان. منسوب به ’چغان’ که بعضی آن را ناحیتی و برخی شهری در ماوراءالنهر دانسته اند. صغانی و صاغانی، آن کس که در ناحیت یاشهر چغان میزیسته یا بدانجا منسوب بوده است. اهل چغان. تنی از مردم چغان. از مردم چغانیان:
چغانی و ختلی و بلخی ردان
بخاری و از غرچگان موبدان.
فردوسی.
چغانی و بامی و ختلان و بلخ
شده روز بر هر کسی تار و تلخ.
فردوسی.
رازیت جز آن گفت کان چغانی
بلخیت نه آن گفت کان بخاری.
ناصرخسرو.
و رجوع به چغانیان و صغانی شود، منسوب به خاندان امرای چغانیان. یکتن از افراد خاندان چغانیان که امرای این خاندان سالها در خراسان و ری جبال و دیگر جاهای ایران امارت و حکمروائی داشته اند و احمد بن بکر و احمد بن محمد، ملقّب به فخرالدوله مظفر بن محتاج مکنی به ابوسعد از آن جمله معروفند. و رجوع به چغانیان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ نَ / نِ)
نوعی ساز از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشده است. (از حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ذیل لغت شکافه). نام سازی است که مطربان نوازند و بعضی گویند ساز قانون است. (برهان). سازی است که مغنیان زنند. (صحاح الفرس). سازی باشد منسوب به اهل چغان. (انجمن آرا) (آنندراج). نام سازی است که بهندیش ’سرمندل’ گویند. (شرفنامۀ منیری). نام سازی است و آن چوبی باشد مانند مشتۀ ندافان که سرشکافته جلاجل چند در آن تعبیه کنند و اصول بدان نگاه دارند. (غیاث). سازی است. (ناظم الاطباء). سازی از ذوات الاوتار دارای سه تار یا بیشتر. آلتی از آلات نوازندگی. نوعی ساز از قبیل کمانچه، قسمی آلت موسیقی. صغانه. ونخ. معزف و معزفه. (منتهی الارب) :
زاد همی ساز و شغل خویش همی پز
چند پزی شغل نای و شغل چغانه.
کسائی.
وقتی که چون سرود سرایی بباغ
یا در چمن چغانه نهی برکنار.
فرخی.
بلبل چغانه بشکند ساقی چمانه پرکند
مرغ آشیانه بفکند و اندر شود در زاویه.
منوچهری.
زلف بنفشه ببوی لعل خجسته ببوس
دست چغانه بگیر پیش چمانه بچم.
منوچهری.
بهنگام آموختن فتنه بودی
تو دیوانه سر بر ترنگ چغانه.
ناصرخسرو.
دست پیاله بگیر قد قنینه بپیچ
گوش چغانه بمال سینۀ بربط بخار.
خاقانی.
چغانه ام که نسازی مرا جز از پی زخم
بهانه ام که نجوئی مرا جز از پی جنگ.
سپاهانی (از شرفنامه).
این خانه که پیوسته در او چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است.
مولوی.
دامن مرد کاهلی چو گرفت
گله از گردش زمانه کند
مطرب از کار چون فروماند
چشم بر گوشۀ چغانه کند.
ابن یمین.
سحرگاهان که مخمور شبانه
گرفتم باده با چنگ و چغانه.
حافظ.
بوقت سرخوشی از آه و نالۀ عشاق
به صوت و نغمۀ چنگ و چغانه یاد آرید.
حافظ.
، چوبی شبیه به مشتۀ حلاجی که یک سر آن را بشکافند و چند جلاجل در آن تعبیه کنند و بدان اصول نگاه دارند. (برهان) (جهانگیری) (غیاث) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). چغان. چکاو:
مرا بچوب چغانه بزن چغانه مزن
مرا معاینه دشنام ده سرود مگوی.
وفائی.
و رجوع به چغان و چکاو شود، نام پرده و نغمه ای است از موسیقی. (برهان). نام پرده ای است از موسیقی. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). آهنگ و دستگاهی از موسیقی:
مطرب عشق میزند هردم
چنگ در پردۀ چغانۀ دل.
مجیر بیلقانی (از انجمن آرا).
، قصیدۀ شعر را نیز گویند. (برهان). قصیده باشد و آن را چکامه نیز گویند. (جهانگیری). به اصطلاح عروض قصیده و چغامه. (ناظم الاطباء). چغامه و چکامه و چگامه. قصیده. نوعی از انواع شعر در اصطلاح عروض. و رجوع به چغامه و چکامه و چگامه شود، نام گیاه آبی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چغار
تصویر چغار
زی بی حیا و بد زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چغال
تصویر چغال
شغال
فرهنگ لغت هوشیار
چکنده، چکاننده. توضیح در ترکیبات نیز بمعنی (چکاننده) آید: قطره چکان خون چکان خوی چکان
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف چون آن، چونان و مانند آن، چونان، و چنانچون هم گفته شده کوشیدن، کوشش و جد و جهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپان
تصویر چپان
لباس کهنه و مندرس را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چران
تصویر چران
در ترکیب معنی (چراننده) آید: گاو چران گوسفند چران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسان
تصویر چسان
چگونه ک چه جورک چه نحو ک: (این مدت را چسان گذرانیدی)
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی موسیقی که عبارتست از بدو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها بهم متصل بود و آنرا بشکل انبر و زنگ میساخته اند و زنگوله هایی در دو انتهای دیگر آن می بستند و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها و زنگوله های مذکور بصدا در میامد، آلتی موسیقی از ذوی الاوتار که با مضراب و زخمه نواخته میشد، چوبی شبیه بمشته حلاجی که یک سر آنرا بشکافند و جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و بدان اصول را نگاه دارند چغان، پرده و نغمه ایست از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشان
تصویر چشان
چشنده، در حال چشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
((چَ نِ))
از سازهای ضربی و آن کدوی خشکی بود که درون آن را سنگریزه می ریختند و هنگام رقص و پایکوبی متناسب با وزن رقص آن را تکان می دادند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چسان
تصویر چسان
چطور
فرهنگ واژه فارسی سره
ساز، قانون، شعر، قصیده
فرهنگ واژه مترادف متضاد