چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
چَشمیزَک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، تَشَن، حسب السودان، تَشمیزَج، چَشمَک، چَشام، چَشوم، چَشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو، چاکسی
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 5 هزارگزی جنوب باختری جویبار واقع شده و دشت و معتدل و مرطوب است. و 70 تن سکنه دارد. آبش از چاه و آب بندان. محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی، کنجد و کنف. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی که در 5 هزارگزی جنوب باختری جویبار واقع شده و دشت و معتدل و مرطوب است. و 70 تن سکنه دارد. آبش از چاه و آب بندان. محصولش برنج، پنبه، غلات، صیفی، کنجد و کنف. شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
خانه چشم و چشمدان. (آنندراج). چشمدان و حفره ای در استخوان پیشانی که چشم در آن قرار گرفته. (ناظم الاطباء). کاسۀ چشم. حدقۀ چشم. رجوع به چشمدان شود: از بسکه ناکسیم و خجل شرم میکند کز چشمخانه سر بدر آرد نگاه ما. باقر کاشی (از آنندراج). روزی که نبود آینۀ حسن در نظر در چشمخانه رنگ برآرد نگاه ما. قدس (از آنندراج)
خانه چشم و چشمدان. (آنندراج). چشمدان و حفره ای در استخوان پیشانی که چشم در آن قرار گرفته. (ناظم الاطباء). کاسۀ چشم. حدقۀ چشم. رجوع به چشمدان شود: از بسکه ناکسیم و خجل شرم میکند کز چشمخانه سر بدر آرد نگاه ما. باقر کاشی (از آنندراج). روزی که نبود آینۀ حسن در نظر در چشمخانه رنگ برآرد نگاه ما. قدس (از آنندراج)
دولمیان چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند. (برهان). کیسه ای باشد که از پوست سازند و آنرا دولمیان نیز گویند. (جهانگیری). کیسۀ چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند و در آن زر و سیم کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی کیسه. (غیاث). دولمیان و کیسه ای که از پوست سازند. (ناظم الاطباء). کیسۀچرمین که بر پهلو بندند و پول و سایر اشیاء در آن ریزند. (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 248). همیان. چنتۀ چرمی که از پهلو آویزند. همیان که بر کمر بندند. کیسه و کیف چرمی. کیف چرمی که پول و کاغذ در آن نهند. پرت فوی: ایمنیم از فکر دزد و راهزن زانکه چون زر درچرمدان توایم. مولوی (از جهانگیری). کاسۀ ارزاق لبالب پر است کیسۀ اقبال چرمدان ماست. مولوی (از آنندراج). که درین کشتی چرمدان گم شده است جمله را جستیم نتوانی تو رست. مولوی. چونکه حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندرچرمدان ریختند. مولوی. حکایتی آورده اند، که پادشاهی بود و او را بنده ای بود خاص و مقرب عظیم چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی اهل حاجت قصه ها ونامه ها بدو دادندی که بر پادشاه عرض دار، او آنرا در چرمدان کردی، چون در خدمت پادشاه رسیدی تاب جمال او برنتافتی، پیش پادشاه مدهوش افتادی، پادشاه در کیسه و جیب و چرمدان او کردی بطریق عشقبازی که این بندۀ مدهوش من چه دارد، آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی، کارهای جمله را بی آنک او عرض دارد برآوردی.... (فیه مافیه چ فروزانفر ص 13)
دولمیان چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند. (برهان). کیسه ای باشد که از پوست سازند و آنرا دولمیان نیز گویند. (جهانگیری). کیسۀ چرمی را گویند، یعنی کیسه ای که از پوست دوزند و در آن زر و سیم کنند. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی کیسه. (غیاث). دولمیان و کیسه ای که از پوست سازند. (ناظم الاطباء). کیسۀچرمین که بر پهلو بندند و پول و سایر اشیاء در آن ریزند. (تعلیقات فیه مافیه چ فروزانفر ص 248). همیان. چنتۀ چرمی که از پهلو آویزند. همیان که بر کمر بندند. کیسه و کیف چرمی. کیف چرمی که پول و کاغذ در آن نهند. پرت فوی: ایمنیم از فکر دزد و راهزن زانکه چون زر درچرمدان توایم. مولوی (از جهانگیری). کاسۀ ارزاق لبالب پر است کیسۀ اقبال چرمدان ماست. مولوی (از آنندراج). که درین کشتی چرمدان گم شده است جمله را جستیم نتوانی تو رست. مولوی. چونکه حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندرچرمدان ریختند. مولوی. حکایتی آورده اند، که پادشاهی بود و او را بنده ای بود خاص و مقرب عظیم چون آن بنده قصد سرای پادشاه کردی اهل حاجت قصه ها ونامه ها بدو دادندی که بر پادشاه عرض دار، او آنرا در چرمدان کردی، چون در خدمت پادشاه رسیدی تاب جمال او برنتافتی، پیش پادشاه مدهوش افتادی، پادشاه در کیسه و جیب و چرمدان او کردی بطریق عشقبازی که این بندۀ مدهوش من چه دارد، آن نامه ها را بیافتی و حاجات جمله را بر ظهر آن ثبت کردی و باز در چرمدان او نهادی، کارهای جمله را بی آنک او عرض دارد برآوردی.... (فیه مافیه چ فروزانفر ص 13)
دهی از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از قنات کم آب. محصول آن مختصری غلات و پنبه و تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان خاروطوران بخش بیارجمند شهرستان شاهرود. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از قنات کم آب. محصول آن مختصری غلات و پنبه و تنباکو و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، 146 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، مردمش به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد، 146 تن سکنه دارد، از چشمه آبیاری میشود، محصولش غلات، توتون و حبوبات است، مردمش به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند، راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
قسمی گیاه است. (ناظم الاطباء) ، پاره های درخت یا پوست آن. (منتهی الارب). قطعالشجر: طار من النخل شذبه، ای ما قطع عنه و قشره، بند آب. (منتهی الارب) ، مسنّاه. (اقرب الموارد) ، بقیۀ گیاه و مانند آن. بقیهالکلأ المأکول و غیره. (اقرب الموارد) ، پوستها. (منتهی الارب). القشور. (اقرب الموارد) ، شاخه های پراکنده از درخت که آنرا ببرند. (منتهی الارب). العیدان المتفرقه، و ما فضل من شعب الشجر. (اقرب الموارد)
قسمی گیاه است. (ناظم الاطباء) ، پاره های درخت یا پوست آن. (منتهی الارب). قِطَعالشجر: طار من النخل شذبه، ای ما قطع عنه و قشره، بند آب. (منتهی الارب) ، مُسنّاه. (اقرب الموارد) ، بقیۀ گیاه و مانند آن. بقیهالکلأ المأکول و غیره. (اقرب الموارد) ، پوستها. (منتهی الارب). القشور. (اقرب الموارد) ، شاخه های پراکنده از درخت که آنرا ببرند. (منتهی الارب). العیدان المتفرقه، و ما فضل من شعب الشجر. (اقرب الموارد)
اشمذین. بلفظ تثنیه بقولی در شعر رزاح بن ربیعه العذری برادر قصی به مادرش: جمعنا من السر من اشمذین و من کل حی جمعنا قبیلا. نام دو کوه است. نصر گوید: اشمذان تثنیۀ اشمذ دو کوه است در میان مدینه و خیبر که دو قبیلۀ جهینه و اشجع بدان فرودآیند.
اشمذین. بلفظ تثنیه بقولی در شعر رزاح بن ربیعه العذری برادر قصی به مادرش: جمعنا من السر من اشمذین و من کل حی جمعنا قبیلا. نام دو کوه است. نصر گوید: اشمذان تثنیۀ اشمذ دو کوه است در میان مدینه و خیبر که دو قبیلۀ جهینه و اشجع بدان فرودآیند.
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر که در 33 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 97 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان دیزمار خاوری بخش ورزقان شهرستان اهر که در 33 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 97 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)