شخصی را گویند که در کارها سعی و کوشش تمام داشته باشد. (برهان). کسی که بقدر مقدور کوشش کند و جاهد و ساعی و محنت کش باشد. (ناظم الاطباء). شخص کوشش کننده. (فرهنگ نظام). چغانه. مردم کوشا و ساعی. و رجوع به چغانه شود، مطلق سعی کننده وکوشنده را گویند اعم از انسان و حیوانات دیگر. (برهان) ، شخص ستیزه کننده. (فرهنگ نظام)
اسم موضعی است. (فرهنگ اسدی). نام موضعی است و بعضی گویند نام شهری است. (برهان). نام شهریست از ماوراءالنهر که امراء بزرگ از آنجا برخاسته اند چون امیر طاهر ابوالمظفر بن محمد المحتاج که حکومت بلخ و تخارستان را داشته و دقیقی مداح وی بوده و فرخی نیز قصیدۀ داغگاه را در مدح او گفته است، و گویند هزار قریۀ آبادان در آن است. (از انجمن آرا) (از آنندراج). نام موضعی. (ناظم الاطباء). نام شهریست از ماوراءالنهر که امیر طاهرمظفر المحتاج ممدوح دقیقی و فرخی از آنجاست. (فرهنگ نظام). مدینه ای بزرگ در ماوراءالنهر که معرب آن صغان است. (از منتهی الارب). ناحیتی بزرگ از ماوراء النهر که چغانی و چغانیان بدانجا منسوب است: همی فوت کردند گاوان مر او را چو گاو چغانی به ریش چغانی. خطیری (از فرهنگ اسدی). رجوع به چغانیان شود
چوبی راگویند که میان شکافته چند جلاجل بر آن نصب کنند و آوازه خوانان بدان اصول نگاه دارند. (برهان). چوبی مانندمشتۀ حلاج که سر آن را شکافته جلاجلی چند در آن تعبیه کنند و اصول موسیقی را بدان نگه دارند. (فرهنگ نظام) ، نام نغمه و پرده ای است از موسیقی. (برهان). نغمه و نوائی از موسیقی. (ناظم الاطباء). نام دستگاهی از موسیقی، نام سازی. (ناظم الاطباء). بمعنی چفانه است. (جهانگیری). نام سازی از سازها و آلات موسیقی که چغانه نیز گویند: از شعر او کننداگر شعر دلبران هر تار آن ترانۀ چنگ و چغان دهد. حمید قلندر (از جهانگیری). و رجوع به چغانه شود، آلتی که بدان پنبه درست کنند. (ناظم الاطباء)