مخفف چه اش. چه آنرا. - هرچش، هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را: چو هرچش ببایست شد ساخته وز آن ساخته گشت پرداخته. فردوسی. ز پیغام هرچش بدل بود نیز بگفتار بر نامه بفزود نیز. فردوسی. از این همه بستاند بجمله هرچش داد چنانکه بازستد هرچه داده بودآنرا. ناصرخسرو. - هرآنچش، هرآنچه او را. هرآن چیز که او را: بفرمود تا پهلوان سپاه بخواهد هرآنچش بباید ز شاه. فردوسی. نه آن تواست ای برادر در او هرآنچش گمان میبری کان تست. ناصرخسرو. ، (ادات استفهام + ضمیر) چش است، بمعنی چیست او را، و به گمان فقیر مؤلف مخفف ’چه شی’ ای ’چه چیز’ است. (آنندراج). چش است، کلمه فعل بطور استفهام، یعنی چیست او را. (ناظم الاطباء) : زاهد بخدا بگو می ناب چش است می خوردن شام و گشت مهتاب چش است از گندم وقف زشت تر چیزی نیست چون نان حرام میخوری آب چش است. اشرف (از آنندراج)
مخفف چه اش. چه آنرا. - هرچش، هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را: چو هرچش ببایست شد ساخته وز آن ساخته گشت پرداخته. فردوسی. ز پیغام هرچش بدل بود نیز بگفتار بر نامه بفزود نیز. فردوسی. از این همه بستاند بجمله هرچش داد چنانکه بازستد هرچه داده بودآنرا. ناصرخسرو. - هرآنچش، هرآنچه او را. هرآن چیز که او را: بفرمود تا پهلوان سپاه بخواهد هرآنچش بباید ز شاه. فردوسی. نه آن تواست ای برادر در او هرآنچش گمان میبری کان تست. ناصرخسرو. ، (ادات استفهام + ضمیر) چش است، بمعنی چیست او را، و به گمان فقیر مؤلف مخفف ’چه شی’ ای ’چه چیز’ است. (آنندراج). چش است، کلمه فعل بطور استفهام، یعنی چیست او را. (ناظم الاطباء) : زاهد بخدا بگو می ناب چش است می خوردن شام و گشت مهتاب چش است از گندم وقف زشت تر چیزی نیست چون نان حرام میخوری آب چش است. اشرف (از آنندراج)
کلمه ایست که بدان خر الاغ را از رفتار بازمیدارند. (ناظم الاطباء). لفظی است که خر الاغ از شنیدن آن از رفتار بازماند و بایستد. (برهان) (آنندراج). لفظی است که برای بازداشتن حیوان سواری و بارکش از حرکت، استعمال میشود. (فرهنگ نظام). چشه. هش. هشه. صوتی برای متوقف ساختن خر و استر. آوازی که بدان خر یا استر را از رفتن بازدارند. لفظی که بدان ایستادن خر را خواهند. - امثال: خر لنگ معطل چشه. خرخسته را چشی بس است. (فرهنگ نظام). رجوع به چشه و رجوع به هش شود
کلمه ایست که بدان خر الاغ را از رفتار بازمیدارند. (ناظم الاطباء). لفظی است که خر الاغ از شنیدن آن از رفتار بازماند و بایستد. (برهان) (آنندراج). لفظی است که برای بازداشتن حیوان سواری و بارکش از حرکت، استعمال میشود. (فرهنگ نظام). چشه. هش. هشه. صوتی برای متوقف ساختن خر و استر. آوازی که بدان خر یا استر را از رفتن بازدارند. لفظی که بدان ایستادن خر را خواهند. - امثال: خر لنگ معطل چشه. خرخسته را چشی بس است. (فرهنگ نظام). رجوع به چشه و رجوع به هش شود
چشنده. و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش. (ناظم الاطباء). و تلخی چش. چشان: بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان. سعدی. رجوع به چشیدن شود
چشنده. و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش. (ناظم الاطباء). و تلخی چش. چشان: بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان. سعدی. رجوع به چشیدن شود
طعمه خوار نواله خور، چاشنی خور، کسی که چون یکباره مزه چیزی را چشد همواره آرزوی آنرا کند، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود، رشوه خوار
طعمه خوار نواله خور، چاشنی خور، کسی که چون یکباره مزه چیزی را چشد همواره آرزوی آنرا کند، هر حیوان اعم از درنده و پرنده که او را طعام اندک دهند تا رام شود، رشوه خوار
دیده عضو اصلی حس باصره در انسان و حیوان و آن عبارتست از دو عضو قرنیه که در طرفین خط وسط صورت در قسمت قدامی کاسه چشم قرار گرفته اند و برای حفاظت از آفات خارجی پلکها روی آنها را می پوشانند. تعداد چشمها در انسان و اکثر جانوران یک زوج است ولی در بعض راسته های مختلف بند پاییان تعداد آنها بیش از آنست و گاه به چندین هزار میرسد (مثلا در زنبور و پروانه)، بطور کلی ساختمان چشم را بدو قسمت تقسیم میکنند: الف - جدارها. ب - دیگر محتویات چشم. جدارهای چشم عبارتند از: صلبیه که در قسمت جلو قرنیه را میسازد، مشیمیه، شبکیه. محتویات چشم عبارتند از قسمتهای شفافی که نور از آنها عبور میکند و از جلو بعقب عبارتند از: مایع زلالیه، عدسی، زجاجیه، جمع چشمان چشمها، نگاه نظر، چشم زخم نظر بد، امید: (چشم آن دارم)، قید اجابت و تصدیق بچشم بالای چشم سمعا و طاعه، گشادگی در نوشتن بعض حروف، سفیدی میان سر (ف) (ق) و (و)، هریک از خالهای طاسهای نرد، عزیز گرامی. ترکیبات اسمی: آب چشم. اشک چشم. یا چشم آخربین. دیده آخربین چشم عاقبت نگر. یا چشم امید. امید و انتظار و آرزوی بسیار. یا چشم بد. نظر بد نگاه بد چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم زند. یا چشم بصیرت. چشم بینایی دیده عقل. یا چشم بی آب. بیحیا بی شرم. یا چشم بیمار. چشم نیم بسته که بر جمال معشوق بیفزاید. یا چشم بینا. چشم روشن و بیننده. یا چشم پرویزن. سوراخ پرویزن. یا چشم پشت. مقعد یا چشم ترک. چشم تنگ. یا چشم تنگ. چشم تنگ بین، حریص آزمند. یا چشم حسودچشم زخم. یا چشم حقارت نظر تحقیر. یا چشم خروس. یا چشم خروسان. شراب انگوری. یا چشم دام. شبکه های دام. یا چشم درع. حلقه زره. یا چشم دل. چشم باطن دیده عقل. یا چشم روز. آفتاب. یا چشم سحاب. دیده ابرها که از آن اشک (باران) میریزد. یا چشم سر. چشم ظاهر بصر مقابل چشم باطن چشم سر. یا چشم سر. سر چشم باطن چشم دل مقابل چشم سر. یا چشم سوزن. سوراخ سوزن. یا چشم سیل روان دریا. یا چشم شادی. چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد، یا چشم شب. ماه و ستاره. یا چشم شوخ. دیده گستاخ. چشم بیحیا. یا چشم شور. چشم بد که زود اثر کند. یا چشم عقل. دیده خرد چشم باطن. یا چشم عنایت. دیده عنایت نظر لطف. یا چشم غزال. پیاله لبالب شراب. یا چشم فتراک. حلقه فتراک. یا چشم فرنگی. عینک چشمک. یا چشم گاو. یا چشم گاوانه. چشم فراخ. یا چشم گاو میش. یا چشم گرداب. حلقه گرداب. با چشم گندم. دانه گندم که چاک آن بچشم میماند. یا چشم مور. ایاء خرد و ریزه، کاغذ و جز آنکه بر آن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. یا چشم موری. اشیا خرد و ریزه، قیمه قیمه شده. یا چشم میم. حلقه میم (م)، یا چشم نرگس. دیده گل نرگس. یا چشم نرم. چشم بی آزرم دیده بیحیا. یا چشم نی. سوراخ نی. یا چشم نیلوفری. چشم کبود دیده فیروزه رنگ. ترکیبات فعلی: یا آب چشم ریختن، گریستن، یا آب در چشم آمدن، اشک شوق در چشم آمدن، یا از چشم کسی یا چیزی افتادن، در نظر شخصی بیقدر و منزلت شدن منفور شدن نزد او پس از محبوبیت. یا از چشم انداختن کسی یا چیزی را. مورد بغض و نفرت یا عدم توجه قرار دادن آن کس یا آن چیز را. یا به چشم آمدن، مهم جلوه کردن، از نظر بد آفت رسیدن، یا به چشم خوردن چیزی. بنظر آمدن بنظر رسیدن، یا به چشم در آمدن، در نظر جلوه کردن، یا به چشم کسی کشیدن چیزی را. جلوه فروختن بدان کسی بسبب آن چیز. یا به چشم کسی کشیدن کاری را. منت گذاشتن بدان کس بسبب انجام دادن آن کار. یا به چشم کردن کسی یا چیزی را. در نظر گرفتن و زیر نظر داشتن آن کس یا آن چیز را یا پشت چشم نازک کردن، کبر و غرور و ناز و افاده کردن، یا پیش چشم داشتن، در نظر داشتن از نظر گذرانیدن، یا پیش چشم کردن، بیاد داشتن چیزی یا مطلبی. یا چشم آب دادن، تماشا کردن، یا چشم از جهان بستن، مردندم درکشیدن، یا چشم بچیزی دوختن، با چشم آنرا نگریستن: (وی که هنوز چشم بتابلوی نقاشی دوخته بود گفت) یا چشم بخواب کردن، خوابانیدن کسی را، چشم... را ببستن وا داشتن، یا چشم بر پشت پا دوختن (داشتن)، با شرم و حیا بودن خجالت کشیدن، یا چشم براه داشتن، در انتظار چیزی یا کسی بودن، یا چشم و دل پاک بودن، امانت داشتن عفت داشتن، یا چشم و دل سیر بودن، اعتنا بمال و منال نداشتن، یا چشم ها را چهار کردن، چشم هایش چهار شدن، انتظار شدید بردن، یا در چشم آمد کسی یا چیزی. خوی و زیبا و با ارزش جلوه کردن آن کس یا آن چیز در نظر
دیده عضو اصلی حس باصره در انسان و حیوان و آن عبارتست از دو عضو قرنیه که در طرفین خط وسط صورت در قسمت قدامی کاسه چشم قرار گرفته اند و برای حفاظت از آفات خارجی پلکها روی آنها را می پوشانند. تعداد چشمها در انسان و اکثر جانوران یک زوج است ولی در بعض راسته های مختلف بند پاییان تعداد آنها بیش از آنست و گاه به چندین هزار میرسد (مثلا در زنبور و پروانه)، بطور کلی ساختمان چشم را بدو قسمت تقسیم میکنند: الف - جدارها. ب - دیگر محتویات چشم. جدارهای چشم عبارتند از: صلبیه که در قسمت جلو قرنیه را میسازد، مشیمیه، شبکیه. محتویات چشم عبارتند از قسمتهای شفافی که نور از آنها عبور میکند و از جلو بعقب عبارتند از: مایع زلالیه، عدسی، زجاجیه، جمع چشمان چشمها، نگاه نظر، چشم زخم نظر بد، امید: (چشم آن دارم)، قید اجابت و تصدیق بچشم بالای چشم سمعا و طاعه، گشادگی در نوشتن بعض حروف، سفیدی میان سر (ف) (ق) و (و)، هریک از خالهای طاسهای نرد، عزیز گرامی. ترکیبات اسمی: آب چشم. اشک چشم. یا چشم آخربین. دیده آخربین چشم عاقبت نگر. یا چشم امید. امید و انتظار و آرزوی بسیار. یا چشم بد. نظر بد نگاه بد چشمی که اثر بد دارد و چشم زخم زند. یا چشم بصیرت. چشم بینایی دیده عقل. یا چشم بی آب. بیحیا بی شرم. یا چشم بیمار. چشم نیم بسته که بر جمال معشوق بیفزاید. یا چشم بینا. چشم روشن و بیننده. یا چشم پرویزن. سوراخ پرویزن. یا چشم پشت. مقعد یا چشم ترک. چشم تنگ. یا چشم تنگ. چشم تنگ بین، حریص آزمند. یا چشم حسودچشم زخم. یا چشم حقارت نظر تحقیر. یا چشم خروس. یا چشم خروسان. شراب انگوری. یا چشم دام. شبکه های دام. یا چشم درع. حلقه زره. یا چشم دل. چشم باطن دیده عقل. یا چشم روز. آفتاب. یا چشم سحاب. دیده ابرها که از آن اشک (باران) میریزد. یا چشم سر. چشم ظاهر بصر مقابل چشم باطن چشم سر. یا چشم سر. سر چشم باطن چشم دل مقابل چشم سر. یا چشم سوزن. سوراخ سوزن. یا چشم سیل روان دریا. یا چشم شادی. چشمی که از شوق و آرزوی خبری در پریدن باشد، یا چشم شب. ماه و ستاره. یا چشم شوخ. دیده گستاخ. چشم بیحیا. یا چشم شور. چشم بد که زود اثر کند. یا چشم عقل. دیده خرد چشم باطن. یا چشم عنایت. دیده عنایت نظر لطف. یا چشم غزال. پیاله لبالب شراب. یا چشم فتراک. حلقه فتراک. یا چشم فرنگی. عینک چشمک. یا چشم گاو. یا چشم گاوانه. چشم فراخ. یا چشم گاو میش. یا چشم گرداب. حلقه گرداب. با چشم گندم. دانه گندم که چاک آن بچشم میماند. یا چشم مور. ایاء خرد و ریزه، کاغذ و جز آنکه بر آن افشان بسیار خرد و ریزه کرده باشند. یا چشم موری. اشیا خرد و ریزه، قیمه قیمه شده. یا چشم میم. حلقه میم (م)، یا چشم نرگس. دیده گل نرگس. یا چشم نرم. چشم بی آزرم دیده بیحیا. یا چشم نی. سوراخ نی. یا چشم نیلوفری. چشم کبود دیده فیروزه رنگ. ترکیبات فعلی: یا آب چشم ریختن، گریستن، یا آب در چشم آمدن، اشک شوق در چشم آمدن، یا از چشم کسی یا چیزی افتادن، در نظر شخصی بیقدر و منزلت شدن منفور شدن نزد او پس از محبوبیت. یا از چشم انداختن کسی یا چیزی را. مورد بغض و نفرت یا عدم توجه قرار دادن آن کس یا آن چیز را. یا به چشم آمدن، مهم جلوه کردن، از نظر بد آفت رسیدن، یا به چشم خوردن چیزی. بنظر آمدن بنظر رسیدن، یا به چشم در آمدن، در نظر جلوه کردن، یا به چشم کسی کشیدن چیزی را. جلوه فروختن بدان کسی بسبب آن چیز. یا به چشم کسی کشیدن کاری را. منت گذاشتن بدان کس بسبب انجام دادن آن کار. یا به چشم کردن کسی یا چیزی را. در نظر گرفتن و زیر نظر داشتن آن کس یا آن چیز را یا پشت چشم نازک کردن، کبر و غرور و ناز و افاده کردن، یا پیش چشم داشتن، در نظر داشتن از نظر گذرانیدن، یا پیش چشم کردن، بیاد داشتن چیزی یا مطلبی. یا چشم آب دادن، تماشا کردن، یا چشم از جهان بستن، مردندم درکشیدن، یا چشم بچیزی دوختن، با چشم آنرا نگریستن: (وی که هنوز چشم بتابلوی نقاشی دوخته بود گفت) یا چشم بخواب کردن، خوابانیدن کسی را، چشم... را ببستن وا داشتن، یا چشم بر پشت پا دوختن (داشتن)، با شرم و حیا بودن خجالت کشیدن، یا چشم براه داشتن، در انتظار چیزی یا کسی بودن، یا چشم و دل پاک بودن، امانت داشتن عفت داشتن، یا چشم و دل سیر بودن، اعتنا بمال و منال نداشتن، یا چشم ها را چهار کردن، چشم هایش چهار شدن، انتظار شدید بردن، یا در چشم آمد کسی یا چیزی. خوی و زیبا و با ارزش جلوه کردن آن کس یا آن چیز در نظر