- چش
- هر چه او را، هر چه آنرا چشیدن
معنی چش - جستجوی لغت در جدول جو
- چش
- چه او (آن) را، چه چیزش؟
- چش
- پسوند متصل به واژه به معنای چشنده مثلاً تلخی چش، نمک چش، چشیدن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چشم واره
انتظار داشتن
اپتیک، عینک
زاید الوصف، زایدالوصف، محسوس، قابل توجه
توقع، انتظار
ابصار
چشم مصنوعی
رقابت با نمونه برتر
انتظار
بخیل، حسود
انصراف، صرفنظر، اغماز
شعبده بازی
منتظر
دیده عضو اصلی حس باصره در انسان و حیوان و آن عبارتست از دو عضو قرنیه که در طرفین خط وسط صورت در قسمت قدامی کاسه چشم قرار گرفته اند و برای حفاظت از آفات خارجی پلکها روی آنها را می پوشانند. تعداد چشمها در انسان و اکثر جانوران یک زوج است ولی در بعض راسته های مختلف بند پاییان تعداد آنها بیش از آنست و گاه به چندین هزار میرسد (مثلا در زنبور و پروانه)، بطور کلی ساختمان چشم را بدو قسمت تقسیم میکنند: الف - جدارها. ب - دیگر محتویات چشم. جدارهای چشم عبارتند از: صلبیه که در قسمت جلو قرنیه را میسازد، مشیمیه، شبکیه. محتویات چشم عبارتند از قسمتهای شفافی که نور از آنها عبور میکند و از جلو بعقب عبارتند از: مایع زلالیه، عدسی، زجاجیه، جمع چشمان چشمها، نگاه نظر، چشم زخم نظر بد، امید: (چشم آن دارم)، قید اجابت و تصدیق بچشم بالای چشم سمعا و طاعه، گشادگی در نوشتن بعض حروف، سفیدی میان سر (ف) (ق) و (و)، هریک از خالهای طاسهای نرد، عزیز گرامی. ترکیبات اسمی: آب چشم. اشک چشم. یا چشم آخربین. دیده آخربین چشم عاقبت نگر. یا چشم امید. امید و انتظار و آرزوی بسیار. یا چشم بد. نظر بد نگاه بد چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم زند. یا چشم بصیرت. چشم بینایی دیده عقل. یا چشم بی آب. بیحیا بی شرم. یا چشم بیمار. چشم نیم بسته که بر جمال معشوق بیفزاید. یا چشم بینا. چشم روشن و بیننده. یا چشم پرویزن. سوراخ پرویزن. یا چشم پشت. مقعد یا چشم ترک. چشم تنگ. یا چشم تنگ. چشم تنگ بین، حریص آزمند. یا چشم حسودچشم زخم. یا چشم حقارت نظر تحقیر. یا چشم خروس. یا چشم خروسان. شراب انگوری. یا چشم دام. شبکه های دام. یا چشم درع. حلقه زره. یا چشم دل. چشم باطن دیده عقل. یا چشم روز. آفتاب. یا چشم سحاب. دیده ابرها که از آن اشک (باران) میریزد. یا چشم سر. چشم ظاهر بصر مقابل چشم باطن چشم سر. یا چشم سر. سر چشم باطن چشم دل مقابل چشم سر. یا چشم سوزن. سوراخ سوزن. یا چشم سیل روان دریا. یا چشم شادی. چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد، یا چشم شب. ماه و ستاره. یا چشم شوخ. دیده گستاخ. چشم بیحیا. یا چشم شور. چشم بد که زود اثر کند. یا چشم عقل. دیده خرد چشم باطن. یا چشم عنایت. دیده عنایت نظر لطف. یا چشم غزال. پیاله لبالب شراب. یا چشم فتراک. حلقه فتراک. یا چشم فرنگی. عینک چشمک. یا چشم گاو. یا چشم گاوانه. چشم فراخ. یا چشم گاو میش. یا چشم گرداب. حلقه گرداب. با چشم گندم. دانه گندم که چاک آن بچشم میماند. یا چشم مور. ایاء خرد و ریزه، کاغذ و جز آنکه بر آن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. یا چشم موری. اشیا خرد و ریزه، قیمه قیمه شده. یا چشم میم. حلقه میم (م)، یا چشم نرگس. دیده گل نرگس. یا چشم نرم. چشم بی آزرم دیده بیحیا. یا چشم نی. سوراخ نی. یا چشم نیلوفری. چشم کبود دیده فیروزه رنگ. ترکیبات فعلی: یا آب چشم ریختن، گریستن، یا آب در چشم آمدن، اشک شوق در چشم آمدن، یا از چشم کسی یا چیزی افتادن، در نظر شخصی بیقدر و منزلت شدن منفور شدن نزد او پس از محبوبیت. یا از چشم انداختن کسی یا چیزی را. مورد بغض و نفرت یا عدم توجه قرار دادن آن کس یا آن چیز را. یا به چشم آمدن، مهم جلوه کردن، از نظر بد آفت رسیدن، یا به چشم خوردن چیزی. بنظر آمدن بنظر رسیدن، یا به چشم در آمدن، در نظر جلوه کردن، یا به چشم کسی کشیدن چیزی را. جلوه فروختن بدان کسی بسبب آن چیز. یا به چشم کسی کشیدن کاری را. منت گذاشتن بدان کس بسبب انجام دادن آن کار. یا به چشم کردن کسی یا چیزی را. در نظر گرفتن و زیر نظر داشتن آن کس یا آن چیز را یا پشت چشم نازک کردن، کبر و غرور و ناز و افاده کردن، یا پیش چشم داشتن، در نظر داشتن از نظر گذرانیدن، یا پیش چشم کردن، بیاد داشتن چیزی یا مطلبی. یا چشم آب دادن، تماشا کردن، یا چشم از جهان بستن، مردندم درکشیدن، یا چشم بچیزی دوختن، با چشم آنرا نگریستن: (وی که هنوز چشم بتابلوی نقاشی دوخته بود گفت) یا چشم بخواب کردن، خوابانیدن کسی را، چشم... را ببستن وا داشتن، یا چشم بر پشت پا دوختن (داشتن)، با شرم و حیا بودن خجالت کشیدن، یا چشم براه داشتن، در انتظار چیزی یا کسی بودن، یا چشم و دل پاک بودن، امانت داشتن عفت داشتن، یا چشم و دل سیر بودن، اعتنا بمال و منال نداشتن، یا چشم ها را چهار کردن، چشم هایش چهار شدن، انتظار شدید بردن، یا در چشم آمد کسی یا چیزی. خوی و زیبا و با ارزش جلوه کردن آن کس یا آن چیز در نظر
عمل و حالت چشته خوار
چاشت خوردن طعام اندک خوردن، طعمه خوردن جانوران درنده، ازچیزی لذت بردن و باز درپی آن بر آمدن
طعمه خوار نواله خور، چاشنی خور، کسی که چون یکباره مزه چیزی را چشد همواره آرزوی آنرا کند، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود، رشوه خوار
عمل و حالت چشته خوار
کسی که چون یکبار از جانب شخصی بوی کمکی شود یا در خانه، آن شخص از وی پذیرائی بعمل آید همواره توقع تکرار آنرا کند و منتظر تجدید آن باشد
چاشت، طعمه نواله، غذایی که بحیوانات (ماهیان جانوران درنده و غیره) دهند، چاشنی مزه، کمی از گوشت که بمرغان شکاری دهند تا آنها را حریصص بشکار کنند
عمل چشیدن ذوق، یکی از حواس ظاهره که با آن مزه چیزها را دریابند و آلت آن زبانست ذایقه
کمی از خوردنی داده شده
متصل کردن دو چیز بهم، پیوستن دو چیز به یکدیگر
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
کمی از خوردنی داده شده
دائقه کسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن
چشنده، در حال چشیدن