جدول جو
جدول جو

معنی چزاننده - جستجوی لغت در جدول جو

چزاننده
(چَ / چِ نَنْ دَ / دِ)
آزاررساننده. آزارکننده. اذیت کننده ضعیفان، بسخن یا بعمل. رجوع به چزاندن شود
لغت نامه دهخدا
چزاننده
آزار کننده
تصویری از چزاننده
تصویر چزاننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چپاننده
تصویر چپاننده
کسی که چیزی را در چیز دیگر بچپاند، تپاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکاننده
تصویر چکاننده
ویژگی کسی که مایعی را چکه چکه در چیزی بریزد، وسیله ای که آب یا مایع دیگر را قطره قطره بچکاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
پخته کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علف خوار را در چراگاه گردش دهد تا چرا کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چلاننده
تصویر چلاننده
ویژگی کسی که چیزی را بچلاند و آب آن را بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزۀ چیزی را به دیگری بچشاند
فرهنگ فارسی عمید
(چَ نَ دَ / دِ)
کسی یا چیزی که مایعی را قطره قطره فروچکاند. عامل چکانیدن. وسیلۀ چکاندن. و رجوع به چکاندن و چکانیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ دَ / دِ)
آنچه پزد. منضج: و ضمادها و طلیهاء پزاننده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چند که این علامتها پدید آید... طبیعت را به تدبیرهاء پزاننده یاری باید داد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و داروهای پزاننده که اندر آن وقت بکار دارند تا سر کند و ریم بپالاید، نطرون است و بوره و انگزد و مر و سرگین خطاف و سرگین خروس و بلبل و جندبیدستر و نوشادر و هزاراسفند و خردل و تخم ترب... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حب الصنوبر و لعوق او پزاننده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). نضج ماده امّا پزانیدن مادۀ زکام گرم و رقیق را کشک آب باید فرمود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و لعوق او پزاننده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(چَ نَنْ دَ / دِ)
شبان. چوپان. راعی. (منتهی الارب). آنکه ستوران یا گوسپندان و غیره را چراند. آن کس که حیوانات یا طیور اهلی را بچرا برد:
چمانندۀ چرمه هنگام گرد
چرانندۀ کرکس اندر نبرد.
فردوسی.
سپه دشمن او را رمه ای دان که در او
نه چراننده شبانست نه ره جوی نهاز.
فرخی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پازننده
تصویر پازننده
کسی که پای بر زمین زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشانیده
تصویر چشانیده
کمی از خوردنی داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسپاننده
تصویر چسپاننده
کسی که دو چیز را بهم چسباند، میل دهنده منحرف سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهاننده
تصویر رهاننده
خلاص کننده، منجی، آزادی، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چسباننده
تصویر چسباننده
کسی که دو چیز را بهم چسباند، میل دهنده منحرف سازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرخاننده
تصویر چرخاننده
کسی که چیزی را بچرخاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چرانیده
تصویر چرانیده
علف خورانیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپانیده
تصویر چپانیده
با زور و فشار میان چیزی جا دادن تپانده و
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دواننده
تصویر دواننده
کسی که شخصی دیگر یا چهارپا را بدواند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارنده
تصویر آزارنده
موذی، موجع، مولم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاننده
تصویر پزاننده
آنچه که بپزد منضج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلاننده
تصویر چلاننده
فشارنده فشار دهنده عصاره گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا چیزی یا مایعی را قطره قطره فرو چکاند، آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپاننده
تصویر چپاننده
کسی که چیزی را بزور و فشار در چیز دیگر جا دهد تپاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چراننده
تصویر چراننده
کسی که حیوان علفخوار را در چراگاه بچرا وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
کسی که مزه چیزی را بدیگری چشاند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهاننده
تصویر جهاننده
بجست و خیز در آورنده پراننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چشاننده
تصویر چشاننده
((چِ یا چَ نَ دِ یا دَ))
کسی که مزه چیزی را به دیگری بچشاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چکاننده
تصویر چکاننده
((چَ نَ دِ))
کسی که مایعی را قطره قطره فرو چکاند، آلتی که آب یا مایع دیگر را چکه چکه بچکاند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کناننده
تصویر کناننده
آکتیویتور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فزاینده
تصویر فزاینده
صعودی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ستاننده
تصویر ستاننده
آلچی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گزارنده
تصویر گزارنده
مفسر
فرهنگ واژه فارسی سره